Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کاش من نیروی امدادی پهباد بودم.


یه صحنه نشونشون داد،

از شدّت استواری و قدرتشون خوشم اومد.

خیلی آدمای قوی همه چی تمومی بودن.

پر صلابت...

انگار که بتنی اند.

خیلی استوار در حال رای زنی و تصمیم گیری بودن.

و مدیریت بحرانشون عالیه اینجور آدما.

اصلا هول نمی کنند،

اگه می ترسن کسی نمی فهمه،

اگه حالشون خوش نیست به کسی نمی گن،

اگه ته دلشون خالیه ولی بازم ته دل بقیه رو پر می کنند،

همه روشون تکیه می کنند.


بعد اون وقت منی که دوست دارم یه روز به این حجم از قدرت و یخ بودن و  مثل سنگ سرد بودن برسم، دی روز پشت تلفن نفسم آپنه ای شده بود زور می زدم نمی تونستم نفس بکشم بعد به خودم می گفتم عه زشته نکن جلو اینا ولی نمی تونستم نفس بکشم. ههی ههی ههی ههی ههی...

ههی ههی ههی ههی ههی...

حتّی به زور لیوان آب دادن دستم می گفتن بخور الآن خودتو اون بدبختی که پشت خطه رو می کُشی با این حالت های روان پریشانه ت.


بدم می آد

از هر چی احساسه بدم می آد.


نه نمی گم نیستم. اتفاقا تا حد زیادی سنگ سردم و نمی ذارم کسی ته دلمو بفهمه و خیلی هم خوشم می آد ازین حالتم.

ولی وقتایی که دیگه قاطی می کنم... مقصودم اون موقع هاست. یهو می شکنم و موجود مفلوک بدبخت قابل ترحمی می شم.  اوناس که نباید وجود داشته باشه. من جلوی هیشکی و به خاطر هیچ کسی نباید بشکنم. هیچ وقت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد