Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کدام لولو حافظه ی مرا خورد؟

امشب دقیقا یک اتفاق افتاد،

که برگشتم به خودم گفتم اینو حتما تو وبلاگ می گم، بچه ها چقد بخندن یا براشون چقد جالب باشه یا به وجد بیان یا چقد کامنت بخوره یا هرچی.

عرض شود که الآن نیم ساعته خیره شدم به این صفحه و زور می زنم، یادم نمی آد چی می خواستم بگم.

دچار یبوست ذهنی شدم.

اینم از تولید محتوای امشب.

کاملا درخور.

یعنی حتّی یادم می آد موقعی که داشتم به پست نوشتن درباره ی اون موضوع فکر می کردم، کجا بودم و به چه ترتیبی قدم بر می داشتم و نگاهم به کدوم سمت بود و با چه آدمایی چشم تو چشم شدم، ولی خود موضوع رو یادم نمی آد.


حالا شما فرض کنید یه موضوع خیلی جذاب مطرح کردم  و ذوق کنید تو کامنت ها.

الکی مثلا من حافظه م مشکلی نداره و خیلی کولم.


راستی ببینید کی داره کتاب کنکور هاشو بعد چهار سال اهدا می کنه. (بخشی شو البته - اینایی که چندشم می شد زیست و شیمی و دینی ) ( به شرط اینکه قول هم داده پس بیاره البته) 

یعنی من اگه کارشناسی بودم، الآن دیگه سال آخری (hell yeah senior year) بودم و کم کم باید فکر پایان نامه و دفاعم می افتادم، بعد با این سن، تازه دلم راضی شده کتابا رو رد کنم بره. که اونم گفتم تازه بخشی شو دلم اومده اونم با شرط پس گرفتن! ریاضی فیزیکا و ادبیات رو که هنوز دقیقا نگه داشتم ترشی بندازم و باهاشون در و دیوار گورم رو آجر چینی کنند.  

لحظه ی آخری که داشتم شمارش می کردم چند جلد کتاب دارم امانت می دم، بین شیمی ها چشمم خورد به رنگو. یادتونه؟ عکسشو گذاشته بودم. 

یک به دو مونده بودم. انگار رنگو التماسم می کرد. با حرص برش داشتم و گفتم نچ اینو نمی دم بهش. خاک بر سرم رسما به خاطر اینکه عکس رنگو روش داشت کتابو ندادم بره. بعد چشمم افتاد به شیمی دو مبتکران. مندلیف روشه... ولی هر وقت می دیدمش یاد امریس می افتادم. امریس تو مرلین. آقا داشتم به خاطر ارادتم به امریس اون کتاب رو هم با حرص از روی کتابای اهدایی بر می داشتم که دیگه به سختی جلوی خودم رو گرفتم.

حالا جای شکرش باقیه که من سال کنکور هم مثل بقیه جو گیر نبودم و حداقل توی بیست سی جلد کتاب صرفه جویی کردم و وضع اینه الآن.

شماردم هجده تا بود اینایی که دادم رفت. می نویسمش اینجا که یادم باشه چند تا باید پس بگیرم.


خدایا چرا من رو خسیس آفریدی؟

می گم قراره پس بده دیگه، نه؟ 


برای درمان این دردم، دیگه از وقتی اومدم دانشگا خیلی خیلی کم کتاب و جزوه گرفتم (در شرایط خیلی دراماتیک) و همه رو قرض کردم و بلافاصله روز بعد امتحان پس دادم یا حتّی مجازی خوندم.

 چون می دونم اگه کتاب فیزیکی بگیرم، زمینه ی  کرمش تو وجودم هست که این کتاب الآن خاطره شده و نباید خدشه ای به وجودش وارد شه و فلان و بهمان.

یعنی اصلا بیای شخم بزنی کتابخونه رو الآن مشخص نیست من تو دانشگا چی می خونم. مادربزرگم اومده بود هول برش داشته بود که تو اصلا درس می خونی؟ کتاب هات کو پس؟


پ.ن. بعد نوشتن این متن درباره ی اهدا کتابام، یادم اومد چی می خواستم بگم. فکر کنم گره ی ذهنم همین بود که باز شد.

 خب الآن که فکر می کنم خیلی شاید هم جذاب نباشه براتون. صرفا برای من جذابیت داشت و می خواستم اعلامش کنم. یه حقیقتی درباره ی صادق هدایت کشف کردم که بذارید یکم سرچ بدم مطمئن که شدم تعریف می کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 27 شهریور 1397 ساعت 12:35 http://bihamta96.blogsky.com


معرفی کتاب:

تنها باش و در میان باش

بزرگترین معما و عذاب جانکاه بشر مدرن همانا دیالکتیک و تضاد فرد و جمع است: تنها بودن در جمع! و این وضعی غیر قابل تحمل است. ... این همان وضع آخرالزمان وجود است که امروزه همه به آن مبتلایند و جان می کنند. و گرایش به مواد به قصد فرار از این تضاد می باشد.

" تنها باش و در میان باش " علی (ع) : اینست موقعیت بر حق و انسان رستگار شده آخرالزمان.

انسان آخرالزمانی جبراً تنها و مبتلا بخویش است و این وضع مستمراً شدیدتر می شود و لذا تاب تحمل جمع را ندارد و با روابط خود به زجر و عداوت می افتد و تروریست می شود.

فقط با درک حق این سخن علی ( ع ) است که می توان خانواده را حفظ کرد و در جامعه مطرود یا دیوانه و تروریست نشد.

" تنها باش و در میان باش " به معنای پایان تاریخ عشق زناشوئی نیز هست....

از کتاب پدیده شناسی هویت انسانی استاد علی اکبر خانجانی ص 67

از رو سرگذشت ما ننوشتن کتابه رو؟
تنها باش و
تک پر باش و
در میان باش. :دی
مدل زنده نمی خواد استاد علی اکبر خانجانی؟ مطالعه اینا انجام بده روم مثلا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد