دقّت نکرده بودم بهش.
بابا بزرگم با هر کدوم از اعضای خانواده م (به غیر از خودم) ک مکالمه ی تلفنی برقرار کنه، سوال شماره ی سومش منم! با هرکدومشون.
سوالاش این شکلی ان به صورت نا خود آگاه:
- سلام...
.
- سلامتی؟
.
- کیلگارا خوبه؟
این حس گرما ی ته چشم به آدم می ده. همه ی اینا رو هم با لهجه هم می گه ک من قشنگ برم واسش بمیرم. خیلی ه ک همیشه و در هر شرایطی سوال شماره ی سه باشی ها... خیلی ه.
پ.ن. سوال نه. جمله ی شماره ی سه... حسّش نیست درستش کنم. سوال شماره ی دو در اصل.
سوال دو جمله سه کلمه هشت حرف بیست و چار :)))))))
چرا کلمه ی هشت؟
والا به خاطر همین کامنت دو بار دیگه شماردم، کلمه ی هشت نیست. حرف بیست و چهار هم نیست.
پدر بزرگ پدری، نه؟
سوختی. مادری.
میدونستی خیلی خوشبحالته که میتونی همچین محبتی رو بچشی؟!؟؟
امیدوارم تو این مواقع بری گوشی رو ازشون بگیری و حداقل یه سلامی بکنی[نه اینکه بشینی سر جات و باد بندازی به غبغبت که اره چقدر دوسم دارن]
نه خب شرایطش باشه حتما صحبت می کنم. بی مرام ک نیستم. انرژی شو داشته باشم، حالم خوب باشه گند نزنم به حال بقیه، گوشی هم می گیرم دستم.
یعنی خوب وقتی ازم می پرسه سلام کیلگ خوبی؟ من واقعا باید خوب باشم تا بهش بگم آره. وقتی می گه درسا خوبه و اینور من دارم ناپلئونی پاس می کنم، چی بگم؟ بگم اکی حلّه؟ :)))
ولی کلا از تلفن صحبت کردن خوشم نمی آد خیلی متکی بر حرف زدنه منم ک بلد نیستم، فیس تو فیس رو خیلی راحت ترم.
انقدر کمیاب که می تونی باهاش پز بدی: )
به روحم که اعتقاد نداری:)))))))
الآن پس این پستم چی بود؟ مثلا پز دادم دیگه. :)))
نه به روح اعتقاد ندارم. :)))))
یه موقع هایی دروغم بگی بد نیست....البته ادم باید بتونه ب پدر بزرگش واقعیت رو بگه،نه؟؟؟
میدونی در حال حاضر من بخاطر اینکه اخرین بار که مادر بزرگم زنگ زده بود باهاش حرف نزدم واقعا پشیمونم...
دو خط آخر رو یکی دیگه از دوستام هم بهم گفت تو مهر امسال. چه همه پشیمونن. نه خوب من در این مورد احساس پشیمونی نمی کنم ولی همیشه حس تناقض دارم چون دنیای مثلا همین پدربزرگم خیلی از دنیای من فاصله داره و تمام مدّت دارم براش چرت و پرت می بافم ک مثلا خوش حال باشه افتخار کنه و حالا هرچی. با وجودی ک دیوونه شم ولی مجبورم دیگه.
بابا الکی گفتم اینو :/ منظورم حساسیتت رو اعداد بود ولاغیر! :))
از لحاظ جدیت در وبلاگ نویسی فرد مذکور ک حتّی شوخی را از جدّی تمییز نمی داد...
عجیبه واقعا. مادری ما معمولا من نیروی کار مفت می بینه..میگن شایان فک میکنه چه کاری میتونه ازم بکشه..ولی پدری نه...عزیز دلشم:دی
شاید اگه پدربزرگ پدری می داشتم وضع فرق می کرد...
ندیدمش هیچ وقت. :)))
الآن وضع اینه ک طرف پدری مون فامیل ها خبیث اند، طرف مادری مون دلسوز تر و به فکر ترن همچین.
از بین فامیل های پدری یه عموم خاکی و رفیقم بود ک اونم اینگاری عمرش به دنیا نبود.