Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تست های روانی

از یک ساعت پیش،

مادر ما یک کانال تست های روان شناسانه پیدا کرده،

و از من هم می پرسه.

که مثلا اول چه شکلی رو می بینی؟

به نظرت تصویر چی داره می گه؟

به نظرت کی قاتله؟

به نظرت کی اول می میره؟

و از این اراجیف.


بعد کف کرده از جوابای من،

هی هر بار بر می گرده می گه قبول نیست بابا تو همیشه سرت تو اینترنته، همه رو از قبل دیدی!

و من اینجوری ام که نه جان خودم، چرا خیلی ساده قبول نمی کنید من خیلی خیلی باهوش و تیز هستم.

باور نمی کنه که.

هی بهم می گه ای کَلَک!

دیگه اعصابم خورد شده اینقدر که باور نمی کنه.

یک سری هاش تکراری هست خب، و اون ها رو از قبل بهش می گم که آره مثلا ببین اینو یادمه تکراری بود.

ولی بقیه رو باور نمی کنه که برای بار اول می تونم این قدر سریع جواب بدهم.


این تست های روان شناسی از همون نوجوونی، توی پاورقی روزنامه ها هم داستان بود.

اکثرا این مدلیه تو باید بگی اول چه شکلی رو می بینی. یک جور بررسی ضمیر ناخودآگاهه گویا...

و من از همون اولین تست هم این مشکل رو داشتم که زارت همه ی شکل ها رو با هم می دیدم.

اون قدر سریع می دیدم که خودم هم نمی فهمیدم اول کدوم ها رو دیدم وهیچ وقت نمی تونستم از جواب تست لذت ببرم.

اول اسب یا دختر؟

اول پیر زن یا زن جوان؟

اول خرگوش یا اردک؟

با خودم هم نمی تونم کنار بیام.


و خب چون هیچ وقت خودم هم موفق نشدم بفهمم کدوم رو اول می بینم، این رو نسبت دادم به هوش خیلی سرشارم. :)))



یک مدل دیگه هم هست که یک موقعیت می دهند بهت، یا چند تا گزینه کلا. باید بین اون ها انتخاب کنی.

این مدلی ها رو هم من اکثرا  موفق می شم باحال ترین جواب رو بدم. جواب جانی ها. روانی ها. خل ها. خطرناک ها.

یعنی مثلا شاید واقعا انتخابم یک چیز دیگه باشه ها،

ولی می تونم به آزمون گر گزینه ای رو جواب بدم که شدیدا حال کنه باهام.


مشکل تقریبا اینه که.. خیلی موفق هستم در امر پیش بینی کردن تست ها.

 و یک ضمیر مسخره ی ناخودآگاهی دارم که هرچی هم بیلش بزنی حاضر نیست خودشو آشکار کنه.

مثل فشنگ می تونم بفهمم هدف از طراحی چنین سوالی چی می تونه باشه. به سرعت همون گزینه ی باحال رو انتخاب کنم.

این مانع از این می شه که بتونم خودم باشم.

یعنی حتی با خودم نمی تونم خودم باشم! (خیلی چرت شد این جمله؟ :-")



مغزم دو تیکه می شه. یه ورش می گه چرت نگو، تو انتخابت این نیست.

اون ورش می گه چرا اتفاقا همینه وگرنه از کجا فهمیدم گزینه ی باحال مخصوص روانی ها اینه.



آره خلاصه دیگه. کنار بیایند. من باهوشم. خیلی باهوشم. من مایکل اسکافیلدم.

کف کرده، تازه فهمیده عجب بچه ی کول و شاخی داره.

بهم می گه "پدر سوخته می زنه تو خال!"

ایشالا تا فردا صبح یک مورد روانی ای چیزی از توی ما می کشه بیرون.

نظرات 3 + ارسال نظر
شایان پنج‌شنبه 11 بهمن 1397 ساعت 23:17 http://florentino.blogsky.com

کانال آشپزی از مامانم بگیرم بفرستم عضوش کنی خلاص شی اسکافیلد؟؟

شوخی می کنی؟ ما همین که در هفته سه روز قرمه سبزی و سه روز قیمه می خوریم باید سجده ی شکر به جا بیاریم روزی ده بار وگرنه خون ما حلالشان باد.

کانال رو برای من بفرست لازانیا یاد بگیرم. :)))

شایان پنج‌شنبه 11 بهمن 1397 ساعت 23:48 http://florentino.blogsky.com

در این گرانی گوشت و با توجه به ارادت خاصی که نسبت به جیب پدرتان داریم کانال را ارسال نمی کنیم. بیخیال شده بروید همان پر و سوزن بازیتان را ادامه دهید.
شب عالی متعالی :))

حالا ما هم که ماهی تابه به دست ننشستیم این پشت. ایشالا چهار سال بعد می رفتیم سراغش اگه امشب می فرستادی.
خواب هاتان پرتغالی.

استا جمعه 12 بهمن 1397 ساعت 00:16

بده اوقات فراغتت رو با سرگرمی های سالم و فان پر میکنه؟؟
ا

حس اوقات فراغت که ندارم،
ولی نگفتم بد هست. اتفاقا خیلی هم خوب بود و خوش گذشت بهم.

صرفا داشتم ناله می زدم که چرا باور نمی کنه من خیلی موجود مخصوصی هستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد