Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

جدی؟

به عنوان یه همسایه به خودت اجازه می دی دومین جمله ای که تو کل عمرت داری با منی که تا حالا ندیدمت سخن می گی بعد سلام، این باشه که:"دانشجویی؟"

و سومیش این که: "چه رشته ای؟"

و چهارمیش اینکه: " کدوم دانشگاه؟"

بیست سوالیه؟

منو با گوگل سرچ اشتباه گرفتی هی سوال می پرسی؟ مگه من غول چراغ جادوعم؟


به این نتیجه رسیدم که مشکل از من نیست تو روابط اجتماعی،

مشکل از شماست.


قدیم ها هر وقت گاهی وقتی مشکل های این شکلی رو از سر ناچاری و سردرگمی عنوان می کردم و می گفتم چه قدر از طرز برخورد یه نفر آزرده شدم، بابام اگه کنارم بود می زد تو سرش می گفت بچه ی احمق من رو ببین! خوب با افتخار بگو بهشون! کسی باید احساس بدی داشته باشه که رشته ش فلان دانشگاش فلان تر باشه. بهتریناشو داری و زورت می آد جواب بدی خل مشنگ؟


برای همین ترجیحا دیگه هیچی. عنوانم نکردم. از این ور قضاوت می شم. از اون ور قضاوت می شم. یه نقطه ام که وارد شدن بردار های قضاوت رو از همه ور به سرتا پای هیکلم حس می کنم.



پدرم اینو نمی فهمید که من از کم داشتن یا نداشتنم آزرده نمی شم. ولی خنجر می خوره تو قلبم که دومین جمله ی بعد آشنایی مون همچین چیزایی باشه. حس می کنم ریش ریش شدم.


قبلا با خودم قرار گذاشته بودم وقتی یکی داره زورم می کنه از زیر زبونم حرف بکشه، بهش بگم: "مسابقه ی بیست سوالیه؟" یا دیگه جدی تر اگه بودم: " نمی خوام جواب بدم!"

مودبانه ترین جوابایی بود که با چاشنی کمی شوخی می تونستم به افراد بدم.

یه چند بار امتحان کردم، این قدر بهشون برخورده بود و پیش خودشون چه فکر ها که نکرده بودند. 

مثلا یه بار به همکلاسی م گفته بودم که دوست ندارم باهاش به اشتراک بذارم بابام چه کاره ست، پیش خودش فکر کرده بود پدرم دزدی قاچاقچی ای چیزیه و بعدش که طی یه جریان جدای دیگه شغل پدرم رو فهمید، پشماش ریخته بود و آره داستان شد.

یه بار دیگه باز به یکی دیگه از دوستام گفته بودم مایل نیستم سن مادرمو باهاش به اشتراک بذارم، و روزی که اتفاقی مادرم رو همراهم دید برگشت گفت واااای چقدددر مادرت جوونه، پس چرا اون روز فلان بیسار می کردی.

بقیه هم که بهشون بر می خورد هی.


پس من چی کار کنم؟

چه کسی مسئولیت احساس من رو بر عهده می گیره پس؟

این همه رعایت حالتون رو می کنم... سوالام رو با تیر پر عقاب نمی فرستم سمت قلبتون و در عوض منتظر می مونم که هر وقت خودتون خواستید باهام اطلاعات به اشتراک بذارید... وای می ایستم هر وقت زمانش شد و احساس نزدیکی کردید سفره ی دلتون رو باز کنید. صبر می کنم که خودتون بازش کنید نه این که مثل قوم تاتار سفره رو پاره کنم، ببینم چی توشه. ولی بک نمی دید لامصبا، بک نمی دید به این رفتارم.

همه ش باید مواظب احساس شما ها باشم، ولی کسی به کفشش نیست چه قدر تحت اثر رفتار هاتون من متشنج می شم؟ مدیون نیستید بابت این احساسی که به من القا می کنید؟


بعد می دونی خنده دارش چیه، یه کلاس داشتیم...

استادش آدم شاخی بود. یکی ازین روان شناس های شاخ تهران که کلی آدم صف می کشن واسه دو کلام مصاحبتش. 

طرف بین حرفاش یه بار گفت کسی که از جواب "نمی خوام جواب بدمِ" شما آزرده می شه باید بره پیش روانشناس. اونه که رفتار نا به سامان داره و باید درست شه. 

تو دیدگاهی که تو کتابای روانشناسی به استاد ما یاد داده بودن، این کاملا حق هر انسانی بود که هر سوالی که خواست بپرسه و البته وظیفه ش هم بود که تمام جواب های قابل پیشبینی و غیر قابل پیشبینی ای که می شنوه رو بپذیره. 

جامعه ای که این خط توش رعایت نمی شد، برچسب نا به سامان می خورد و مردمی که نمی تونستن این اصل رو رعایت کنن عنوان "پرخاش گر" رو یدک می کشیدن. بله درست خوندین، "پرخاشگر"!


می بینیش؟ حکم هندسه هم اگه بود داشت داد می زد آی آدما من شرط اگر و تنها اگری ام.

ولی شما به خودتون که می رسه، این حق رو می دید که هر سوالی بپرسید،

به ما که می رسه نمی تونید جواب هامون رو بربتابید یا حتی حق نداریم هر سوالی که دلمون خواست بپرسیم و می خوره تو پرتون!

کلا دائما دارید یا اگرشو خراب می کنید یا تنها اگرشو.


دیگه سرم رو هم ببُری با هیچ کس توی یه آسانسور نمی رم.

خنده تون نمی گیره اگه بگم حتی فامیلیشو نمی دونستم و اصلا حتی نمی دونستم بچه ای که باهاشه دخترشه یا نوه شه؟

تازه خواستم براش دکمه ی آسانسور رو بزنم و حتی نمی دونستم کدوم طبقه رو بزنم!!

سطح آشنایی من با این فرد در همین حد بود، انگار که یه آدم کاملا غریبه ی توی خیابون باشه برام. ولی اون به خودش اجازه داد بعد سلام، مکالمه مون رو اینجوری پیش ببره.


خدا رو شکر ما طبقه های بالا نیستیم،

وگرنه همسایه تا رنگ شورتم رو هم ازم پرسیده بود تا آسانسور لعنتی برسه به مقصدش.

حالمو گرفتا. بد گرفت. منم مثل بوقلمون شب عید به همه ی سوالاش جواب دادم. تک کلمه ای. با قیافه ی عبوس. می دید من دارم اذیت می شم! بازم می پرسید. یعنی کاملا جمله ی "غلط کردم باهات سوار آسانسور شدم" از تو تخم چشمام، و عضلات صورتم شررره می کرد پایین ولی هیچی. جوابای سوالاش براش مهم تر از احساس معذب بودن من بود.


و الآن فاکینگ احساس می کنم که خراشیده شدم. 

نظرات 4 + ارسال نظر
شایان یکشنبه 25 شهریور 1397 ساعت 14:50

لوکیشن بخوان بزنن اینا میزنن "عین د آنال کانال آف هر پرسن زت میخوره عین پستمون"

داشتم سعی می کردم لوکیشن پست خودم رو طبق این جمله پیدا کنم و از زبون خودم بیان کنم،
یک چیز خنده داری شد. خودت تصور کن.

آیدا یکشنبه 25 شهریور 1397 ساعت 23:28

اقا این مدل ارتباط برقرار کردن ایرانیاست...همون اول کار میرن سر مسائل خصوصی زندگیت،مثل چی می خونی؟کجا می خونی؟ازدواج کردی؟بچه داری و.....
تو این مواقع در عوض تو هم از اینجور سوالا بپرس.

من به خودم اجازه نمی دم همچین سوالایی بپرسم. تو کل عمرم هیچ وقت اجازه ندادم. حتی با دوستای نزدیکم. درست نیست که. کلا هیچ وقت هیچی نمی پرسم از ترس اینکه کسی ناراحت نشه. شاید اینکه رفتم سمت هک هم بخشی ش به این خاطر بوده باشه، چون هیچ وقت هیچ اطلاعاتی از بقیه نداشتم در حالی که زندگی خودم رو دایره بود و این آزرده م می کرد پس رفتم نفوذ کردم به پرونده های دانش آموزی شون تا خشمم رو خالی کنم.

ولی این تیکه ش که گفتی مدل برقراری ارتباطه رو موافقم. مادرم هم موافقه. می گفتش که بلد نیستن و تنها چیزایی که تو ذهنشون می آد برای حرف زدن با تو، همیناست نباید ناراحت بشی قصدی ندارن. و بعدش کلی برام تعریف کرد که همین خانم همسایه، چقدر انسان شریفیه و اینکه نباید به دل بگیرم. خلاصه اینجوریا. آره.

شن های ساحل دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 00:34

به این نمیگن طرف میخواد آشنا بشه به این میگن فوضولی مستقیم و کسی که بخواد با یه پیچوندن دلخور بشه ناراحت بشه یا داستان سازی کن بزار بکن انرژیش الکی صرف توهم زدن بکن چه تاثیری شایعات روی تو داره یعنی از ترس شایعه حاضری جواب یه نفر بدی؟من که این طوری نیستم.تا خودت محکم نایستی و حریم خودت مشخص نکنی هیچکس برای این حریم ارزش قاءل نیست.تازه از بین همه اینایی که این مدلی ازت سوال پرسیدن یه نفر آدم حسابی دیدی تا حالا یعنی کسی که هم توی زندگیش پیشرفت کرده باشه هم از نظر اخلاق بقیه قبولش داشته باشن من یه نفر حتی یک نفر از این صنف ادم تا حالا ندیدم که ادم حسابی باشه.اتفاقا اطرافم هم زیاد باهاشون برخورد داشتم آخریش سه هفته پیش بود با یه مدیر بانکی حرف می زدم برای یه ضمانتی سوال پیچم کرد که مناقصه بردین؟ چرا؟ آشنا داشتین؟کجا بوده؟شرایطش چی بوده؟دیدم نه ول کن نیست گفتم چطور مگه!دید محکم جوابش دادم حرفش خورد ولی کارمم انجام نداد منم گفتم گور پدرت رفتم یه بانک دیگه همون روز کارم انجام داد.میبینی این تیپ شخصیت بخاطر این ازت سوال نمی پرسن که باهات آشنا بشن معمولا یا عقده خود کم بینی دارن انقدر که دنبال یه نفر پایین تر از خودشون می گردن. دنبال نقطه ضعف ادم ها می گردن وقتی تو در جواب می پرسی چطور مگه؟یاچرا می پرسین؟یه ثانیه مکث می کنن و دیگه نمی پرسن یا یه بهانه مسخره می ارن و ساکت میشن چرا چون تو راه نفوذشون بلوکه کردی اگه یه لبخند هم روی لبت باشه بصورت پوزخند نشون میده که انقدر قوی هستم که از پست بر بیام پس در دهن ببند و حالت دوم اگه محیط کمی آشنا تر باشه مثل محیط دانشگاه یا سر کار اکثرا افراد حسود اینو می پرسن چیزی در شخصیتت می بینن که خوششون می اد یا نمره بهتر یا اخلاق بهتر بعد سعی می کنن ازت اطلاعات بگیرن که هروقت تونستن بصورت نقطه ضعف ازش استفاده کنن.خلاصه بزار ناراحت بشن این تیپ افراد اونایی نیستن که اطرافت احتیاجشون داشته باشی.
و اینکه پرخاشگری یه الگو می دونی که یه نقش دو نفره نقشی که اول زورگو شروع می کن یک قدم بر می داره ولی اگه نفر دوم نقش قربانی برداره و ایفا کن الگو کامل میشه ولی اگه کسی که بهش زور گفته میشه از خودش قدرت نشون بده زورگو فوری کنار میکشه چون زورگو ها همیشه بدون استثنا افراد ترسویی هستن

خودت نمی دونی از زمانی که این کامنت رو نوشتی چقد کمکم کردی.
من با خیلی ها عنوان کرده بودم، ولی هیچ کدومشون جواب به این باحالی یادم نداده بودند.
یا می گفتن مشکل از خودمه و نباید این قدر حساس باشم چون نمی تونم مردم رو عوض کنم،
یا می گفتن در بی ادبانه ترین حالت ممکن بگو دوست ندارم به اشتراک بذارم.
هر دوتاش هم گند بود.
داستان سازی هم تیپ شخصیت من نیست، چون کلا با دروغ مخالفم، ترجیح می دم جواب ندم تا داستان سازی..

ولی از زمانی که اینو خوندم، به شدت احساس قدرت می کنم. درخشش برقِ تو چشمامو،
خودم هم می بینم وقتی در مورد یه خروار سوال بر می گردم جواب می دم: "چه طور مگه؟" به هیچ کس هم بر نمی خوره. اینقدر خوشحالم سر این قضیه امیدوارم یه جنس از همین خوشحالی نصیبت بشه. دیگه حس قربانی بودن رو ندارم.
فقط حالا یک سوال جدید ایجاد شده: وقتی در جواب "چه طور مگه؟"می گن "همین طوری" یا "حالا..." بعد من اینجا چه جوابی بدم؟

با این دیدگاه هم موافق نیستم که لزوما آدم های بدی اند و حسودند و ویژگی های منفی دیگه دارند. خیلی از افراد موفق هم بلد نیستن ارتباط برقرار کنند. من دیدم. مدارج علمی بالا ولی باز موقع سر صحبت باز کردن سوال پیچ می کنند.
با کامنت آیدا ازون جهت موافق ترم. بخونش... کاملا راست می گه ما بلد نیستیم ارتباط برقرار کنیم.
دقیقا دیدی می گن یک سری ها بلد نیستن ابراز محبت کنن و به جاش خشن برخورد می کنند با کسی که دوستش دارند؟
اینم همون مشکله تو زمینه ارتباطیمنتها. ما تو وجودمونه این ارتباط گرفتنه. ولی اینجوری پا پیش می ذاریم. صرفا دوست داریم با هم حرف بزنیم ولی چون بلد نیستیم و جامعه درست تربیتمون نکرده دست می ذاریم رو جایی که نباید. تو همون سوال ها هم دنبال وجه اشتراکیم که بتونیم با هم صمیمی تر بشیم. ولی هی خراب و خراب ترش می کنیم. و شد آنچه شد.

الگوی پرخاشگری هم کاملا درست بیان کردی. مرسی اطلاعات. اینا رو می آن سر کلاس به ما درس می دن شما خودت یه پا استادی واقعا.

دیدی توی این فروم ها یکی می آد یه مشکل بیان می کنه و بعد همه کمکش می کنن و اگه رفع شه مشکلش بالای تاپیک می نویسند : "problem solved" اگه اینجا انجمن بود، این کامنت رو کوتیشن می کردم و بالاش می نوشتم "solved:: best answeres"

لیمو دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 12:57

در واقع با موقعیتت واست شخصیت میسازن این قوم!
یه بار درست حالت رو نمیپرسن اونوقت

مشکل منم همینه،
الآن همین خانم ازین به بعد هر جا من رو ببینه می خواد یک دکتر بذاره تنگ اسمم. فکر می کنه احترام می ذاره، نمی دونه من چه قدر اذیت می شم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد