Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

همه خار دارن

چرا یه بلاگر نباید کامنت تعریفی منو تایید کنه بعد از این همه مدت؟

من مدل وبلاگ خوندنم این شکلیه ( بود در واقع - اخیرا وقت نمی کنم اون طور که دوست دارم وبلاگ بخونم) که به غیر از وبلاگای دوستام، بقیه وبلاگ ها رو شانسی باز می کنم، و اگه نظری داشته باشم واسه پستای اخیرشون کامنت مثبت یا منفی می  ذارم. راستش  هیچ وقت هم بر نمی گردم دنبال جواب کامنتم، هم کمکم می کنه دنبال این حس مورد تایید دیگران بودن و چشم و هم چشمی ها نباشم، هم اینکه  از حوصله و توانم خارجه چون آدرس ها رو یادم نمی مونه و اکثرا سیو هم نمی تونم بکنم. صرفا کامنت می ذارم بره پی کارش دیگه.

حالا امروز اتفاقی بر خوردم به وبلاگی که شاید سه ماه پیش از یه ویژگی ش خوشم اومده بود و واسه بلاگرش هم همینو نوشتم! که "چه قدر این ویژگی ت خوبه عاقا. دست مریزاد." الآن نشستم تک تک پست هاشو باز کردم دنبال نظری که فرستاده بودم. نبود که نبود! تاییدش نکردند!! هاه.


بله! حقیقتا ناراحت شدم. کامنت هزاران نفر رو تایید کرده، مال ما رو نه! خار داره؟


گفتم خار... یاد یه خاطره ای افتادم، یه روز ما دو نفر بودیم که نشسته بودیم یک قسمتی از راهروهای دانشگا... و تاریک بود نسبتا. دوستم رفت و  از مسئول راهرو خواست که چراغ های مهتابی رو روشن کنه. موقعی که داشت بر می گشت به سمت من صحنه این شکلی بود:

اون داشت می اومد،

هم زمان که به سمتم حرکت می کرد گفت کیلگ داره روشن می کنه لامپ ها رو،

با این جمله ش من سرم رو گرفتم بالا تا ببینم لامپ ها روشن شده یا نه،

صدای تیلیک تیلیک مهتابی ها اومد و چراغ های روی سقف شروع کردن به چشمک زدن،

دوستم هم نگاش رفت سمت سقف،

و این مهتابی ها به ترتیب شروع کردن از سر راهرو  روشن شدن،

اولی... روشن.

دومی... روشن.

سومی... روشن.

چهارمی... روشن.

هم زمان با این روشن شدن ها، ما هم مسیر روشن شدن ترتیبی لامپ ها رو دنبال می کردیم با چشم هامون...

از سر راه رو به ته راهرو؛ جایی که نشسته بودیم.

و برای خود من این طوری بود که درجه ی  سر من از حالت عمودی شروع شد،

و با هر روشن شدن مهتابی سرم رو می آوردم بالاتر و افقی تر تا روشن شدن لامپ نزدیک تر رو ببینم.

تهش این بود که سرم رو کاملا افقی گرفتم رو به سقف به سمت لامپی که بالای سرم بود.

مهتابی بالا سرم برگشت گفت تیلیک... تیلیک... تیلیک... زرت خاموش!

والا دوستم که داشت به سمت من حرکت می کرد هم ترکید از خنده!

تهش اومد با حرص وسیله هاشو از کنارم برداشت و در حالی که می رفت جاشو عوض کنه با یه صندلی لامپ دار، با خنده گفت :"ببین این خار تو بود ها!"

یعنی ما ردیفی از لامپ های مهتابی داشتیم که همه شون روشن شدن و همین یک دونه که بالای سر ما بود خاموش موند.

خلاصه این هم از خاطره ی ما حول محور خار!


ولی کلا نمی دونم چیه چه مرگتونه شما ها، تعریفم می دن ظرفیتشو ندارین.

اکی باشه من جاج نمی کنم. شاید دلیلی داشته ولی از ناراحت شدنم هم کم نمی شه. هر چند می دونم از نظر بافت شناسی، هیشکی حرص نزنه خب؟ آقا مال همه خار داره!

ولی بازم آدم دلگیر می شه. دل چرکین می شه. شایدم من زیاد از حد تعریف کردم! یعنی اینو در مورد خودم می دونم که حرف نمی زنم نمی زنم نمی زنم ولی وقتی هیجان زده بشم بخوام تعریف کنم از چیزی، امکان داره خیلی اگزاجره ش کنم و حال طرفم رسما به هم بخوره.

ولی کلا هرعلتی که داشتی، اینو بدون که وقتی انرژی می دم باید بک بدی، اکی؟ چوب خشک که نیستم. احساس دارم!


راستی امروز یه طراحی خنده دار و جذاب دیدم، اومده بود بسته به ماه های تولد مختلف، قلب آدم ها رو توی قسمت های مختلف یه آدمک قرار داده بود. در مغز، در قلب،  شکم، زیر شکم، بدون قلب و ...  حالا الآن ندارمش باید از مادرم بگیرم بفرستم براتون اگه شد. ولی این شکلی بود که صدام زدن "عه کیلگ این رسما خودتی! بیا ببین."

حالا ما با هزار تا ترس و لرز که نکنه عکسای فلان پارتی مون لو رفته، رفتیم گوشی رو گرفتیم...

وقتی گوشی رو گرفتیم، دیدیم نوشته متولدین اسفند:

بعد یک آدمک کشیده بود که از نوک سر تا کف پاش پر از قلب بود!

ایناهاش، پیداش کردم:



هرچند نباید به این ویژگی های ماه تولد اهمیت داد و احمقانه ست و توجیه منطقی نداره و توجه بهش نشانه ی نا به خردیه، ولی خیلی خوشم اومد، احساس کردم که واو، من چه آدم ماهی ام. (هدف این طالع ماه تولدم همینه دیگه، نه؟ که به آدم حس مخصوص بودن بدهند.) خصوصا که خانواده هم اتفاق نظر داشتن  سر اینکه بقیه ماه ها رو نمی دونیم ولی اسفند رو درست کشیده احتمالا!

خلاصه آره، با این کارایی که نمی دونم واقعا به چه علت و ازکجاتون در می آرید قلب (های) منو نشکونید. هر چند اگه این نقشه ی آدمک رو نگاه کنید، من اون قدری قلب دارم که هر چه قدرم بشکنید بازم اضافی بیاد، ولی به هر حال، عزیزان دلیل نمی شه چون قلب مفت، گنجیشکم مفت!

زیاده عرضی نیست.


پ.ن. کامنت لعنتی منو تایید کن ولی!  رو اعصابه.

نظرات 6 + ارسال نظر
شایان چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت 07:53 http://florentino.blogsky.com

و کوزه گر در کوزه افتاد..

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟ :))))
چرا کوزه گر اصلا؟
منو می گی؟

jud چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت 07:58

سوال من اینه که تصویرگر چه خصومتی با آبانی ها داشته؟!:/

آبانی عزیز لطفا خودتان را به آن راه نزنید و طالع بینی خود را بی چون و چرا بپذیرید. :))) طراح ها یک چیزی می دانند که می کشند دیگر... اگر بیش از این انکار کنید، یکهو میبینی فرستادندتان برای آزمایش ژنتیک و دادگاه!

پرتقال گندیده چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت 17:38

اره ما اینیم.
چه خوب که ابانی نیستم:/

اولند بزن قدش پرتقال!
دومند بابا یکی شون هست اصلا قلب نداره! حداقل آبان یه جاهاییش قلب داره، بهتر از اون بی قلبه س که!!

شایان چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت 22:21 http://florentino.blogsky.com

@جود
متاسفم برات جود...پوووووف

حالا من موندم چرا بهمن قلبش آبیه :|||

شاید منظورش اینه که قلبشون از کار افتاده یخ زده :-؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 آذر 1397 ساعت 14:02

فرق آذر و فروردین و تیر چیه؟
چرا اردیبهش پیتزا داره؟
و چرا مهر قلب نداره؟

هوم مگه من کشیدم. :)))
احتمالا در مورد اردیبهشت خواسته شیکمو بودن رو القا کنه.
فروردین یه قلب روتین داره،
تیر قلمبه قلبه،
آذر وسط قلبه!
مهر دور سرش قلب داره، شاید یعنی قلبش تو مغزشه.
ولی کلا قبول کن، این طرح رو برای اسفندی ها زدن. :)))

استا شنبه 3 آذر 1397 ساعت 17:55

هوم.بعید هم نیست تو کشیده باشی:-)))
بعد قلب قلمبه و قلبی که وسطه چه فرقی دارن؟
خب چرا قلبه رو تو سرش نذاشته گذاشته دور سرش؟

چه الکی گیر دادم به این:/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد