این تکه شعر رو من واقعا درکش کردم. :دی
چون یکم گیرایی کلامی م پایینه، اینقدر خوشحال می شم وقتی خودم برای اول بار به تنهایی امورات رو درک می کنم و لازم نیست از کسی چیزی بپرسم.
بعد نکته ش اینه که وقتی یه چیزی از فیلتر من یکی رد شد و فهمیدمش،
بقیه می تونن راحت باشن و با خیال راحت پردازشش کنند، چون هر چیزی که هست، به هر حال از صعب العبور ترین فیلتر ممکن رد شده و طرف جیک نگفته.
برای همین، این شعر مفهومی تقدیم به شما. با خیال راحت بخونید. :دی
---------------------------------
گفتمش یارِ تو ای فرزانه،
با تو همواره بود هم خانه،
سازگار تو بود در همه کار،
بر مرادِ تو بود کارگزار،
لاغر و زرد شده بهر چه یی؟
سر به سر درد شده، بهر چه یی؟
گفت رو رو! که عجب بی خبری
به کزین گونه سخن درگذری.
محنتِ قُرب ز بُعد افزون است
جگر از هیبتِ قُربم خون است
هست در قُرب همه بیم زوال
نیست در بُعد جز امّید وصال!
آتشِ بیم، دل و جان سوزد،
شمعِ امید، روان افروزد.....
اتش بیم ، دل و جانم سوزد
شمع امید روانم سوزد روااااانم:))))))
مرسی از پستت
فدا مدا.
با این کامنت به این فکر فرو رفتم که شاید این شعر رو هم درست نفهمیدم حتی.
افروختن بعنی روشن کردن.
خوبه یا بده.
افروخته شدن روان.
فکر کنم منظورش اینه که چیز خوبیه افروخته شدن روان.
بدم میاد از این شعرای گرامی که از همه چی مینالن..در فراق یار و در وصالش همش دارن اشک می ریزن. کلا فازشون مشخص نیس :/
این بنده خدا که اتفاقا داره می گه من دردم فراق نیست!
ولی کلا، من به شخصه تا یه حدی می تونم پس بزنم و بگم خوشم نمی آد. اصلش اینه که خوشم می آد.
گاهی در عین پس زدن، عاشق شعراشون می شم و می شینم گل به فرق سر گرفتن.