Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کشور احساساتی ها

اینجا کشور احساسه. کلا اینو خیلی زیاد شنیدیم که می گن شرقی ها احساساتی اند.


یک بار با یکی از اساتید بحث می کردیم، برگشت گفت: 

" آخه بچه ها شما کجای دنیا رو دیدین که سر چهار راه هایش، شعر بفروشند؟ از این قشنگ تر و مقدس تر داریم مگر؟"


دیشب یک منظره ای دیدم و دلم خواست استادم کنارم بود اون لحظه.

دوست داشتم با انگشتم  صحنه رو نشونش بدم و بهش بگم:

"موافقم استاد، می بینی؟ شما کجای دنیا رو دیدین که تو شب، سر چهار راه هایش، تار بفروشند؟ از این قشنگ تر و مقدس تر داریم مگر؟ از این غنی تر؟ احساساتی تر؟"


یک سری رفتار ها و فرهنگ ها هم هست، نمی گذاره ما پشتمون رو کنیم به این سرزمین.

من هر جای دنیا هم برم، نمی تونم خاطره ی پیرمرد تار فروش رو از ذهنم بیرون کنم. و نمی تونم مثلش رو پیدا کنم حتی.


سر چهار راه هاش... تار می فروشند.

تار می فروشند.

تار.

چه قدر قشنگ.


همین می تونه سوژه ی هزار تا مجله ی فرهنگ و هنر باشه. 

که زمانی در تاریخ جهان وجود داشت که مردم سرزمین ایران تا خرخره زیر لجن فرو رفته بودند، ولی بازم سر چهار راه هاشون تار می فروختند. تار با شعر...

تار با شعر..

تار با شعر.



نظرات 6 + ارسال نظر
شایان جمعه 26 بهمن 1397 ساعت 14:24 http://florentino.blogsky.com

یه معتادی هست..سی و چند ساله و داغون..نگاه که میکنی میبینی سی چهل کیلو استخون متحرک دنبال مواده.
میگفتم خاصیتی نداره این.
یه شب سطل در دست داشتم می رفتم خالی کنم دیدم تکیه داده به دیوار داره یه شعر کردی میخونه..شعر واسه جیران نامی بود..هر بار که صداش میداد بالا و جیران رو با تحریر می خوند چهارتا لعنت به بی وفایی جیران می فرستادم..به جرات می تونم بگم صداش از همه ی خواننده های بازاری الان بهتر بود..

کدوم کشور می شناسی که معتادی که گوشه خیابون تنش کرم برداشته از عشق بخونه؟

واقعا! خیلی موافقم.

شایان جمعه 26 بهمن 1397 ساعت 14:29 http://florentino.blogsky.com

یه "که" تو جمله آخر جا انداختم.

اضافه نذاشته باشی، کم نداشت به نظرم.

شایان جمعه 26 بهمن 1397 ساعت 18:02 http://florentino.blogsky.com

راست میگی..خوابم میومد گیج بودم یکم

من وقتی گیج خوابم از ترسم کامنت نمی ذارم واسه ملت.
اکثرا هم که دارم تو خواب وبلاگ می خونم. :دی

یعنی اینقدررر اشتباه نگارشی املایی و معنایی تولید می کنه مغزم که آبرو نمی مونه واسم.
میتونن بیان ازم آزمون راستی آزمایی بگیرن موقع خواب حتی. :)))

استا جمعه 26 بهمن 1397 ساعت 19:39

و مسبب خیلی از بدبختی ما ایرانیا همین بیش از اندازه احساساتی بودن ه.

خب به نظرم احساسات یک طیفه،
و بسته به اینکه کجاش وایسی، مزیت های نقطه های دیگه ی محور رو از دست می دی ناخودآگاه.
نقطه ی صفرش هم که بی مزه ست اصلا.
حالا کی گفته خارجکی ها از اونور بوم نیفتادند؟ کی گفته از خشک بودن و جمود احساساتشون متضرر نمی شن؟

دال جمعه 26 بهمن 1397 ساعت 20:44

و یه سری آدم هم هستن که با عشق می‌شینند دم ورودی مترو و ناموزون‌ترین اصوات رو از خودشون درمی‌کنند، و مردم فوق احساسی هم با دل و جان گوش می‌سپارند و فکر می‌کنند که به‌به...این استعدادهای مترویی دارند تلف می‌شوند و مرگ بر همه چیز که نمی‌گذارد این استعدادها دیده شوند.

آخه بچه‌ها کجای دنیا رو دیدین که اینجور؟ از این مقدس‌تر؟ از این غنی‌تر و غیره؟

ضمن اعلام اینکه من به شخصه دقیقا یکی از اون هایی هستم که فکر می کنم این استعداد های مترویی دارند تلف می شوند و مرگ بر همه چیز که نمی گذارد این استعداد ها دیده شوند استاد،
و از تولید اصوات ناموزونشون که بگذریم که البته تو همه شون دیده نمی شه،
می گم فرض کن خوابیدی و روز بعد جای یکی از اونا چشماتو باز کردی.
دقیقا چی کار می کنی برای اینکه به علاقه ت برسی؟
یا بهتر. چی کار می تونی بکنی استاد؟

پول صفر. خانواده اینا یُختی. سطح فرهنگ دور و بری هات هم در حد اینکه فکر می کنن داری لهو و لعب کار می کنی و بنده ی شیطان شدی! کی هست ازت حمایت کنه؟ کی هست آموزشت بده که اصوات ناموزون تولید نکنی؟

ذکر این خاطره ی دوستم هم اینجا خالی از لطف نیست.
من خودم تربت جام نبودم تا به حال. ولی می گفت خیلی از پیرمرد هاشون خودکار و گوشی یاد گرفتن تار بزنن و در می آن کنار کوچه خیابون به تار نوازی. بهتر از هر دانش آموخته ی آکادمیکی. مثل میراث شونه. خوب اونا اصلا دیده نمی شن می دونی. تربت جام همون مترو روهم نداره حتی! (داره؟ فکر نکنم.)

و حالا چون بحثش پیش اومد، هر چند مضمون پست چیز دیگری بود ولی خب بزنیم جاده خاکی،
سال هاست ایده م اینه که یه روز برم خفن های خیابانی نواز و خیابانی خوان رو جمع کنم از سرتاسر سرزمین ایران، گروه موسیقی بزنم. :دی آموزش رایگان برگزار کنم. و بعد که مشهور شد گروه، منبع درآمد زایی بشه برای همچو افراد مشابهی. در این حد از دغدغه.

خلاصه اگر بعدا گروهی با این مضمون دیدید، یاد این شاگرد حقیرتون بیفتید استاد.

دال شنبه 27 بهمن 1397 ساعت 00:32

استاد جان،
درباره‌ی همه اگر بخواهید اینطور فکر کنید که نمی‌شود. صِرف اینکه طرف علاقه دارد و بلد نیست و آموزش ندیده، نباید بگوییم حق دارد این کار را بکند. رفتارش خیلی آرام آرام به جامعه آسیب می‌زند (البته به‌طور خاص درمورد آنهایی می‌گویم که واقعن صدای ناموزون و غلط درمی‌آورند).

نکته‌ی دیگر آن است که کسی که سر چهارراه فال می‌فروشد، آیا هدفش اشاعه‌ی عشق و فرهنگ است؟ معلوم است که نه. آیا غنی و احساسی است؟ نه. آیا کسی که واقعن تار نواز است، از سر چهارراه تار می‌خرد؟ آیا آن کسی که سرچهارراه "ساز" می‌فروشد، کار درستی می‌کند؟ آیا اگر بیاید مثلن ترومپت یا گیتار بیس بفروشد، باز هم غنی و احساسی است؟ یا فقط باید یک ساز ایرانی باشد؟

خواستی جمع کنی، به منم یه خبر بده بیام. خدا خیرت بده. مرسی! :))

یعنی ها ته دلم دقیقا می دانستم سیخ کامنت بعدی را از کدام ناحیه و در کدام جهت می خواهید وارد کنید به موضوع و خودم می خواستم قبلش وارد کنم که حیف شد وجدانا، :)))
و بعله، شدیدا با این یکی حرفتان موافقم استاد جان.
که نباید بگوییم حق دارد.
ما هم نگفتیم حق دارد. ابدا هم نگفتیم کار درستی هست. صرفا گفتیم دریچه ی چشمشان رو کمی درک کرده باشیم. که چه می شود که ناگزیر می شوند که اینجور. که اگر خودمان بودیم کدام جور؟

وگرنه که بعله، شهر به گند کشیده می شود، شهرداری را بدبخت می کنند، ارزش هنر به قول یک سری ها پایین می آید وقتی در جای درستش عرضه نشود و هزار خلل دیگه.

کلا اینکه از احساسات ببعی دلانی چون بنده در سطح جامعه سو استفاده می شه را هیچ منکر نیستیم. اصلا رمز و فوت کوزه گری ش همینه، چون ایرانی ها احساساتی ترند این ترفند ها بیشتر در کشور می گیره.

مثلا با خودم داشتم فکر می کردم کی می دونه شاید تو خارج هم در ایام قدیم شعر فروختن سر چهار راه رو امتحان کرده باشند ولی چون پاسخ نگرفتند از مردم، عادتش حذف شده. ولی تو ایران با حمایت مداوم ببعی دلان این رفتار ریشه گرفته. (در حد ایده)

اگر ترومپت و گیتار بیس هم برای مردم ما شناس بود، آره به نظرم چرا که نه، احتمالا بساط چهار راهی اش می گرفت. ولی الآن احتمالا بازار هدف این یکی رو باید در خارج از کشور جست و جو کنیم. یا مثلا سال های خیلی آینده که جاش رو درست بین مردم ما باز کرد. چون در حال حاضر احساس یک ایرانی عام نسبت به سازی مثل تار بیشتر انگول می شود تا ترومپت!

از طرفی، خب همان فرد آموزش ندیده و صدای نا موزون در آورنده، می شد بزند توی کاری مثل کیک و ساندیس فروشی توی مترو، که خب بازارش انصافا بهتر هم می گرفت. پس اینکه صرف به خاطر پول اومده و هیچ احساس یا فرهنگی توی کارش نیست رو هم نمی تونم کامل قبول کنم. برآیندی ست از هر دو. هم پول، هم احساس. یک طوری که نه سیخ بسوزد نه کباب.

و دقیقا منتظر بودم که ازت قول بگیرم استاد. از قبل اسمتون رو در بخش آسوشیتد پروفسور کل گروه نوشته بودم. منتظر واکنش بودم فقط ببینیم افتخار می دید یا نه. خلاصه حالا که گفتی دیگه نمی تونی از زیرش در بری. :دی

و حالا کلا، بیایید مصاحبه تون کنیم. اجرای خیابانی کلا خیر؟ یُختی؟ ارزش موسیقی را پایین می آورد؟ یا بستگی داره؟

پ.ن. ولی این همه نوشتیم ها، بگم؟ با این وجود من بازم نمی تونم حجم احساسم رو نسبت به تار فروش سر چهارراه کنترل کنم. خیلی می بخشید. :)))) صحنه ی قشنگی دیدم که از ذهنم بیرون نمی ره. :))) روم سیاه. :)))))
بابا من تازه یاد گرفتم کل پول تو جیبم رو تقدیم گدا ها و کودک کار نکنم و اقلا کمش کنم و بیام تو خونه عذاب وجدان بگیرم که چرا پول ندادم بهشون، این موضوع که دیگه واقعا و رسما انتظار خیلی زیادیه از این حقیر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد