Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

مرگ ماهی

باورتون نمی شه!

اومدم یه جا دیگه، ماهی عیدشون جلوم افتاد، جون داد و مُرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
شن های ساحل پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1397 ساعت 01:05

وا یعنی چی؟فدای سرت پیش می اد من چند دفعه خونه خاله ام رفتم اینجوری شد بچه کوچیک داشتن ماهی دوست داشت ماهی ها در می اورد باهاشون حرف بزن یا ماهی هارو لیس میزد یا با قاشق آب تنگ هم میزد خلاصه یک سال نشد من ماهی زنده خونه اینا ببینم نتیجه من سر سفره هفت سینم ماهی نمیزارم یا ماهی شیشه ای گذاشتم یا نقاشی

از نظر عقلی کاملا درسته، ولی چی کار کنم همش حس می کنم تقصیر منه. هرچی می میره حس می کنم تقصیر منه! هر اتفاقی ک می افته حس می کنم تبعات گند کاری های منه.
درک نمی کنید این حسو، بیشتر نمی نویسم.
همین ک واسه اون ماهی رفتم تنهایی چند چیکه اشک ریختم در خفا چون اعصابم داغون شده بود کفایت می کنه. بدبختی نمی تونم بگم به کسی حتّی. چی بگم؟ "هی سلام! من احساس فلاکت می کنم وقتی ماهی عید جلوم می افته می میره و گریه م می گیره با این حجم و ابعادم در عنفوان بیست و نره خر سالگی؟"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد