Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

خوبه حداقل به چشم دیدیم مشهور بودن چه حسی داره


الآن اینایی که دارن پست می ذارن حسّ ترحّم شون می آد، بیرون گودن


ما چند نفر توشیم

بعد همین چندتایی هم که توشیم،

اومدن دور من حلقه زدن 

من قشنگ وسطشم

اینو حس می کنم

و خنده م می آد 

یاه یاه یاه


مثلا هی می خوان بگن آره ما خاطره داشتیم و چه بچه ی خوبی بود و نزدیک بودیم 

دلمون تنگ می شه واسش و فلان

جوه

ولی واسه اینایی که نزدیک ترند اینقدر حجم خاطره و فکر بالاست

که بخوای هم نمی شه چیزی شیر کرد

نمی تونی چیزی شیر کنی


آدمای نزدیک به یه مرده رو اینجوری می شناسن پس

نه پست تسلیتی

نه پروفایل سیاهی

نه حتّی چیکه اشکی

نه خاطره ای

هیچی کلا

سفید می شه پشت چشماشون

ته دلشونم خالی


البته من الآن دیگه ته دلم خالی نیست

سرم یکم درد بکنه شاید فقط

شاید منم اون قدرا نزدیک نبودم پس


فامیلاشن اصل کاری پس

از همون دایی ش که پشت گوشی زد زیر گریه،

اینقد واسه من تعریف کرده بود...

می گفت خیلی موجود ردیفیه خیلی با هم صمیمی اند

همیشه بهش می گفتم عه خوش به حالت.


هی دایی ردیفه!

تو عم مثل من الآن ناردیفی؟

این که مُرد.

می آی دایی من بشی؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد