Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

واو طرفدارمه

- کیلگ. می گم اممم. می شه اگه زلزله اومد نمیری؟

- چی؟

- می گم می شه اگه زلزله اومد نمیری؟

- هه مگه دست منه؟

- آره. نمیر.

- یادته چقد منو اذیت کردی؟ اصن می خوام بمیرم.

- اذیتت کردم چون دوستت داشتم. نمیر...

- منم می میرم چون دوستت دارم. هاه.

- کیلگ بهت گفتم نمیر.

- برو بابا هیچ وقت به فکر من نیستی همش داری رو اعصابم اسکی می کنی الآن تازه یادت افتاده... می خوام بمیرم.

- کیلگ...!

- می میرم.

- آخه کیلگ...!

- بابا دست من نیس ک یهو دیدی دیواری چیزی رو سرم خراب شد مُردم. به هر حال تو وقتی ک می تونستی  قدر منو ندونستی ایزوفاگوس!

- آخه... من... نمی خوام... تو... بمیری...


و بچّه ها باورتون نمی شه. وسط همین مسخره بازیا،

سرشو گذاشت گوشه ی در زد زیر گریه!!! پشمام ریخت. یه دیقه داشتم فقط نگاش می کردم ببینم این دیگه چه سناریویی ه و حالا باید چه خاکی تو سرم کنم ک درست شه؟

بعد وسط هق هق زدناش بهم می گفت: بهت می گم نمیر نمیر نمی فهمی.. عرررررر. 


بعد دیگه دیدم خطری شد، اتو اینا رو ول کردم رفتم دیدم، اوه شت. واقعنی داره گریه می کنه. آقا صورتش از بالا تا پایین پر اشک شده بود و عین لبو رنگش قرمز شده بود! وضعی بود نمی دونستم بخندم گریه کنم چی کنم. گیجم کرد قشنگ. من ک فک نمی کردم جدّی باشه زیاده روی شد اینگار. والّا من حقیقتش اصن نمی دونستم این قدر عاشقمه. حالا همه ش زر مفته ها، پنجاه درصد اعصاب خوردی های من مسبّبش همین خره، الآن رگ محبّتش قلمبه شده بود فقط. :)))


بش گفتم اُه اُه. بابا جون هرکی دوست داری. نمی میرم. قول می دم. بس کن جون مادرت. نمی میرم. من رویین تنم. ققنوسم. ژن برترم. بهت نگفته بودم فقط حسودی ت نشه. بسه. از زیر آوار هم شده به خاطر تو خودمو می کشم بیرون. گریه نکن تو رو خدا. 


تهشم با حوله ی حموم مفش رو پاک کرد و فکر کنم الآن رفته رو مامانم داره سناریوی مشابه رو پیاده می کنه.


نظرات 5 + ارسال نظر
* جمعه 1 دی 1396 ساعت 15:04

چطور متوجه نشدی این چیزا رو داره جدی میگه؟!!؟خیلی بدجنسی که احساستش رو اینجوری بازیچه خودت قرار دادی..

فقط اونجا که گفتی منم میمیرم چون دوستت دارم:/

شایان جمعه 1 دی 1396 ساعت 19:10 http://Www.florentino.blogsky.com

کیلگ چند سالشه؟

الآن از خودش پرسیدم، می گه دی که بیاد می شم سیزده.
ولی دیگه چی کنم قابلمه احساساتش در حد بچّه ی شیش ساله س.

نامبرده جمعه 1 دی 1396 ساعت 19:34

"بهت میگم نمیر نمیر نمیفهمی... عرررررر"
یاد این فیلم قیصریا افتادم :)))

چه دلی بردی از این بچه که این شکلی از نبودن احتمالیت ترسیده :))

واسه من این شکلیه که سر یه چیزی اعصابم خورد میشه،میگم: خدایاااا منو بکش راحتم کن
از اونور خونه ندا میاد: الهیییی آمیییییین! :دی

شایان جمعه 1 دی 1396 ساعت 23:59

مام یه دی داریم. این دی که بیاد ۱۵ سالش میشه...پووووف

عه چه گنده، :))) من کوچیک تر تصوّر کرده بودمشون.

شایان شنبه 2 دی 1396 ساعت 01:06 http://Www.florentino.blogsky.com

نه خب دوتان. اون یکی هشته

دوازده سال اختلاف سنّی با این یکی. به نظرم ک کشنده س. اعصاب ورزیده ای می طلبه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد