Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

زمستان چگونه برگ های بید مجنون را ریخت

آنی.

گویی که سال هاست هیچ برگی بر شاخه های خود نداشته است.

گویی که سال هاست آرمیده است،

و رد شدن مرد کلاه قهوه ای را، هر روز هفت صبح به تماشا می نشیند.


برگ هایش ریخت...

بید مجنون

-آنی-

برگ هایش ریخت.

و تو دستانت درون دستکش های بافتنی، گرم بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
شن های ساحل چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت 00:51

برگ هایش ریخت و دستانت درون دستکش بافتنی گرم بود.
این تیکه اش قشنگ بود.حالا کجا بود؟کنار درخت ایستاده بود به شاخه ها نگاه میکرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد