Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

عح

غلط کردی، غلط کردی! غلط های خیلی زیادی کردی...

یعنی که چه اومدی علوم پایه رو از 3 اسفند انداختی 17 اسفند؟

چه مغزیه شوما داری آقای رئیس کل فلان؟

حالا بچّه ها بگن، تو باید مغزتو بدی دست یه مشت ...خل تر از خودت؟

یعنی که چه؟

اصن من براش برنامه ریخته بودم که شب تولّدم تا خرخره تو گه باشم.

ریده به اعصابم مرتیکه. 

الآن هم زدی یه هیفده رو نابود کردی، هم زدی برنامه ی شب تولّد منو پروندی. 

آی که تف.

نمی شه که. مسخره ها. نمی خوام. برش گردونید همون سه ی اسفند. عح. عح. عح.

همین جوری دست به سینه و اخمو می شینم، تا برش نگردونید به حالت قبل بشّاش نمی شم!


فرجه مرجه هم مال خودتون. ما اوّل آخرش شب آخری می بندیم می ره پی کارش.

کیلگ می دونی من چقد حس خوبی داشتم که روز بعد تولّدم امتحان علوم پایه بود؟ استرسی که قرار بود اون روز محتمل بشم خدا بود. دقیقا روز قبل امتحان. جوووون.

حالا الآن من چه کار کنم؟

 اون حجم زیاد از گه جدید رو از کجای عالم بیارم که خودمو فرو کنم توش تا دو اسفند غمم نگیره؟ 

رسما جفت پا رید به اسفند. عح. این بچّه ها هم که سوسولن همه خرخونای بدبخ. ینی می گی من تا هفده اسفند تو خونه بشینم؟ مگه داریم اصلا اسفند و خونه نشینی؟ خاک بر سرا.


یه بارم یکی از دوستام کنکورش افتاده بود روز تولدش اینقدر مغز ما رو نمود با غر و لنگ هاش، بش گفتم ببین منو. خیلی خری. اصلا درکت نمی کنم.


خلاصه که اسفندمو به من پس بدید. من هم مطالبه ای دارم.

نظرات 5 + ارسال نظر
Shay یکشنبه 12 آذر 1396 ساعت 10:19 http://florentino.blogsky.com

دیروز عصر خاله م زنگ زد گفت تاریخشو عوض کردن ...الان ۱۸مه؛ گفت عاخی بیچاره کیلگ..گند زدن به تولدش!
گفت نه بابافرداش دیگه راحته...گفت نه آقا این از این عذاب وجدان بعد امتحان داراست...کوفتش میشه تولدش :(

فک کنم کلا داری اشتباه می زنی در هر دو صورت قبلش می افتاد فرقش این بود که دقیقا یکی ش روز قبل از امتحان بود هیجان داشت، ولی کلا لایک به میزان صمیمیتت با خاله.

Elsa یکشنبه 12 آذر 1396 ساعت 15:27

:)))))))

من اخم کردم هنوز، دست به سینه. بخند شوما ولی.

شن های ساحل یکشنبه 12 آذر 1396 ساعت 17:16

کادو تولد چی می خوای؟با زبون خوش اعتراف کن :)

به عنوان کادو مجبورش کن حرفشو پس بگیره. این رئیس نمی دونم چی چی رو مجبور کن تاریخ علوم پایه رو برگردونه به حالت قبلی ش.
من دوست داشتم تجربه کنم روز توّلدی رو که بعدش یه امتحان مهم داشته باشم که مطمعنا جمع نشده و اون قدر استرس اون بالا باشه برام که اصلا نخوام به خود روز توّلد فکر کنم و فقط بگذره سریع.

شن های ساحل سه‌شنبه 14 آذر 1396 ساعت 01:39

شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی-که خاموش خاموش می سوخت-گفتم:
مسوز این چنین گرم در خود، مسوز!
مپیچ اینچنین گرم بر خود، مپیچ!
که گر دست بیداد تقدیر کور
تو را می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ


تا ببینیم چی میشه:)

Shay سه‌شنبه 14 آذر 1396 ساعت 12:18 http://florentino.blogsky.com

کیلگ کیلگ منم یه همچین وضعی رو دارما...
۶ بهمن آزمون جمع بندیه فرداش تولدم...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد