Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

no rooz nameh

کیلومتر های زیادی راه قرضی بر نشیمنگاه اینجانب واجب شده بود که ادا شد  و شکوه ای نمی کنم چون سه نفر بودن  که اینجوری بهشون خوش می گذشت،

و امروز به جا می آورم تکالیف نوروزی قضا شده ی خویش را قربتا الی اللّه:




ققنوس هستن. روی سطح لینو که توسّط دستان این حقیر کنده کاری شدن. و لطف می فرمایید واسم کامنت می کنید که "خیلی خوشگل شده کیلگ!" وگرنه با همون مغار که کنار عکس هست می ندازم زیر چشاتون. دستم هم راه افتاده همچین.
با این مدل مغار های کنده کاری کار نکرده بودم تا به حال. مغار چوب فقط دستم گرفته بودم. دو ساعت واسش وقت گذاشتم. و خیلی علاقه مند شدم. حسّ می کردم با اون کنده کاری ها تمام انرژی منفی هام میریزه بیرون. ولی بگم شستم هم به فنا رفت. هرجاشم که خراب شده کار خود بچّه  و مادر بچّه س. اون تیکه ی دمش که سوراخ شده دقیقا اوّلین تلاشش بود که بعدش صدا زد مامان بیا نمی شه. اون تیکه ی دومی که که روی دمش گند خورده کار مامان بچّه س. که بعدش صدا زد کیلگ بیا، نمی شه.
اون بال سمت راست که به فنا رفته اوّلین تلاش های کیلگه. و سرش مربوط به زمانی ه که فوت کوزه گری ش دستم اومد و فهمیدم باید دقیقا مماس بر سطح بگیری دستت اون مغار رو.
تیکّه ی سوراخ شده ی بال سمت چپ مال وقتی ه که باباش اومد دید و حسودی کرد و مغار رو گرفت گفت برو بابا کاری نداره! و گند رو زد و اندک اندک در افق محو شد.

من جدّی غبطه می خورم به ایزوفاگوس. فانه این تکلیف هاشون. البتّه اگه نندازن رو دوش بچّه بزرگتره و خودشون انجام بدن.
به وضوح یادمه هم سنّش که بودم، معلّم زیستمون تکلیف داده بود در سفر نوروزی خود یک فسیل پیدا کنید و به مدرسه بیاورید. تهش هم تاکید کرده بود این نمره ی مستمرتون هست و با خودش خیال کرده بود آخ دیگه چه تکلیف خفنی دادم به بچّه های تیزهوشان! ما هم تهش یک معلّم زیست آشنا پیدا کردیم و ازش فسیل گدایی کردیم.
سخت ترین تکلیف نوروزی عمرم بود( به غیر از رنگ آمیزی پیک نوروزی های دبستان) تمام مدّت توی یه شهر کویری کف زمین به سان مارمولک دنبال فسیل می گشتم. مثل این بچّه بی خیال نبودم ک.

و حالا گذشت... بعد این پروژه ای که واسه ایزوفاگوس انجام دادم، با جدّیت دارم روی هنر معرّق فکر می کنم. یا همچین چیزی. که با چاقوی جیبی م روی چوب روس شکل های مختلف دربیارم.
اینم چیزی که قرار بود بشه وی اس چیزی که در اومد تهش. و باور بفرمایید خیلی خیلی سخت بود.  تا قبل از اینکه من برم سرش سه نفری تصمیم گرفته بودن بچّه رو بدون انجام تکلیف نوروزی بفرستن مدرسه:


بش می گم ایزوفاگوس، اینو اگه بردی معلّمه بهت گفت چرا اینقدر داغونه چی می گی بهش؟

می گه تو چشماش نگاه می کنم و می گم: ولی آقا! کیلگ هممممه ی تلاششو کرد در ضمن شما از نظر قانونی امسال نباید تکلیف می دادی.



اینم یه پروژه ی دیگه شه که به نسبت آسون تر بود. ما ساختیم، مادر رنگ کرد، باباش  جعبه ی حمل و نقل رو آماده کرد و بچّه فوتبال الرّیان استقلال نگاه کرد.

بهش می گم خب ایزوفاگوس شاید منم دلم خواست این فوتبال های زرتی ای رو که نگاه می کنی نگاه کنم یه بار این همه تکلیف می دی به من. می گه نه خودت همیشه می گی تیم ایرانی آشغاله نمی بینم.


سگ نود و هفت از نمای رو به رو:




سگ نود و هفت از نمای بالا:



سگ نود و هفت از نمای جانبی:



سگ نود و هفت از نمای ک.. ببخشید از نمای خلفی:



 
ظرافت هاشو شرح بدم یکم:
# به نوشته ی روی کلاهش دقّت می کنید.
# به زنگوله ی توی گردنش دقّت می کنید. ( و اگه تو عکس مشخّص نیست عرض می کنم که بنفشه!)
# به استخون شکسته ی روی دستش دقّت می کنید.
# به رژ لبش هم دقّت می کنید.
# اصل دقّت رو هم به دمش می کنید چون آناتومیکال پوینت بسیار جالب توجّهی هست.
اعترافم می کنم که رنگش باز رو دوش خودم افتاد. مامانش که رنگ کرد اینقدر عجله داشت که همه جاش رگه رگه  و گله به گله شده بود و عملا باز مجبور شدم خودم بر عهده بگیرم چون کار نصفه تحویل مشتری نمی رم مسئولیت قبول کنم باید صد در صد انجام بدم.

حالا نکته ش چیه؟ پرنسس خانوم (!) تشریف نبردند مدرسه! بعد اون همه زحمتی که من کشیدم امروز تشریف نبردند مدرسه اینا رو تحویل بدن. بیگ لایک. ایزوفاگوس. یو عار عه لجندری کارت.


طی سفر، ژ رو هم سپردم دست یکی، ببینین چی رو جعبه ش نوشته موقع پس دادن :



یه جور نوشته که حس می کنم هزار تا آدم موقع سفر رفتن حیوان ها و گلدان ها رو سپردن دستش و کلی سفارش کردن بهش که جون هرکی دوس داری حواست باشه بهشون ها! اینم ته ش گه گیجه گرفته بین اون همه مسئولیت گرفته برچسب گذاری شون کرده. دارم اسم جعبه های دیگه ش رو تخیّل می کنم الآن:

# گیاه گوشت خوار اینجا است.

# تنگ ماهی فایتر اینجا است.

# میمبلوس میمبله تونیا اینجا است.

# بچّه کروکودیل اینجا است.

# نهنگ قاتل اینجا است.

# درنای سیبری اینجا است.

# پنگوعن امپراتور اینجا است.

# اژدهای مرلین اینجا است.


.:. آهان یه فکت خیلی مهم که خودم چند روز پیش کشف کردم:

" اینجانب در سال گذشته (به عدد 1396 و به حروف: یک هزار و سی صد و نود و شش) یک بار هم سرما نخوردم و این طور که بوش می آد دیگه واقعا بزرگ و بالغ و  ایمن شدم و از کشف این حقیقت بسیار خرسندم."


.:. فکت شماره ی توو:

" اینجانب عادت تبریک گفتن  سال نو رو در نوروز 97  از سر خودم برانداختم."

آدم هایی داشتم که که دلم براشون تنگ می شد و نوروز تنها بهانه بود که یادشون کنم.

من دلم خیلی تنگ می شه. واسه مسخره ترین چیزا. قبلا ها خیلی نوشتم ازش. یه بار توی فرودگاه واسه سه ثانیه یه دختر با دامن زرد قناری رو دیدم سر راهم وقتی داشتم می رفتم سمت دستشویی. و هنوز که هنوزه حس می کنم چه قدر دل تنگشم.  دل تنگ کسی که تنها چیزی که ازش یادم مونده دامن زرد قناری ش بود.


درسته درسته می دونم!! می دونم! نزن! نزن! تو همه ی وبلاگ ها و چنل ها و اینستا و توییتر و اف بی و فلان و فلان تر می خونم که چه قدر همه تون متفرید و کراهت داره واستون این کار که از یه بابایی که به کفش هم نیستید پیام سال به سال تبریک عید بگیرید ولی من بهم خوش می گذشت با این کار. شده حتّی با یادآوری این گزاره به خودم که: " آره یه خاطره ازین آدمه دارم. تو گذشته م بوده. یه روز  صف صبحگاه کنارش وایستادم شوخی کردیم پس باید پیام تبریک بفرستم بهش. چون واسه یه دقیقه تو گذشته م بوده." یا حتّی "آره این یکی رو یادمه فکر کنم نیم ساعت تو نمازخونه کنار هم بودیم تا گروه بندی ها مشخّص شه..." یا افتضاح تر:"اون روزظهر بعد امتحان نهایی ادبیات پیش دانشگاهی. ماشین نبود و با این نشستیم تو یه ماشین. مدرسه ش رو یادم نیست ولی خیلی دوست داشت کنکور زودتر برگزار شه و من بهش گفتم نه خواهش می کنم ازین آرزوها نکن حاضرم بمیرم و به کنکور نرسیم!" و ازین جور آشنا ها خلاصه! چون یکی از ابتدایی ترین راه های آشنایی دادن رد و بدل کردن شماره تلفنه.

همه رو با یه تیغ زدم. نزدیک دور فامیل غیر فامیل مجازی حقیقی. واسه هیشکی هیچی نفرستادم. واسه هیشکی آرزوی گل و سنبل و بلبل و پروانه نکردم. (گرچه تو وبلاگم کردم یکم، نه؟) هیچی هم نشد. زندگی می گذره. آدما می میرن به دنیا می آن شاد می شن غمگین می شن مریض می شن بهبود پیدا می کنن زخم بر می دارن و همه چی و این آرزوی های پیزوری من دقیقا فقط در حد همون آرزو باقی می مونه. اینکه بگیرم از بین اینا شادی + سلامتی + گل+ سنبل + بلبل + پروانه رو جدا کنم و براشون بفرستم، صرفا یه رعایت فرمالیته ی آداب هست. و نه بیشتر.


کاملا مختارانه نکردم. نه که بگم حسّش خوب بود. نبود. من همیشه اون آدمی ام که باید پیش قدم بشم و حسّم به اون سمته.  پراکندن گل ها و سنبل ها و بلبل ها و پروانه ها! از همون دوران دبستان هر سال خیلی خودم رو درگیر این قضیه ی تبریک سال نو می کردم. متن ها زیر و رو می کردم. سر رسید های خودمو شخم می زدم. واسه چند نفر پیام اختصاصی آماده می کردم. اینجوری بود که حتّی سفارش می گرفتم بابت اینکه متن پیشنهاد بدم واسه تبریک سال نو. خلاصه یه چیز خیلی گنده ای بود واسم. ولی امسال نه. نچ. یهویی دیگه نبود.

یه زنجیره ی حدودا ده ساله رو کات کردم. و احساس خاصّی ندارم. نمی دونم درست بود یا نه. احساسش که نه خوب بود، نه بد بود. تموم شد دیگه. همین.


.:. فکت شماره ی تیری:

" سبزه گره نزدم!"

 ما اینورا واسه رسیدن به کسی سبزه گره نمی زنیم. یعنی اصلا واسم جالب شد وقتی فهمیدم به اصطلاح عاشق معشوقا واسه رسیدن به هم سبزه گره می زنن. به اوّلین نفری که بهم اینو گفت کم مونده بود بگم گند نزنید به رسم سبزه گره زدن با این اراجیفتون. بعد یکم که گذشت و جوک های مجازی ش در اومد فهمیدم تعداد کسایی که واسه رسیدن به عشقشون سبزه گره می زنن خیلی بیشتر از ماست.

آره خلاصه ما واسه سلامتی سبزه گره می زدیم / می زنیم.

یعنی از اون بچگی ها... کوچیک کوچیکی هام هم که یادم می آد سبزه زیر دست هر کی که می رفت درد و بلا ی خودش و خانواده ش رو گره می زد به سبزه که سلامت بمونن تو سال جدید. یا یه نفر به نیابت از بقیه ی فامیل.

از زمانی که این فوبیای مرگم شدّت گرفت... خودمو یادم می آد که به جون اون سبزه های بخت برگشته می افتادم که آدمای بیشتری رو بهش گره بدم. تا جایی که می شه. و دیروز که خاله م داشت درد و بلا  گره می داد به سبزه ها یک آن به این فکر کردم که چند تا گره واسه مینا به سبزه ی سال پیش دادم؟ چند تا واسه دوستام دادم؟ و آره دیگه. گذاشتمش کنار. یهویی. سبزه ش هم باشه مال همونایی که می خوان به عشقشون برسن یا هرچی. شاید اونوری جواب بده نمی دونم ولی در زمینه ی درد و بلا که هیچ غلط خاصّی نمی کنه. مطلقا!

یعنی حتّی من سی چهل تا گره ی اضافه تر می دادم هر سال که هر کس به ذهنم رسید رو بعدا به نامش بزنم.

واسه بعضی ها که حس می کردم مرگشون آشفته ترم می کنه چهار پنج تا گره می دادم.

تهش به این فکر می کردم که اصلا دلم نمی خواد هیچ انسانی بمیره و یه گره ی گنده واسه ی کلّ مردم کره ی خاکی می دادم. یکم بعد تر به این نتیجه می رسیدم که حیوونا خیلی شیرین ترند پس اونا هم همه شون باید سالم بمونند و بعدش یه گره گنده تر واسه حیوونای کل جهان می دادم. بعد گره ی حیوان ها که تمام می شد، یادم می افتاد که عح لعنتی تو باز گیاها رو موجود زنده حساب نکردی؟ یکی هم واسه کلّ گیاهان کره ی زمین. و تنها کسی که گره ش نمی دادم... آره. آدم فضایی ها بودن. فک کنم پارسال برای دوستای مجازی م هم سبزه گره داده باشم حتّی.


یه حالتی هست یه سری افراد مکان زیارتی که می خوان برن (مثل حرم امام رضا) لیست می نویسن می رن اونجا اون نفر های خاص رو یاد می کنن و به اصطلاح خودشون نایب الزّیاره می شند. من دقیقا همین جنس از وسواس رو و حتّی درجات خیلی بالاتری ازش رو  توی گره زدن سبزه های عید داشتم.

ولی خب امسال گذاشتم کنار دیگه. آره. گذاشتم کنار.

مثل روزه گرفتن.

و مثل اون خیمه های عاشورا.

و مثل خیلی اعتقادات پایه ای دیگه که یه زمانی خیلی وابسته شون بودی.


مادربزرگم هم امسال یه چیزی رو گذاشت کنار!

عکس هفت سینش رو دیدم. سبزه نداشت.

اونم یه اعتقادی داشت که "من دستم نمی ره سبزی بریزم!" و هر سال یه عمه خانم داشتن که براشون سبزه می ریخت با دستای خودش و رسما سبزه ی خیل عظیمی از فامیل های اونور رو همین عمّه خانم صادر می کرد. و مُرد امسال. و مادربزرگم هم که معتقده نباید با دست خودش سبزی بریزه. و یه شیش سین چیده بود بدون سبزه.

زندگیه دیگه.

می ذاریم کنار.

یه چیز دیگه جاش می آد رو کار.

نظرات 23 + ارسال نظر
Elsa سه‌شنبه 14 فروردین 1397 ساعت 18:20

خیلی خوشگل شده کیلگ :)
اون نقش و نگارای زیر ققنوس رو هم کاش با مغار کنده بودی :)))
خوشگلتر تر تر میشد :)
بعد این اقا سگه مواد اولیه ش چیه؟خوشم اومد ازش
اگه ایزوفاگوس نبردش بفرست برا من :))
بعد یه چیز دیگه:زیر کنده کاری ها یه پارچه ای،روفرشی ای،چیزی مینداختی کثیف نشه کل زندگی! (نکات خانه داری)

آره خیلی اونا تاثیر داره تو نقش کار. به شدّت زیباست.
ولی یه تئوری براش دارم. اینه که کندن طرح بستگی به سایز مغار داره. مدرسه یه مغار سایز بزرگ به اینا داده بود و برای همین خودش نتونست در بیاره طرح رو. چون اصلش اینه که به اندازه ی اون قطر مغار در می آد از صفحه. و خلاصه همون خطوط ساده رو هم نمی شد با این مغار در آورد و من مجبور شدم مماس بر سطح بگیرمش که بتونم یه چیزی از توش در بیارم و کارش راه بیفته و برای همین شستم سِر شده سه روزه.

اون نقشایی که می بینی، خیلی ظریف اند. یا من به عنوان یه بار اوّلی بلد نیستم با این مغار، یا حدسم درسته و یه سایز خیلی کوچک تری از مغار رو می طلبه که ما نداریم و باید خرید و دنگ و فنگ داره دیگه.

اون سگه رو هم گِل آماده ست که مدرسه بهشون داده بود و کلا هیچ نیازی نداره باید با آب فقط بهش شکل بدی مثل خمیر. این اسباب بازی فروشی ها یا شهر کتاب های بزرگ دارند. گل بازیه رسما.
وقتی تموم شد به مادرم گفتم به نظرت واسه این الان اون بیرون چه قدر پول می دن؟
گفت هیچی!
گفتم آقا این کار دسته!
گفت بازم هیچی. اون قدر زیبا نیست که کسی تحریک بشه واسش پول بده. و خورد تو ذوقم. جون کندم واسش و واقعا هیچی. از نظر خودم هم باحال نیست.
حالا از تو که تحریک شدی می پرسم، چه قدر حاضری واسه این پول بدی؟
دو هزار تومنم ببینی اینو تو بازار، نمی خریش؟
چرا اینقدر کار دست سخته و پول نمی دن واسش...!

اونم از قصد کثیف کردم که تهش بیاد جمع کنه خودش. حس رهایی داشت. اگه خودم بودم شاید یه چیزی می نداختم زیر دستم ولی این بار حمّال افتخاری داشتم که بدوعه پشت سرم جمع کنه اینا رو چون حقّشه وقتی اینقدر گشاده. #_خباثت_#

Elsa سه‌شنبه 14 فروردین 1397 ساعت 18:23

یه چیز دیگه
چرا نوتیفیکیشن به روز رسانی وبلاگت نیومده تو پیغام های وبلاگم؟
قبلنم چندبار اینجوری شده بود.
چه کلکی میزنی کلک؟

عیول! نمی آد؟
چون خودت آگاهم کردی، بذار یه چند بار دیگه تستش می کنم و فیدبک بده،
اگه بازم همچنان جواب داد، به گوشت سخن های نهان خواهم گفت به زودی.
والا من ده تایی راه پیدا کردم، ولی هرکدومش بازم تو یه جایی نوتیفیکیشن می ره. این الآن با فید ریدر نوتیفش می آد، تو پیغام هات نمی آد ولی.

شن های ساحل سه‌شنبه 14 فروردین 1397 ساعت 19:10

وای کیلگ خیلی قشنگه حتما نقاشیت هم خوبه کاش چند تا از طرح هات اینجا میزاشتی:)
میگم که برادرت بزرگ شد به مشکل میخوره انقدر کارهای اون انجام ندین تجربه خوبی براش میشد
سگ جالبی بود استعداد هنری داریا:)
خداروشکر سرمانخوردی
منم یک سال این کار کردم اون زمانی که با خودم قهر بودم:))))اینم تجربه ای دیگه.ولی من بهت تبریک میگم:))))

می دونی فلسفه گره زدن سبزه برای من فرق داشته ما مریضی و مشکلات به سبزه گره نمی زدیم ما آرزوها و اونایی که میخواستیم گره می زدیم مثل سلامتی و خوشحالی و مثلا وسایل جدید یا یادگرفتن چیزی که دوست داشتم شما خیلی روی قسمت منفی تمرکز کردین
.
منم امسال سبزه نداشتم بجاش پیاز گل نرگس کاشتم که سبز شد و بزرگ شد ولی هنوز گل نداده و یکی از فامیل شنبلیله سبز کرد که سیزده بدر سبزشون خوردیم: ))))))

نقّاشی؟ ندارم زیاد. دوران راهنمایی به زور کلاس هنر یه چیزهای جالب توجّهی تولید می کردم ولی الآن، نه واقعا. اگه شروع کردم و چیزی کشیدم اینجا تنها محل هنر پراکنی مه، شک نکن.

تازه با خودم هم قهر نیستم. صرفا یک تمایل زیرپوستی بود. درباره ی تبریک، الآن که دوباره پست یکم رو خوندم ، به این نتیجه رسیدم که به وضوح متن تبریک نوشتم اینجا و کامل نتونستم طاقت بیارم تبریک ننوشتن رو.

خیلی جالب شد، پس تا الآن سه مدل فلسفه ی گره دادن سبزه پیدا شده. و قبول دارم آره. گره های شما با فلسفه ی خیلی قشنگ تری ایجاد می شن.

این پیاز گل نرگس رو توی یکی از وبلاگ ها خوندم امسال برای اوّلین بار. حالا که تجربه ش رو داری، من نمی فهمم... سبزه ش تبدیل به گل نرگس می شه تهش؟ شکل همین نرگس هایی که سر چهار راه می فروشن؟ بعد مراحل اوّلیه ی رشدش شکل سبزه س؟ عین سبزه ی عید؟ که جایگزین سبزه شده تو بعضی خانواده ها؟ چرا ازین همه گل، گل نرگس؟ نماده؟ شکل خاصی داره؟ فصلشه؟ چیه؟

اون جایی که من خوندم گفته بود توی کدو های چوبی (که اینم باز نمی دونم چیه) پیاز گل نرگس می کارن و از هر ده تا، دو سه تا کدو پیازش سبز می شه و فلان. شما هم توی کدوی چوبی می کارید؟

کلا این پیاز نرگس رو از کجا خریداری می شه کرد؟ گلفروشی؟ بازار گل و گیاه؟ یا نکنه حالت تخم گل هست تو بسته س؟ هیچ ایده ای ندارم.

مهرزاد سه‌شنبه 14 فروردین 1397 ساعت 19:43

پرنسس خانم؟؟
.
اون فلسفه ی سبزه گره زدنتون جالب بود..

ایزوفاگوس دقیقا این حس رو داره که یه پرنسس مو طلایی ه توی یه قلعه و توی الماس و برلیان غلت می زنه و در ضمن ما هم خدم و حشمش هستیم. همین منو که می بینی، پیش خدمت شماره یکشم.

شهرزاد سه‌شنبه 14 فروردین 1397 ساعت 20:01

باید یه کاغذ بذارم نظرمو جز به جز بنویسم بعد تایپ کنم! چون تا میام رو کامنتا، اصن یاد می‌ره از بس گسترده بود همه چی D:
سیزده چارده روز وایسا

تحویل بگیر، رمان جنایی شد تهش.
حالا درسته ما اینیم، ولی شما این نباشید. با ما مثل خودمان رفتار نکنید.
آقا من تا چهارده روز دیگه اصلا معلوم نیست مرده باشم یا زنده.

نارنجی سه‌شنبه 14 فروردین 1397 ساعت 23:11

خیلی خوشگل شده کیلگ
نه واقعا خوب از آب دراومده

/⊙-⊙/

میم ساده سه‌شنبه 14 فروردین 1397 ساعت 23:57

اون کار چوب قشنگ بود ولی معرق نیست یجورایی منبته ،
معرق با اره س:)

چوب نیستا، سطح لینوعه. لینو. اصلا با چوب قابل قیاس نیست. خیلی نرمه بیشتر حالت پلاستیک داره. یا وایسا... هوم. پاک کن. خیلی جنسش شبیه پاک کنه. اینم دقیقا یه حالتی داره مثل اون کنده کاری هایی که تو دبستان رو پاک کن هامون انجام می دادیم سوراخ سوراخش می کردیم.

ولی آره. شباهتش به منبت خیلی بیشتره. راست می گی. این دو تا رو کلا درست حسابی نمی دونم چی اند با هم قاطی می شه جا هم به کار می برم.

شایان چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 00:03 http://Florentino.blogsky.con

عععععع
رمان نوشتی آخرش؟
جان بابا.....جاااااان

بابابزرگ بابابزرگ.
ازون شوکولاتا.
+ یه مشت آجیل.

شایان چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 00:12 http://Florentino.blogsky.con

وای چقد قشنگ بود (اون اموجیه که چشاش قلب شده)
.
.
منم یه سری واسه اکسم (جووون) یه تیکه چوب تراشیدم و سرش دستم با کاتر به فاک رفت...رفتم آزمون و برگشتم دیدم خواهر کوچیکم واسش چشم ابرو کشیده رو چشماشم سه تا خط زده به عنوان مژه....قشنگ مغزم سوت کشید..!
.
.
من امسال به هر کی دلم خواست تبریک گفتم...فقط یه چند نفر به دلیل اخلاق تخمیم بلاکم کرده بودن و با چنتا دیگه هم قهر بودم نشد بگم...شما فک کن به کسی که یه روزی یه کامنتی داده بود بهمم تبریک گفتم :)))
.
.
برم این زیسته رو تموم کنم بیام بقیه ش بخونم. .
الان دارم با پستت عین اون آبنباتا که تا نصفه میخورم و باقیش میزلشتم تو یخچال واسه فردام رفتار میکنم (یح یح یح)

کلا هیچی واسه این ذهنم قد نمی ده بنویسم به جز همون (جوووون) که خودت ضمیمه ی کامنتت کردی.

آهان چرا فهمیدم چی بنویسم واست، کلا این کار های دستی رو واسه هیشکی غیر خودت درست نکن. هیشکی قدر دستای به فنا رفته ت رو نمی دونه. یعنی بخواد هم نمی تونه. خیلی درد داره لعنتی.


بپا آبنبات هم نپره تو حلقت. با طعم لیمو شیرین. به چش تلخ نشه.

نارنجی چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 01:43

یه چی بگم استاد
سگ تون چشماش چپکیه
اصولا اینجوریه که اطرافش سفید باشه
اون گردی داخلش سیاه
ببشقیدا

از استاد استاد به اورنجی اورنجی،
دو مدل چشم هست. اینی که ما کشیدیم، اینی که شما عرض کردی.
چشم اصلی که من تصورش می کنم هیچ کدوم ازینا نیست. ترکیبشونه.
چشم اصلی رو اگه بخوای فانتزی بکشی، باید اول سفیدش کنی، بعد داخل سفیدی رو سیاه کنی (یعنی همینی که می گی) و بعد نکته ی اخر، داخل اون سیاهی دوباره یه لکه ی سفید بکشی که یعنی برق نور توی عنبیه ی چشماشه.
این فانتزی ترین چشمی می شه که من می تونم واسه یه عروسک تصور کنم.
ولی ظرافت می خواد که حسّش نیست.
فلذا اکتفا می کنیم به یه حفره ی سیاه با برق داخلش.
این یه بار رو می بخشم.
(مغار کنده کاری را در دستان خود جا به جا می کند...)

نارنجی چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 01:48

من اولین بار وقتی دلیل سبزه گره زدن رو فهمیدم
که بچه فوق فوقش راهنمایی بودم
عمه ی اسکلم عید اومد خونه مون
گفت سیزده که شد این سبزه هاتونو ببر گره بزن بگو
سیزده بدر
سال دگر
خونه ی شوهر :/

چه شعر باحالی بود.
بعد من الان یه تیکه شعر با وزن همین حفظم، پشت هم می خونمشون خنده م می گیره.

سیزده به در
سال دگر
خونه ی شوهر
/
شانه به سر
صبح دگر
نشست توی پاشنه ی در

شن های ساحل چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 09:45

http://uupload.ir/view/1m4w_vid_20180404_093636.mp4/

امییید؟
عالی بود. سوپر عالی.

Elsa چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 12:28

ببین بستگی داره پول تو دست و بالم باشه یا نه !
مثلا درحال حاضر برم بیرون ببینمش نمیخرم.حتی اگه دوهزارتومن باشه.
ولی وقتی پول دستم باشه و بدونم قرار نیست صرفه جویی کنم تا ده هزار تومنم حاضرم پول بدم به خاطرش :)
خب مثلا الآن بدجور تحریک شدم برم گل آماده پیدا کنم بخرم ولی کو وقتتتتت :/
یه سوال تخصصیه دیگه با گواش رنگ کردین یا رنگشم مخصوص خودشه؟

خب همینش هم جای قوت قلب داره که حس کنم می تونم به قشر مرفه جامعه بفروشمش. البته اینم هست که کلا همه تو فاز صرفه جویی اند تو این دوران. حتّی حس می کنم اون به اصطلاح مرفهین غیر صرفه جو به این سمت می رن نا خودآگاه.

عرض شود که، آبرنگ. گواش هم میشه و باحال تره. ولی این آبرنگه.
اوف تازه کلی دنگ و فنگ دیگه هم داشت که ما فاکتور گرفتیم. یک سری مراحل مثل پولیش زدن و آب دادن و حفره گیری و اینا هم داره گویا.

ولی گل می دونی... فقط ازینا که می ذارن رو چرخ دستو می گیرن دورش می آد بالا گلدون می شه. خدا نصیب کنه واقعا. نصیب من کنه اوّل...

میم ساده چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 21:50

چه جالب مث پاک کن^___^

در وصف تفاوت معرق و منبت، تا جایی ک میدونم،
معرق با اره مویی ه و تو یه تابلو از چوبهای مختلفی استفاده میشه و خب هیجانش بیشتره، اینکه از چوبای مختلف با رنگا و نقشای مختلف تو یه کار استفاده کنی، فشاریم ک ب دست میاره کمتره اما در طی کار امکان داره اره انگشتو ببره(اگه حواست نباشه) ، منبت اما فکر کنم رو یه چوب کار میکنن واسه یه تابلوو فشاری ک ب دست میاره بیشتره، درکل هردوش باحاله:)

آره می دونم چی می گی، توجیهم کاملا،
والا حالا مشکلم زیاد تو درک نوع هنرش نیست،
قبلا هم نوشتم یه سری از امور برام مثل تشخیص تفاوت دست چپ و راستمه. هی قاطی می شه تو ذهنم بی خود و بی جهت. بشینم رمز بذارم دیگه سوتی ندم.

مهرزاد پنج‌شنبه 16 فروردین 1397 ساعت 00:25

خب پرنسا نمی تونن نازپروده و لوس باشن؟
اصلا اینا رو ول کن!یکی از دستای سگت بلند تر از اونیکیه.
تو اگر دختر بودی از اینا بودی که رژلبشون رو بیرون از خط لب میکشیدن:))

پرنس ها عمدتا می رن ناز پرنسس ها رو می کشن. ؛) البتّه منکر این حقیقت هم نشیم که من اصلا واژه ی پرنس تو دسترسم نبود ک استفاده کنم.

دستاشم اکیه دیگه، مگه قراره همه چی قرینه باشه، انسان به این همه چی تمومی رو هم نگاه کنی، یه چشش کوچیک تره یه چشش بزرگ تر. :-"
رژ لب هم استقبال می شه، مدل بیارید بکشم براش.

شن های ساحل پنج‌شنبه 16 فروردین 1397 ساعت 00:27

والا در مورد کدو چوبی فکر کنم همون کدو قلیان باشه اگه درست بگم یه مدل کدو شکل خیلی بامزه ای داره بیشتر شمال ایران و لرستان و خرم آباد و بروجرد دیدم استفاده می کنن یه بار هم اهواز دیدیم این کدو پوست مقاومی داره قدیمی ها این کدو خشک می کردن بجای ظرف نخود و لوبیا ازش استفاده می کردن جنبه تزیینی داره
اینم شکلش
https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTYPo3jAVx56KSs9JtlrV_m5Jgw5eBfFswuwKNW2s1PTJqbDPKsAA

و اینکه من تاحالا ندیدم کسی داخل کدو نرگس بکار حرکت جالبیه
من نرگس کاشتم چون عطرش خیلی دوست دارم نرگس نماد پاکیه و عطرش برای سردرد خوبه الان دو نوع نرگس برای فروش هست نرگسی که کلش زرد رنگ که نرگس هلندیه و نرگسی که سفید رنگ و داخلش زرد که بهش نرگس شیراز میگن حالا اینی که من کاشتم نرگس شیرازه.
نرگس بصورت پیازه یعنی مثل پیاز خوراکی توی زمین قرارش میدی و برگ های بلند کم کم رشد میکن تا تبدیل به گل بشه
پیازش از مغازه های فروش لوازم باغداری و بذر فروشی ها می تونی بخری.فصل کاشتش اسفند یا زودتر و معمولا برای عید گل داره ولی گلدون من هنوز گل نداره فردا عکسش میزارم ببینی

چه شکل جالبی داره! این گردن درازش... هوف اصن.
من فکر کردم شکل همون کدو حلوایی های خودمون باید باشه. الآن این خیلی هیجان انگیزه، تو تهران ندیدم تا حالا، کاش داشتن!

منم خودم ندیدم، اون بلاگر گفته بود که از پدربزرگش دیده همچین حرکتی رو.
حالا یه روز عمری بود این حرکت رو امتحان می کنم ببینم چی می شه، خیلی زیبا تعریف کرده بود از این حالت نرگس داخل کدوی چوبی.
حالا درسته تو خونه ی ما همه چی حتّی کاکتوسم می خشکه ولی داری موفّق می شی وسوسه م کنی ازینا بکارم تو گلدون هامون.
حالا چن تا سوال.
چیز می خواد؟ یعنی نور چقد می خواد؟ تو خونه باید نگهش داشت کلا؟
یخ نمی زنه؟ نور آفتاب نمی سوزونه ش؟ چند فصل سبز می مونه؟ گرونه پیاز نرگس؟
اگه تو اسفند نکاریم چی می شه؟

Bluish پنج‌شنبه 16 فروردین 1397 ساعت 05:27

اول که مرسی عکسا سایزش با قالب پست متناسبه د:
بعدم همون موقع که تو اینوریدر خپندم میخواسم بیام بگما ولی حالا بعدا میام میگم که چیو میخواسم بگم، باید برم جزئیاتشو مطمئن شم! علی الحساب اینو نوشتم که یادم نره.
عاقا من یه لحظه شک کردم
این ایزوفاگوس رفتاراش پرنسس گونه‌س یا خودشم واقعا پرنسسه؟! چرا حالا پرنس نه و پرنسس؟!

اصلا بلو،
فقط به خاطر تو، گفتم تو این سال جدید یکم آدم حرف گوش کن تری باشم.
دقیقا می خواستم باز گشادی طی کنم و با سایز سه ایکس لارژ آپلود کنم، ولی گفتم بذار یکم تو سال جدید ادا تمیزا و مرتّب ها.
بعد حالا من که نفهمیدم، ولی خودت یادت می مونه که قرار بود یه چیزی بنویسی که یادت نره؟ یعنی این پسته کم کم می ره زیر. اگه لازمه که منم یه پست ثابت واسه خودم بزنم که بیام بهت یادآوری کنم اون چیزی رو که می خواد یادت نره، یادت نره!

این داداش ما ژن پرنسس ها رو که قطعا شدیدا داره، حالا نمی دونم الآن بین علما تو کامنتای این پست اختلاف افتاده که بهش بگم پرنسس یا نگم.
ولش کن اصن آقا. همون مری. شیکم هست.

شن های ساحل پنج‌شنبه 16 فروردین 1397 ساعت 14:58

ببین پیاز ای که گل میده

http://uupload.ir/view/m9zj_20180405_141824.jpg

http://uupload.ir/view/14ek_20180405_141836.jpg

من دیر کاشتم هنوز گل ندارن باید یک ماه زودتر می کاشتم:)

چه کوچولو.
مطمئنی این می خواد گل بده با این قواره ش؟
من احساس می کنم حالا حالا ها افتخار ندن ایشون.
حالا گل داد، وقت داشتی عکسشو بذار ببینیم. خیلی جالب شد...

شهرزاد جمعه 17 فروردین 1397 ساعت 19:54

خب.
خیلی دیر شد فکر کنم دیگه.
اول، آفرین واسه اون ققنوس و اینا. می‌تونی حتی ادامه بدی! چون اعصابشو داری می‌گم.
بعد اونجاش که گفتی می‌گه مامان بیا نمی‌شه، اگه درست متوجه شده باشم که مردم از خنده. غلط هم متوجه شده باشم مردم باز از خنده.
اعصابت هم واسه رسیدگی به کارای داداشت تحسین برانگیزه! من که هیچ اعصاب ندارم تو این موارد.
راجع به سبزه گره زدن و اینا هم اعتقادی نداشتم و ندارم ولی شنیده بودم فقط مال شوعر موعره! :)))
و اون تبریک نگفتنت، ایول! همین که تونستی از چیزی که هزار سال بودی فاصله بگیری خودش یعنی ایول!
بازم خیلی چیزا یادم رفت بنویسم انگار! دیگه به بزرگی متن ببخشید D:

نه دیر چی؟
من از ایوب پودر صبر قرض گرفته بودم داشتم اسنیز می کردم ذره ذره. جا داشت هنوز. می خوای اینو پاک کنم، دوباره تا چهارده روز دیگه صبر کنیم؟

وای اگه بدونی. من چه قدر خودمو درک نمی کنم. یعنی ببین واسه یه سری از امور که بدیهتا باید صبر کرد و آرام بود اصلا نمی تونم آرامش داشته یاشم و بشینم گذر زمان نگاه کنم و مدام بی قرارم، بعد سر یه سری کار های کشششششششششدااااااار حوصله سر بر، اینقدر اینقدر اینقدر آستانه ی تحمّلم بالاست... می تونم یک هفته نان استاپ درگیرش باشم و دم نزنم. خودم که منشاش رو کشف نکردم هنوز.

حالا نمی دونم بچه مچه دورت هست یا نه، ولی ببین انتخاب نیست، بچه وقتی تو دست و پات باشه، یا اعصابش رو داری، یا اونقدر سیریشت می شه که برات از نو کاخی از اعصاب بنا خواهد کرد که از باد و باران نیابد گزند... بماند که من خودم ته دلم به صورت فعالانه دوست داشتم انجام بدم چون برام یه کار جدید بود.

بعد حالا کاش خوب باشه تغییرات اخیرم، می دونی... امیدوارم شخصیت خودمو تیره تر نکرده باشم با تغییر دادن به قول تو چیزی که هزار سال بودم. امیدوارم گند بیشتر نخوره دیگه، به قول خودت همون بسّه.

مهرزاد شنبه 18 فروردین 1397 ساعت 22:46

دیگه تو انیمیشن و فیلمای والت دیرنی هم از این خبرا نیست:/دیکه چه برسه به واقعیت...
ولی واقعا چرا هر بار میخوای بگی فلانی لوسه میای تشبیه اش میکنی به یه دختر؟؟!

کاملا درست می گی، متوجه ام.
ببخشید، شرمنده م. دست خودم نیست،
پروتوتایپ غلط جامعه س که فرو شده تو کله م.
این جامعه ی داغون گه گرفته ی مرد سالار ما که همه چی رو توش قضاوت می کنن و رسما ریده شده به همه چی.

درست می کنم خودمو.
حداقل سعی می کنم درست کنم. این که تا کجا موفق بشم رو، با توجّه به اینکه بیست سال تو همین کشور رشد کردم، واقعا نمی دونم. خصوصا که بیست سال اوّل خیلی تاثیر داره. بیستو ولش کن، اصلا شیش سال اول. اینقدر سخته تغییر چیزایی که تو شیش سال اول بچه یاد می گیره. می گن نود درصدش رو تا همون شیش سالگی می بنده بره پی کارش. فرض کن...
تذکّر بده بازم دیدی.

البتّه خوب اینم هست، که مقصّر یک سری از خود افراد هم هستن.
برخورد افاده ای و لوس طور رو بیشتر (بخون همیشه) تو اون جنس دیدم.
ولی نباید تعمیم داد. درسته. هر آدمی یه تابلوی کاملا منحصر به فرده که نباید پیش پیش به قضاوتش نشست.

یاقوت شنبه 17 فروردین 1398 ساعت 01:05

کارات قشنگ بوده .. ولی من سبزه گره نزدم تا حالا یعنی راستش امسال شنیدم سبزه گره زدن شایدم قبلا شنیدم ولی دقت نکردم .. ما بچه بودیم سیزده به در چوبای کوچیک ریخته شده رو زمین جمع می کردیم و با سنگ می کوبیدم زمین و هر چوب رو برای یه نفر دعا می کردیم البته اینکارو بزرگترا بهمون می گفتن انجام بدیم...

یاقوت این پست مال سال پیشه، در جریانی که؟
من این کار ها رو سال پیش انجام دادم. امسال تنها کاری که کردم تو عید بی خیال بودن بود. هرچی بقیه گفتن، گفتم چشم.
بعد برام جالب بود، یعنی تا حالا رسم سبزه گره زدن را نشنیده بودی؟ خیلی جالب شد.

جسارتا دوست دارم بدونم این رسم تکه چوب ها که گفتی متعلق به کدام منطقه از ایران هست اگه فضولی نیست. یا مثلا همه انجام می دادند؟ چون من از بزرگ تر های خودم نشنیدم چنین چیزی.
خیلی از رسم شما خوشم اومده. در حد لالیگا اسپانیا! قلب.

یاقوت یکشنبه 18 فروردین 1398 ساعت 23:03

اره می دونم لینک اینجا رو زدم اومدم اینجا دیگه همین جام کامنت دادم.. حتما خیلی شنیدم ولی به گره زدنش توجه نکردم یعنی چون همیشه سیزده به در سبزه ها رو تو طبیعت رها می کردن فک کردم همونه یعنی...
راستش تا یادم میاد اقوام و فامیلها اینکارو می کردن .. و از خواهر بزرگه هم پرسیدم گفت قدیمیا(منطقه خودمون)هم اینکارو می کردن.
ما غرب کشوریم ...

ممنونم بازم. مرسی توضیحات.

یاقوت دوشنبه 19 فروردین 1398 ساعت 21:28

خب امروز از مامانم پرسیدم که شمام کودکی اینکارو می کردین و آیا همه اینکارو می کردن گفت اره(گیر دادم دیگه ).. پس میشه گفت این رسم تو شهر ما باب بوده .. دیگه نمی دونم مناطق دیگه غرب کشور ( کرمانشاه و سنندج )دارن یا نه ؟ شهر ما ایلامه.. می دونی جالبیش اینجاست که از تکه چوبها ی ظریف ریخته رو زمین استفاده می کردن نه اینکه شاخه درختارو بشکنن. ..

مرسی که به اشتراک گذاشتی رسم کدام قسمت ایران هست.
من الآن اینو به هرکس بگم بلد نیست. حس می کنم از نظر اطلاعات عمومی یه دانش خیلی خفنی بهم بخشیدی.
من خودم خیلی پیش می آد با چوب، خاک زمین رو دستکاری کنم از سر بیکاری.
ازین به بعد کلی یاد یاقوت و رسمشون می افتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد