Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

وصیت نامه ی فروید

سر صبح، تا من لود شم و از منگی در بیام، نشسته کنارم از رو تلگرام نصایح فروید به دختر شانزده سالش رو واسم می خونه.

بچّه ها می رسه به تیکه ی نصایح در مورد شریک زندگی و این مزخرفات، می گه ببین بیدار شو واس تو دارم می خونم خوب گوش بده تا جوونی. ما که دیگه به ته ش رسیدیم.


اومدم خیرات سرم بحثو منحرف کنم، بش گفتم عه چی شد پس بالاخره قبول کردی پیر شدی مامان خانوم؟

گفت نه.

گفتم پس چی؟

گفت ببین شریفی نیا هم دیشب تو تلویزیون می گفت سنّ شما سنّی ست که در آن زندگی می کنید.

گفتم خوب ینی با این اوصاف شما بالاخره چن سالت می شه؟

گفت هنوز هجده سالم نشده.

داشتم به مسخره بازی هاش می خندیدم چون خب کلا کم پیش می آد ما تو طول روز با هم حرف بزنیم، دلم برای این نوع از گپ زدن هشت صبحی تنگ شده بود...

یهو دوباره برگشت گفت: نه دبیرستانی نیستم. دانشگاهی ام. من تو دانشگاه خیلی اشتباه کردم. اون قدر دانشگاهی می مونم که اشتباهام درست شه.

بش گفتم ببین منو، زیر هشت سال حرف بزن. من تازه مهد کودکم تموم شده.


خب. مهد کودکم تازه تموم شده، ولی می فهمم ک وقتی با این غلظت می گی "اشتباه" داری از چی حرف می زنی. 

خداوندگار این چه وضعشه؟ من تا کی قراره ادای مهد کودکی ها رو در بیارم و شما دو نفری برای اینکه فضای مزخرف ذهنی تون بهبود پیدا کنه بیایید همچین حرفایی رو مثل نمک پاش و فلفل پاش دو جانبه بپاشین رو کلّه م؟ بچّه ها به من چه اصن؟ من خر کی ام این وسط این قدر استرس بارم می کنید؟ خیلی خودخواهید والّا!


انصافا دیگه بیایید منو نجات بدید. این دو نفر دارن منو همراه خودشون فرسوده می کنن.

دیشب یه پست خرکی داشتم می نوشتم، منتشر نکردم درست حسابی.

ولی یه حرف رمانتیک باحال توش نوشته بودم. اونو تایپ می کنم دوباره. 


" من اگه الآن جای بابام بودم،  اون قدر مامانمو بغل می کردم که اوّل این سپر "من خیلی قوی ام" ش رو پرت کنه کنار و بعد ذرّه ذرّه همه ی غماش بریزه."


خیلی هوا پسه. خیلی. عح. نمی خوام. خیلی نمی خوام. 

بچّه ها با هم دوست باشین...!

نظرات 5 + ارسال نظر
شایان جمعه 24 آذر 1396 ساعت 10:30

شما چقد سحر خیزید، ما فقط بابام زود بیدار میشه اونم هفت میره کارخونه..بقیه مون تا ده خوابیم..فاطی هم که نهار و صبحانه ش یکیه اغلب..
.
.
اشتباه بخشی از زندگیه؛ بچه هشت ساله هم ولش کنی میگه کاشکی برمیگشتم عقب اون آب نباته رو به دوستم نمیدادم..حالا چهل پنجاه سال زندگی که جای خود داره..

سحرخیزی را در روز های تعطیل از خانواده ی به هم گوریده ی ما بیاموزید.
خواب ماندن را در روز های کاری ایضا...

ولی من جدّی نباید اون آب نباته رو می دادم بهش. :{

یاقوت جمعه 24 آذر 1396 ساعت 10:49

خوبه وصیت نامه فروید بوده .. وصیت نامه امام و براتون نخونده اول صبی

وصیت نامه نبود، فک کنم عنوان اشتباه زدم. :)))
نامه بود به دخترش. مثکه داشته ترکش می کرده.

استامینوفن جمعه 24 آذر 1396 ساعت 13:04

نمیشه که ادم تا هروقت دلش بخواد فکر کنه میتونه تو فلان دوره از زندگیش بمونه تا اشتباهتش رو اصلاح کنه.
اینجوری کی میخواد برسه ب اشتباهات این دوره اش؟!

ایشالّا همون روزی که می آد سر قبر من گل یاس بیاره.

شن های ساحل جمعه 24 آذر 1396 ساعت 22:55

رومنس نویس بشی کارت می گیره:))))
مادر دوست داشتنی داری خدا برات نگهش داره:)

هه پسر من از مودّب پور بیشتر می فروشم اگه بخوام! مودب پور خیلی چیزا رو تشریح نمی کنه. ؛)
و ممنونم بابت اون نیم خط پایانی انرژی بخش.

شن های ساحل جمعه 24 آذر 1396 ساعت 23:26

راستی این سپر من خیلی قوی هستم چند تا علت داره معمولا اصلیش ترسه باید ببینی پدرت چی کار کرده که مادرت از تکیه بهش ترسیده ممکن از بی مسولیتی یا بد قولی هم باشه...امیدوارم اینارو گفتم ناراحت نشی از من:)
و اینکه به ارتباطتت با مادرت حسودیم شد راحت نشستین شوخی می کنین من بجز اب و هوا و غذا با مادرم حرف بزنم ممکن برسیم به بحث یا بدتر....مثلا فردا قرار برم باهاش یه قرارد ببندم دارم مثل بید از ترس می لرزم همه قوانین حقوقی دارم مرور می کنم هنوز هیچی نشده داره از پشت تلفن سعی می کنه سرم کلاه بزاره

خعیر، ناراحت نمی شیم. به هر حال حقیقت هس، حالا تلخه دیگه چی کنم.
ما هم چندان ارتباط قوی ای نداریم. برای همین من ذوق زده می شم گاهی که می تونیم بدین شکل با هم ارتباط برقرار کنیم. حتّی اگه دقّت کنی همین مکالمه ی دوستانه مون پر از تیکّه پرانی های متعدّده تا بیشتر شبیه به یک مکالمه ی مادر فرزندی باشه. ما خیلی از هم دوریم حقیقتش. نه من توان درک کردن این خانومو دارم، نه اوشون توان دیدن دنیا از دریچه ی چشم های منو و آره چپ و راست با هم دیگه دعوای لفظی می کنیم و از هم می رنجیم.

نمی دونم کجا خوندم، کی بود بهم گفت. شاید تو همین وبلاگ بوده باشه. می گن که اگر طرف مقابل برای تو مهم نباشه، رنجشی پیش نمی آد هیچ وقت. رنجش ها وقتی پیش می آن که تو طرف مقابلت برات خیلی مهمه و متاسّفانه خلاف انتظاراتت برخورد می کنه. و راسته این حرف. یکم بهش فک کن. تو چرا باید به کفشت باشه این اوضاع؟ چون طرف برات مهمه بدیهتا حالا هرچند گند اخلاق و داغون و خلاف انتظار. ولی برات مهمّه که ذهنتو درگیرش می کنی و انرژی می ذاری پاش.

ولی ببین کلا. تو این بیست سال به یه سری از اصل ها رسیدم. هر آدمی مثل یه تیکّه کد کامپیوتریه. اگه بخوای باهاش دوست باشی باید بفهمی کدش چه جور کار می کنه. یعنی تو بدقلق ترین آدم های ممکن رو هم می تونی موم دست خودتت کنی، برای همین شاید بد نباشه تو رابطه ت با مادرت به نشانه ها توجّه کنی، رو رفتارش دقیق شی تا بتونی هر دو تاتون رو از شر اون حجم از انرژی منفی خلاص کنی شاید. ولی راهه رو داره. مطمئن باش. صرفا پیدا کردنش سخته واست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد