Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دلتون خوش نکنید ایجوری نمی مونه

طرف اینو سرچ زده تو گوگل ایمیجز، 

از یه عکس، 

رسیده به وبلاگ من.

نیم ساعته دارم فکر می کنم به عنوان یک جمله، این می تونه نماینده ی وبلاگم باشه تو اینترنت یا نه؟


ببین من...

 نه راستش.

 نه. نچ .

 این من نیستم. نمی دونم چرا گوگل آورده تون اینجا اصلا!


افسرده و بی هدف و بی دین و شقایق دریایی شاید باشم، ولی هیچ وقت اونی نیستم که برم بزنم تو برجک طرف بگم دلتو خوش نکن. اتّفاقا همیشه می گم دلتو به هر چی که می آد دم دستت خوش بکن. شده حتّی اگه سوسک توی حموم خونه ت باشه... خوش بکن که پوچ نشی لااقل.


هه. یاد زمانی افتادم که عموم مُرده بود، همه رفته بودن بذارنش تو قبر، من با خودم اینجوری بودم که خب وقتی هیشکی به من هیچی نمی گه پس احتمالش هست هنوز زنده باشه به من چه!


ینی ببین، من همیشه اونی ام که می ره به زور زیر شونه های طرفو می گیره و بلندش می کنه و می گه :" هی چیزی نیس ک. بلند شو." و بعد دلیل های آسمونی جور می کنه که ثابت کنه واقعا چیزی نیس...

من حتّی اعتقاد دارم، تو اگه یکی رو گولش بزنی، ولی اون با این گول زده شدنش حسّ خوبی داشته باشه، نباید ازش دریغ کنی. بذار یه گول خورده ی خوش حال باشه که هیچ وقت هیچی نفهمه! موردش چیه واقعا؟ و همین می شه پایه ی استقرای دل خوش کردن.


یعنی همیشه عشق می کنم که به آدما بگم جمله های کم احتمال، درسته که در حقیقت احتمالشون به صفر میل می کنه ولی از نظر ریاضی صفر مطلق نیستن، پس می شه تلاش کرد براشون چون احتمال، احتماله. رندومه. و تو هیچ ایده ای نداری از نظر احتمالاتی اتّفاق بعدی ای که برات می افته چیه... خب آدما هم متقابلا حال می کنن بزنن تو دهنم حتّی گاهی. چون این دیگه خیلی مثبت اندیشی فراتر از حد تصوّریه که خیلی وقتا کفری شون می کنه. 


یعنی مثلا امکان داره یه نفر بهم بگه: " عح. چرا بارون نمی آد؟" و بعد من واسه دل خوش کردنش بهش بگم: " هی! تو چه می دونی شاید داره بارون می آد ولی یه بارون مخصوص شفاف و سبُکیه که ما به عنوان یه هموساپینس هنوز سنسور درکش رو نداریم. پس دلتو خوش کن و برو جلو با همین فرضی که بهت گفتم تا زمانی که نمی تونی نقصش کنی. حرفم نباشه. :)))"


خلاصه ک نچ. شرمنده م. من ازین عقاید ندارم. بلاک.

همیشه دلتون رو خوش کنید. چون واقعا هیچ وقت نمی تونید ثابت کنید یه سری احتمال ها صفر مطلقی اند. زندگی هم جذّاب تره اینجور...


.:. علاوه بر بار معنایی ش. من لاتی حرف نمی زنم. نمی پسندم خب. "ایجوری" عمرا کلمه ی من نیس. و هیچ وقت بمیرم هم رای مفعول رو نمی خورم از تو جمله هام. "دلتون رو خوش نکنید..." و البتّه، نقطه ویرگول می خواد اون وسط بین دو تا جمله ی هسته. مرسی عح.

نظرات 11 + ارسال نظر
شایان شنبه 25 آذر 1396 ساعت 14:41

شرمنده حوصله نداشتم همه شو بخونم..
اول پستاتو که میخونم دیگه میدونم چی میخوای بگی..اگه هم نفهمم تو کامنتا میفهمم...خلاصه آخرش میفهمم
بیخیال
تو خوبیا...من یکی زده "داستان حال کردن با عمه م" رسیده به وبلاگ من...موووف.
.
.
کیلگ حواست باشه تو خونه تون نگی کیلگارا...بگی بدبختی
برو سرچ کن کیلگارا..گوگل تا چهار صفحه فقط وبلاگته

روانی این چه کرمیه تو داری
که نخونی،
ولی سیخت بگیره بیای اعلام کنی که من نخوندم ببخشید؟
نمی بخشم اصن. برو خودتو درس کن. به منم عذاب وجدان می دی اینجور. انگار که دست و پاتو بسته باشم به تخت، یه گوشی گرفته باشم جلو چشمات بهت بگم لامصّب می خونی یا خونده ت کنم؟ :)))

حالا ببین کلا چون اومدی اعلام کردی بیا خرتو بگیرم بینم... چشمو اذیت می کنه نوشته های وبلاگ؟ فونتش آیا کوچیکه؟ به قدر کافی اسپیس و اینتر نزدم متن ها تو همه؟
چون خیلی وقت ها حوصله نداشتنه منشاء ش ایناس، نا خودآگاه حس می کنیم حوصله نداریم.
خیلی وقتا هم طویل بودن خود متن یا سیم پیچی نا متعادل مغز طرف و رگ شیرازی شه که در مورد شخص شما، اینا خیلی بیشتر جوابن به نظرم.

+ هعی میدونم. سیگارم کو اصن؟
اتّفاقا اون زمانایی که می خواستم خودکشی کنم واسم خیلی مهم بود که وبلاگ بعد مرگم برسه دست دوست و آشنا ها. :))) ایده زده بودم که تو جیب پیرهنم یه دستمال کاغذی بذارم که روش نوشته باشه کیلگارا و دیگه برن تحقیقات به عمل بیارن، اینجا رو پیدا کنن و بعد فیلم هندی شه با خوندن وبلاگم اشک شره کنه از چشماشون و این حرفا.
به هر حال تو وصیت نامه م می آرمش.

شایان شنبه 25 آذر 1396 ساعت 16:35

خب همون کاکو شیرازی بازیه دیگه. خوابم میاد..درسم دارم دیگه. درکم کن زیر سیبیلی رد کن:دی
.
.
عح چه خفن. منم میخوام....ببین دستمال کاغذی خوب نیست. وقتی داری می میری مهم نیست که دردت بیاد یا نه...رو دستت با تیغ بنویس کیلگارا...خیلی خفن تر هم هست
منم بنویسم تهویه شماره ی ۱۷ خیلی زیاده..!

الآنه شیلنگ اسید می گیرم روت. بس کن دیگه. مگه زورکیه؟ الآن کاملا داری موفّق می شی یه کاری کنی به خاطر کنکور اعلی حضرت در وبلاگمو تخته کنم. چه وضعشه؟
.
ببین ما تهرانیا رمانتیکیم. چیه این همه خشانت. رو دستم؟ تیغ؟ آقا من هنوز نمی دونم تیغو کدوم وری بگیرم تو دستم که ببُره. :دی اینا چیه یاد بچّه ی مردم می دی...
و تازه نمی خوام تکراریه. اون شخصیت نقش اوّل تو اون کتابه که خوندم هم همین کارو کرد. ما باید نوین باشیم کیلگ. مگر نه؟
مثلا تاتوش کنم کف کلّه م، بعد موهام در بیاد روش کسی نبینه تا موقع مرگم که سرم رو تراشیدن رمزم کشف شه. ازین جور خلّاقیت ها.

شایان شنبه 25 آذر 1396 ساعت 16:40 http://Www.florentino.blogsky.com

خوندم و یکم خوف نمودم..حالا چراش به خودم مربوط است.

بپّا نچایی مخوف.

و خیلی وقته نگفتم دلم تنگ شده: شایان آه تو را می خواند. همیشه. همه جا. آه.

[ بدون نام ] شنبه 25 آذر 1396 ساعت 20:38

کاملا بی ربط ب پست؛
مگه وقتی یکی میمیره سرش رو میتراشن؟!!!؟

تا نگی کی هستی نمی گم. :دی
نیست که تو مرده شور خونه هم آشنا دارم، ازون لحاظ.

[ بدون نام ] شنبه 25 آذر 1396 ساعت 20:39

و اینکه تتو کردن هم درد داره قطعا..چطور نمی تونی درد تیغ کشیدن رو تحمل کنی اما تحمل درد سوزن تتو رو داری؟!!

عه نه بابا، تتو در سطح اپی درمه به نظرم، دیگه فوقش درم. تیغ هایپو درم رو هم می خراشه می ره پایین.
من خودم با انگشت اینقدر زخمامو که زمین خوردم دستکاری کردم. کرمشو دارم. حال می ده. تتو هم مثل همونه به نظرم. زیاد درد نداره.
تازه تو بچّه بودی سوزن ته گرد نمی کردی تو لایه ی سطحی پوستت؟ حال نمی داد؟

تازه یکی از استادامون یه چیزی در مورد این تتو گفته... آقا باید وقت کنم بنویسم شما هم پشمتون بریزه خیلی باحال بود.

[ بدون نام ] شنبه 25 آذر 1396 ساعت 20:40

یک عدد تنبل هندل ننویسم که فکر کنم یکی از قدیمی ترین خواننده های اینجا باشم[اصن ب خاط اینکه حق اب و گل دارم اینجا دیگه هندل نمی نویسم:پی]

ببین وصیت می کنم کف سرم رو قبل مرگ بتراشن. حلّه؟ :)))
# نه بنویس. گیج می شم.

[ بدون نام ] شنبه 25 آذر 1396 ساعت 20:47

نه یادم نمیداد چنین کارای باحالی رو انجام داده باشم؟:/:|||

خب هیچی دیگه.
کلا نشد ما یک سوال بپرسیم و طبق الگو جواب بگیریم. خیلی نوستالژیکه این حرکت...

والّا واسه ما اصلا تا مدّت ها یکی از مخوف ترین حرکات مدرسه مون بود. رو برد سر همین قضیه سوزن ته گرد پیدا نمی کردی اصلا... هنوزم گاهی از برد جلوی آموزش سوزن کش می رم بیکار شدم می کنم تو دست و پام. :-"
بعد گاها برنده کسی بود که بتونه همزمان رو پنج تا انگشت یه دستش سوزن بکاره.

[ بدون نام ] شنبه 25 آذر 1396 ساعت 20:48

اون علامت سواله در حقیقت(:-؟) بوده:/

حالا اگه جمله سوالی بود واقعا من تو آرشیو اطّلاعاتی م بگردم واست نتیجه رو اعلام کنم تا دو روز دیگه...

* هرچند که وی از عادم های فضولی که حد خود را نمی دانند به شدّت با تشدید غلیظ روی دال متنفر بود... ولی شاید به کار بیاد در بازآرایی حافظه. :دی

شایان شنبه 25 آذر 1396 ساعت 23:17

خب موفق شدم رو مخ ت یورتمه برم..شب و روزگار خوش فرنچکس جونم!!!

یورتمه که نه، دچار احساس گناه مقطعی م می کنی فقط.

اصلا آقا آه آه آه تا روز قیامت.
همچین ک جیگرت از عمق قُل بزنه.

لیمو یکشنبه 26 آذر 1396 ساعت 09:01

هعی هعی
فقط اونجا که از نوع حرف زدن گفتی :-))
هیچوقت تو حرف زدنم تعادل نداشتم بتونم تعریف خاصی ازش ارایه بدم
ولی خب نسبتا تند تند حرف میزنم و یه نمه بابتش ناراضی ام :-\

مرد پاییزی دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت 00:31 http://unheardarias.blogsky.com/

هومو ساپینس
کلمه ی دوست داشتنی ای هست

تازه کجاشو دیدی. :)))
همو ساپینس ساپینس ی هاش بزنن قدش. :{

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد