Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

رفیق رفیق صد تومن

بهم پیام داده که، هی فردا آخرین جلسه س که هم کلاسیم. مریضم ولی جهنّم می آم ک مهمونم کنی بالاخره دارم راحت می شم از دستت. 


می بینید؟ یعنی من می رم قشنگ با کسی ارتباط می گیرم که عین خودم اوّلین آخرین می شماره و بستنی می کشه بیرون از حلقوم ملّت. نباشه هم این قدر تو گوش افراد موجود، زیرزیرکی تکرار می کنم این افکار مریضمو که بالاخره یه نفر  این شکلی مسخ و دیوانه و مجنون شه. 

خب ولی واقعا دوست این شکلی زیاد نداشتم تا حالا. دوستی که پیامک این شکلی تو نصفه های شب واسم بفرسته.

این... این آدمه...

اوّلین دوست دانشگاهم بود که بهم گفت چه پیکسل شاخی از کجا، و چون می دونستم گیر نمی آد، داوطلبانه کندم که بدم دستش و ته دلم هیچ احساسی از "تو رو جون هر کی دوس داری، قبول نکنه..." نداشتم. 

اوّلین بچّه ای هم بود که تو دانشگا به خودم اومدم و دیدم اتومات تو ذهنم بهش اجازه دادم با هر فحشی که عشقش می کشه صدام کنه و اصلا روانم خراشیده نمی شه با هیچ کدوم از حرفا و شوخی خرکی هاش. کیفم می ده گاهی.


ینی می دونی کیلگ. من هر کی رو پیدا می کنم اینقد سیخش می زنم که سریع تر ازش کنده شم و به خودم ثابت کنم آدم به درد نخوریه که نگو. دیفالت این است که آدم ها به درد نخورند مگر اینکه خلافش ثابت شود. خب چه می دونم. مثل یه آنتی ویروس که فلشه رو ده دور می جوره قبل اینکه اجازه ی دسترسی بده بهش. خیلی این جوری ام. داغونه ولی هستم و اقرار می کنم. بخشی از سکوت همیشگی م رو مدیون این ویژگی ام. اون قدر مشغول جوریدن و آنالیز کردن طرف مقابلم هستم که مجالی برای حرف زدن نمی مونه واسم.

بذار بگیم ک تو راهنمایی  تجربه های داغونی داشتم از دو سه تا از دوستای خیلی خیلی خیلی بسیار به خیال خودم نزدیک و جیک تو جیکم که هنوزم می شینم با خودم فکر می کنم از خودم می پرسم مطمئنی خواب نبودی؟ در اصل حالا ک خودمو کشیدم بیرون از اون قضایا، دیگه حس اعتمادم رو جا گذاشتم تو باتلاق.

ولی آخه آخه  این بچّه رو جدیدا هر چه قدر سیخ می زنم. هیچ ک هیچ. فعلا خبری نیس. نم پس نمی ده.


#  داغونه. رو دوستی های نسبتا ریشه دارم که عمیق می شم، خیلی نا امیدم می کنه. من واقعا بلد نیستم با بچّه ی هم سنّ خودم طرح دوستی مداوم بریزم. هی دعوام می شه. ولی تا دلت بخواد... با آدمای خیییییلی گنده تر از خودم و خیلیییییی کوچک تر از خودم نشست و برخاست دارم. چه وضعشه؟ راضی نیستم حقیقتش. الآن اون قدری که سال بالایی ها منو می شناسن تو این دانشگا و هوامو دارن، هم دوره ای های خودم از وجود خارجی م اطّلاع ندارن. :دی


# چه کرمیه ما آدما دوست داریم هر لحظه آدمای بیشتری رو مال خودمون کنیم، نمی دونم. خب بگیر بشین سر جات زندگی تو کن. روابط اجتماعی چی می گه؟


# با آخرین دیدار یار خرم... چه کنم؟ 

نظرات 12 + ارسال نظر
شن های ساحل چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 10:18

جلسه اخر خوش بگذره:))))

یاقوت چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 11:01

دیفالت این است که ادم ها به درد نخورن مگه خلافش ثابت بشه. .. متاسفانه خیلی قبول دارم.. شاید همینه به دنیای مجازی چسبیدم ...دنیای وقعی وحشتناکه...
خندیدم ... با یار خرت خوش بگذره

شایان چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 12:15

فیلم هندی در نیاری...برو بگو بخند و خوش باش؛ بیخیال فردا!
.
.
اون سطور اولت را کاملا در خویش مشهود یافتم :/

هوم. ینی می گی تو خودت اتومات اوّلین آخرین می شماردی یا از صدقه سر منه وسواس گرفتی؟
فیلم هندی نشد. خر تو خر شد. :))))

نارنجی چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 12:36

فک کنم این راست کار تو باشه
http://birth.carbalad.com

ایول ایول. خیلی حال کردم خصوصا با اون آمار ارقام بخش اوّلش. لایک لایک فول لایک. دیدی خودمم یه چیزی اون گوشه ی وبلاگم تگ کردم تحت عنوان عمر متریک شما شبیه همینه ولی عددی تره.

ولی بدیش اینه که خب یه حالت میانگین رو در نظر می گیره واسه خیلی از موارد. و مثلا من الآن مطمئنم برای من ۶۱۰۰۰ ساعت خواب نبوده، حداقل ۶۶۰۰۰۰ م الآن. از طرفی گفته ۹۱۲ ساعت در حمّام بوده اید. :)))) نه عاقا واسه ما که فوق فوق به زور هفته ای یه بار گربه شور می کنیم می پریم بیرون مثلا شاید این عدد بیفته رو ۶۰۰ ساعت.
ولی اون عدد های اوّلش که قطعی اند رو خیلی خوشمان آمد. :دی
تو نوستالژیک هاشم کم گذاشتن خیلی بیشتر می شد اضافه کرد.
آدمای مشهورشم نمی شناختم. :-" چه وضعشه؟

و هوم! باگ. باگشو بگم؟ این تعداد تنفّس و ضربان قلبش باید یه کوچولو با تغییر فیلد جنسیت تغییر کنه، که نمی کنه.

*بعد چیزه شما ها به اینش دقّت کردید که انتخاب احمدی نژاد تو دور دومم سال ۸۸ رو واقعه ی تاریخی مهم حساب می کنه؟ جان بچّه ها رفتیم تو تاریخ.

مهردخت چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 12:42

عنوانت رو متوجه نشدم!
عه منم امروز این مطلبی که نارنجی فرستاده رو خوندم.جالبه..

شعری بود، بچّه که بودیم می خوندند...
عنوانم در اصل چنگ انداختن به اونه و معنای خاصّی هم نداره به صورت لحظه ای اومد تو ذهنم فقط.
سفید سفید صد تومن،
سرخ و سفید سیصد تومن،
حالا که رسید به سبزه؟
هر چی بگی می ارزه. :دی

شایان چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 15:51 http://Www.florentino.blogsky.com

@نارنجی
ایول چه خوب بود!
من تازه فهمیدم چرا اسم وبلاگ گذاشتم تهویه ۱۷..چون متولد ۱۷ رمضان ۱۴۱۷ عستم...و خیلی هم کیف نمودم که روز تولدم با شادمهر یکیه!
و جونم نوستالژی...اون خر موزیکالا که بیس پنج تومنی مینداختی توشون سوار میشدی تکون تکونت میدادن...
عاقا کلا لایک!

مش رمضون.

نارنجی چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 16:12

@ شایان
من که کلا از زندگی نا امید شدم
شانسم در همه حال ریده
روز تولدم با مهدوی کنی یکی بود :/
شت شت شت

نه امیدوار باش، دنیا بعد ها تو رو به وجود آورده که جای مهدوی کنی رو بشوری ببری از تو تاریخ.

شایان چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 16:54

@نارنجی
مهدوی کنی؟؟؟
برو دو تومن صدقه بنداز نحسیش نگیردت!

شن های ساحل چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 16:59

http://uupload.ir/view/jw84_waltz_katzen.mp3/

نارنجی چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 18:01

@ شایان
البته اگه فک کنیم که تا الان نگرفته :/

شایان چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 19:26

@نارنجی
نه خب تا وقتی نفهمی قبول نیست..از بعدش شروع میشه

نارنجی چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 23:47

کیلگ خوبی؟

عاره عاره با حال بود. ترسناک نبود. یعنی چون که جدّی نبود باحال بود. جدّی شه ترسناکه نمی خوام. :))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد