Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

استراتژی بحران صفر

خب دیگه مادرم داره کاملا موفّق می شه اعصاب منو ...

ینی دلم می خواد طوری دهن دریده پست بنویسم الآن که با وایتکسم نشه حجم کلمات زردمو جمع کرد ازینجا.


می دونی کیلگ،

جدیدا از صبح تا شب هر وقت می بینمش داره درباره ی زلزله به من اطّلاعات می ده. چه جور پناه بگیرم، کجا برم، کجا نرم،  اگه تو ماشین بودم چی کنم، اگه رو تخت بودم چه خاکی تو گورم کنم، اگه تو دانشگاه بودم چی کنم، کجای خونه ستونه، کجای خونه ستون نیس، چارچوب در دیگه منسوخه، چی بردارم، چی برندارم، متکا بذارم رو سرم، کنار کدوم مبل بهتره، لوستر خطرناکه، کتاب خونه داغونه، راه پلّه نباید رفت، فلان، بی سار، کوفت، زهر مار، حالم به هم می خوره دیگه. ینی فقط همین مونده بهم بگه بیا کیلگ هورا برات الگوریتم نجات از زلزله درآوردم، اپیزود هزار و یکم اگر در دستشویی بودیم و شلوارمان پایین بود و چمباتمه زده بودیم....!



از اون ور دو دیقه می رم دانشگا باز همه دارن درباره ی زلزله حرف می زنن یکی در میون. امروز دغدغه ی یکی از دوستام که خونه داره و خانواده ش کرجن این بود که حالا اگه من موندم زیر آوار اصن کی می آد جمعم کنه با این حجم ترافیکی که پس از زلزله اتّفاق می افته؟ هار هار می خندید می گفت فرض کن من از زیر آوار خودمو خزنده طوری به گوشی برسونم زنگ بزنم بگم سلام مامانم بابام من موندم زیر آوار، بعد اونا جواب بدن عیزم ترافیکه خودت یه خاکی تو گورت کن ما نمی تونیم بیاییم. می گفت خیلی داغونه که بدونن زنده ای ولی نتونن بیان نجاتت بدن بخوای شاهد مرگ تدریجی خودت باشی.

اون یکی می گفت ببین پلاسکو رو دیدی؟ یه ساختمون ریخت تا یک ماه داشتن دور خودشون می چرخیدن سوت می زدن فقط، زلزله بیاد که کلا رله س دیگه غمت نباشه. 

ازین ور اون یکی می گفت ببین خوبیش اینه که می دونیم تهران به درک بره، کل کشورم باهاش به درک می ره خیالمون راحته ایرانی باقی نمی مونه بعد ما، کلا سقوط می کنیم.

بعد نمی دونم یکی دیگه داشت ثابت می کرد دانشگا بین دو تا گسل قرار داره که قشنگ فرو می ره تو دره. خوابگاشونم که رو گسله انگاری.

خلاصه هر کس یه چیزی می گف.

شهرستانی ها هم که این دور بودن از خانواده زجر کش شون می کنه قشنگ.


از اون ور دانشگاه دوستم رو به خاطر زلزله تعطیل کردن گفتن برید خونه هاتون این هفته رو!


خب والّا من خسته ام. راستش اصلا مدیریت استرسم خوب نیست. 

چرا اینا نمی فهمن استراتژی عملکردی من همیشه این بوده که "بهش فکر نکن پس وجود نداره."

به قول لمونی اسنیکت که دائما از زبون یکی از کاراکتر هاش می گفت، "بی خبری خوش خبری."

خب دارن روانی م می کنن. جم کن دیگه ناموسا. عح.


ببین من اصلا نمی خوام زیر آوار مونده باشم. یا همون اوّل موفق بشم بکشم بیرون، یا مستقم یه چیزی بخوره تو پس کلّه م بصل النخاعم کنده شه بمیرم نفهمم دیگه هیچی!

راستش من نمی خوام بمیرم. 

نه وایسا عوضش کنم، نمی خوام "بدونم" که قراره بمیرم.


بچّه ها من واقعا نمی خوام بمیرم راستش. :[]



این تعطیلات باید یه سری کارهای مهم انجام بدم که اگه مُردم حسرت به دل نمونم. باید با چند نفر ارتباط بگیرم، باید هارد اکسترنالم رو پر از خاطره کنم، باید یه کیف زلزله درست کنم از چیزای مورد علاقه م که مثلا چی می تونه باشه؟ قطعا چیزایی که انتخاب آخر هر فردی هستن واسه وسائل ضروری. باید به خیلی ها بگم که دوستشون داشتم...


هر وقت مادر هی باز شروع می کنه باهام درباره ی زلزله حرف بزنه گوشامو می گیرم دلقک بازی در می آرم. بم می گه تو خیلی بی منطقی، گوش بده این مسخره بازیا چیه.


ببین من می گم تو تهش غلظت هورمون هات تو لحظه ی زلزله تعیین می کنه چی بشی. خیلی خنده دارین والّا، اون زمان آدم اینقدر خودش نیست و حالت ستیز و گریز می گیره که اصلا همه ش غریزی می شه. باید شانس بیاری غریزه ی خوبی داشته بوده باشی صرفا!


مثلا من طبق غریزه ای که از خودم سراغ دارم، احتمالا مثلا از هول خودم رو از بالکن پرت کنم پایین تو حیاط چون کلا غریزه م تو اوته.

دیگه خیلی آرام و متین باشم، در اوّلین لحظه سعی می کنم پرنده هام رو نجات بدم فقط. نه هیشکی. پرنده هام فقط. 

آهان این احتمالم می دم که شاید یکم زود تر از اون، ایزوفاگوس رو بغل بزنم، از راه پله پرتش کنم پایین سقوط آزاد که بعدش برم سراغ پرنده ها.

یعنی قشنگ قیمه و ماست خونه رو می ریزم تو هم تو اون لحظه. شانس بیارن موقع زلزله من بی هوش شم، تلفات کمتر می شه واقعا!!!

من اصلا هیچ وقت منطق حالیم نبوده هی تو چشام منطق منطق می کنین ک...

من احساسی ام، هر چی هم ذهنم تو اون لحظه بهم بگه انجام می دم. خوبیش اینه که الآن اصلا نمی دونم ذهنم چی می گه بهم . صرفا حدسه همش. شاید در اون لحظه حس کنم کیلگ الآن دیگه وقته مرگه و تام کروز وار ریخته شدن آوار رو خودم رو به تماشا بنشینم.


هی مثل این رمّال ها و کارآگاه ها رد زلزله رو تو شهرای مختلف می زنه و تاکید میکنه مطمئنّم شهر بعدی تهرانه. من واقعا دوس ندارم درباره ش حرف بزنم خوب. مثل همه ی بدبختی های دیگه ای که اون قدر چشمامو روشون بستم که الآن واقعا باورم شده جدّی جدّی وجود ندارن!


پ.ن. آهان، اگه مُردم بدونید. شما ها رم خیلی دوس داشتم. خیلی زیاد، همه تونو. قطعا اینجا یکی از هیجان انگیز ترین حرکاتی بوده که تو کل عمرم زدم.


پ.ن بعدی. آقا الآن یک شبه، تو تختم واسه خودم لش کردم وبلاگ می خونم عکس لایک می کنم... یهو می بینم از پشت سرم صدای نفس زدن های گرم و منقطع می آد! بر می گردم می بینم اومده مثل جن بالا سر من وایساده تو تاریکی نگا می کنه... حالا ما بیشتر هول اینو می زنیم که چیزی از تو اسکرین تبلت ندیده باشه. گلومو صاف می کنم بش می گم مادر من این چه وضعشه؟ چی شده اومدی پشت سر من؟

می گه کیلگ... داشتم وضعیت خوابیدنت رو بررسی می کردم، اگه زلزله اومد با توجّه به زاویه ی پنجره ی بالا سرت تیکه می شی، واسه همین خودتو پرت کن پایین کنار تخت ...! و ندوی بیای وسط راهرو. همون پایین با متکّا پناه بگیر تا زلزله تموم شه من نمی تونم حواسم به هر دوتاتون باشه، ایزوفاگوس رو جمع می کنم فقط.

آقا به نظرتون چی خورده تو کلّه ش؟ سکته مکته نکنه امشب؟ بش گفتم بابا خیالت تخت برو بخواب، من خودم بلدم زنده بمونم. ولی اینم بش گفتم که امشب موفّق شد کاری کنه که دیگه خوابم نبره! :دی

 لعنتی حس هاشم همیشه درسته. یک انرژی ذهنی ای داره ک من تقریبا مطمئنّم وقتی اینجوری کلید می کنه یعنی امشبو زلزله می آد قطعا.

حلال کنید خلاصه. ببخشید.

نظرات 4 + ارسال نظر
نارنجی چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 01:46

اصلا به این چرندیات گوش نکن
تو اون لحظه هر چی که قرار باشه بشه میشه
این همه به ملت میگن موقع زلزله نریزین تو راهرو
خانواده ما همه چپیده بودن تو راهرو :/
حالا یه عده در حال فرار یکی هم مثل من کپ کرده بود همونجا
واقعا مغزت بهت فرمان نمیده که چیکار کنی و چیکار نکنی
پس بی خیالی طی کن
یا در لحظه می میری یا زنده می مونی
ما روزای اول ندید بدید بازی در میاوردیم و همش استرس داشتیم
اما بر اساس تجربه این چند هفتم بهت میگم بیخیالش باش
ریلکسه ریلکس
هر چی بخواد بشه میشه
الان ما رو ویبره ایم اما به هیچ جا مون نیست
در مورد پرنده هاتم بعید میدونم که اون لحظه حتی به فکرشونم بیفتی
بابای من بچه ش رو ول کرد در رفت
تو داری میگی پرنده :/

تنها فیلتری چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 12:53

سیلوم گوگول مگول
من زلزله رو تجربه کردم
تو اون لحظه هیچ کاری نمی تونه کنه عادم
این که می گم هیچ کاری .یعنی به معنای واقعی کلمه هیییییییچ کاررر...چون یهو میاد .اگه خواب باشه طرف ،فقط از خواب میپره..و اگه بیدار باشه ..با چشمای از و حشت گرد شده فقط نگاش میکنه .. البته این وسط یه چنتا هستن که جیغ جیغ میکننن و از صحنه لذت نمیبرن .تو اون لحظه فقط باید خاطراتو مرور کرد ..کمتر افسوس خورد و بیشتر لذت ببره ...

شایان چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 23:58 http://Www.florentino.blogsky.com

مامانت دوست داره عزیز..همین!
نگرانه بلد نباشی زنده بمونی..داره بهت آموزش میده چون براش مهمی.
.
.
و کاملا موافقم با سیاست چون بهش فک نمیکنم پس اتفاق نمی افته. الکی استرس بدم به خودم که چی بشه؟!

دیروز داداشم داشت شعر کبوتر بچّه ی پروین رو می خوند من داشتم واسش معنی می کردم.
مادر نشسته بود اون حوالی. رسیدیم به بیتی ک مادر کبوتر به کبوتر بچّه می گه:
" من اینجا چون نگهبانم تو چون گنج/ تو را آسودگی باید مرا رنج"

یهو بش گفتم: هوم. مامان اینو روزی سه وعده مثل مادر کبوتر بچّه به من بگو بشّاش بشم. :)))) اصلا قیافه ش دیدنی بود. گفت چه مفت خور بی خاصیتی هستی تو کیلگ دیگه چی کمت نباشه. منم گفتم چیه پس فقط هی بلدی ده وعده زلزله زلزله کنی؟ دوستم داری ثابتش کن! :)))
آقا الآن گذاشتمش تو آمپاس خلاصه.
قرار شد من روزی سه وعده بشینم و با این بیت اعمال محبّت بشم. جاتون خالی. ولی بد قولی کرده تا الآن. امروز هنوز بهم نگفته. :)))

شایان پنج‌شنبه 16 آذر 1396 ساعت 18:41 http://Www.florentino.blogsky.com

وااااای..
خداییش دیوونه ای دیگه...قشنگ رد دادی ناموسا!

دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه،
دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه....
اُ اِ اُ اَ...
اُ اِ اُ اَ...
اُ اِ اُ اَ...
اُ اِ اُ اَ.
البتّه اگه شنیده باشی، نشنیده باشی که هیچ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد