Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

زمستان را چگونه ادامه دادم

ترتیب رنگشان را ستاره کشیدم:

انار قرمز بود،

و زرد لیمو ی شیرین،

و نارنجی نارنگی،

و سیب ها سرخ.


پلنگ های سیصد و اندی را

گفتم بیایید رفقا،

که ضیافتی ست: زمستانه،

و جمعی ست: برادرانه،

و برگ سبزی ست: تحفه ی درویشانه.


پس پلنگی مرا به آغوش کشید: عاشقانه،

حال که جوجه پلنگی سفید،

ستونی آن طرف تر،

در حال جان دادن بود:

لا به لای دستمالی از سرما، عاجزانه.

پس کتاب نارنجی را گشودم، درویشانه،

و در حالی که از نوک انگشت سبابه ام، 

جوانه ی کامکوات می رویید، 

گام بیست و پنج را خودم قلم زدم، مفلوکانه:

"زمستان را چگونه ادامه دادم، بی باکانه."


کامکوات در کف دستم نارنجی شده بود.

پس برگ های قهوه ای را، ندا دادم: های بیدار شوید اول پاییز است، عجی مجی لاترجیانه.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد