Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

9696

خب. یاه یاه یاه یاه یاه. :{

96.9.6 ه امروز. 9696.


دیشب که تو وبلاگ خوندم، تو ماشین داشتم به اطرافیانم می گفتم اینقدر که ذوق کرده بودم و برام جالب بود.


مادرم گفت: خب که چی؟ ممیز داره وسطش. تازه اصل تاریخشو نیگا: 96/09/06 ه. دو تا صفر هم داره. اونقدرا هم چیز خاصّی نیست. که من بش گفتم بی خیالش اصلا. و بعدش ناراحت شد که چرا وقتی حرف می زنی جوابی که من بهت می دم رو جدّی نمی گیری بچّه ی بی تربیت. :))) کلا مدلش اینه. در اساسی ترین حالتی که دوست داری درک بشی توسطش، اساسی می زنه تو پرت.


از اون ور داداشم گفت آره عددش خوبه بذاری رو قفل چمدون و این چیز ها. که باز به اونم گفتم بی خیال. چون هر چیزی از نظرم باید عددش رند باشه مگر رمز باز کننده ی ایمیل، چمدون یا هرچی.


بعد بابام گفت راستش رو بخوای خب 96.6.6 خیلی قشنگ تر بود تاریخش. که به اونم گفتم بی خیالش اصلا.

اوّلا چون به نظرم عددش عدد حال گیری بود، قشنگ بود ولی حال گیری داشت توش. تو با خودت می گفتی ای لعنت به اون نُهه که اومده ریده به این عدد به این خوشگلی. نُه توش خرابش می کرد واسه من. و دوما چون من در اون لحظه تنها چیزی که نمی خواستم بهش فکر کنم این بود که چه تاریخی خوشگل تره. اگه به خوشگلیه که 88.8.8 از همه شون خوشگل تر بود! ولی من با یه تاریخ که تو گذشته س چی کار می تونم بکنم؟ هیچی واقعا!


خب خیلی حال نکردن سر جمع. انتظار استقبال بیشتری رو داشتم.


خودم شب قبل خواب دستامو زده بودم زیر سرم فکر می کردم مثلا  الآن چی کار کنم که خیلی باحال شه. باحال که هس، باحال تر شه. یهو یکی از ایده های اخیرم پرت شد تو ذهنم.

از زمانی که زلزله اومد و هنوز پس لرزه هاش رو تو جای جای ایران می بینم، من خیلی افتادم رو این مود که باید کار های ناتمامم رو در اسرع وقت به سر انجام برسونم. یه سری کار های خیلی مهم دارم تو ذهنم، انجامشون ندم به فنام. اون شب های اوّل زلزله استرس کار های ناتمامم داغونم می کرد. با خودم فکر می کردم خب اگه یهو زلزله بیاد همه چی حیف می شه. ما هم که قشنگ رو گسلیم. خمیر می شیم. کمپوت. و برای همین نیازه من زود تر از شر یه سری کارهایی که به آینده موکول کردم راحت شم.

48 تا پست چرک نویس دارم رو وبلاگم.

می خوام منتشرشون کنم. همین الآن. من خیلی وقته صرفا دنبال یه تاریخ به خصوص بودم و تا آینده ی نسبتا دور شاید نتونم تاریخ به این باحالی پیدا کنم دیگه! می خوام از شرشون راحت شم.


 هوم روال کارم:

# امروز 96.9.9 ه. پس من 9+6+9+6 = 30  تا پست رو منتشر می کنم.


# هر کدوم از پست ها در یک تاریخی نوشته شده. حتّی شاید تو سه سال پیش! تاریخ همه شون رو به امروز تغییر می دم. به 9696.


# ساعت انتشارشون رو می ذارم روی 09.06 دقیقه ی صبح. راستش اون موقع ساعت گذاشتم ولی خواب موندم. به هر حال قصدش رو که داشتم. :دی


# واسه همه شون یک هش تگ 9696 می زنم و نه چیز بیشتری مگر اینکه از قبل براشون هش تگ زده باشم. اگر روزی همّت کنم بر می گردم و پست های این هش تگ رو اون طور که می خوام باز نویسی می کنم.


# پست هایی که می ذارم رو بدون کوچک ترین تغییری منتشر می کنم. یهو می بینین بعضی هاش ول می شه وسطش. یهو می بینین عنوان نداره. یهو می بینین ایندنت نشده. یهو می بینین غلط دیکته ای داره در حد لالیگا. به من مربوط نیست. :))) من فقط دارم منتشر می کنم.


# می تونید بفهمید که تا حدّ خوبی وسواس داشتم رو نوشتن اینا.


# من الآن دیگه تو فازی که موقع نوشتن پست ها بودم نیستم. همه ی اون احساس ها رو پشت سر گذاشتم. مقطعی بودند. ناراحتی ها، شادی ها و استرس ها و عصبانیت های گذشتمه. الآن توپ توپم. هیچیم نیست. خیلی هم عالی!


# یکی از دلیل هایی که بعضی ها رو چرک نویس کردم این بوده که زیاد مطمئن نبودم از چیزی که نوشتم. از صحتش. گذاشتم زمان بگذره که دستم بیاد واقعا به اینی که می نویسم اعتقاد دارم یا نه. که حالا ول معطل کلا دیگه برام مهم نیست.


# پست هایی که منتشر می کنم پست هایی بودن که قرار بوده منتشر بشن. سرنوشتشون منتشر شدن بوده. ازین حرف های فرو خورده و اسیدی و فلان نیستن. اونا رو وارد آرشیو وبلاگم نمی کنم کلا. رو کاغذ و امثالهم می نویسم اون دسته از فکر هامو .


# پست هایی که منتشر می شه به هر حال به یه دلیل مخصوصی رفتن جزو چرک نویس ها. شاید حس کردم به کسی بر می خوره اگه رو وبلاگ من همچین چیزی ببینه مثلا. شاید حس کردم بیش از حد بی ادبانه س. شاید حس کردم حوصله و توان نوشتن بیشتر رو ندارم ولو اینکه پسته برای تفهیم نیاز به مهارت نوشتاری بیشتری داشته که من نداشتمش. شاید حس کردم بد برداشت می کنین و ابدا به اون چیزی که تو ذهنمه نمی رسید با خوندنش. شاید فقط خسته بودم. شاید نوشتمش که فقط تو پستوی ذهنم داشته باشمش و یادآوری بوده. ولی می دونم اون روزه هیچ وقت نمی آد که بتونم اون طور که دلم می خواد بنویسمشون. دیگه وقت انتشاره. و چون دسته ای دارم منتشرشون می کنم دیگه لازم نیست خیلی از حس های بالا رو داشته باشم.


# برای پست هایی که می ذارم توضیح ازم نخواین. اصلا حتّی یه سری ها اینقد تاریخش دوره دیگه خودم هم یادم نمی آد چی شد که ایده ی نوشتن همچین چیزی اومد تو ذهنم. یعنی مشکلی هم نیست که توضیح بخواین ها. ولی خب کار سختیه خیلی. به نظرم اگه می شد همون اوّلین باری که نوشتمشون ،چرک نویسشون نمی کردم. همین که زدم رو دکمه ی چرک نویس یعنی یه چیزیش کم بوده و الآنم که باز دارم در اتفاقی ترین زمانی که اومده دستم منتشرشون می کنم پس چیزی عوض نشده و هنوز اون چیزه رو کم داره. اینقدر حس می کردم کار سختیه توضیحش که یه سری هاشون هی تلمبار شدن و شدن و شدن.


# تنها تغییری که تو هر پست می دم یه عکسه که آپلود می کنم و ضمیمه می کنم تهش. من به اندازه ی گیگ ها پوشه ی اسکرین شات دارم. عکس هایی که حالا تو اینستا، یا سایت ها و اپلیکیشن های دیگه دیدم و باهاشون حال کردم و حالمو خوب کردن. هیچ وقت زیاد وقت نکردم براتون اسکرین شات هامو بذارم. چون پشت کامپیوتر نشستن می خواد و کار سختیه. الآن فرصت خوبیه. سی تا اسکرین شات  آخرم رو به صورت کاملا  اتّفاقی به یکی از پست هام می چسبونم. عکس ها هیچ ربطی به نوشته ها ندارن و صرفا منم که دارم توی اطّلاعات پراکنی سوء استفاده می کنم. و بدیهتا عکسای گرفته شده توسّط من نیستن.


# نگاه کردم. یکی از چرک نویسایی که می خواستم رو منتشر نمی کنم. ارزشش رو داره بمونه که بعدا با قلم قشنگ تری بنویسمش تا اشکتون دربیاد. و آره. درباره ی عموم بود. عموی مرده م. :))))


دیگه همین دیگه. 9696 تون مبارک!!!!!!!!  اصلا از همین الآن حس خوبی دارم که قراره همچین کاری انجام بدم. یه باری از رو دوشام برداشته می شه حداقل. اگه بمیرم با خیال راحت تری (تو بگو دو گرم سبک تر!) سرمو می ذارم زمین.

نظرات 8 + ارسال نظر
Elsa دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت 17:45

خدای من !!!!!
من چی دارم میبینم؟!!!؟؟؟؟!!!!
۳۰ تا پست آخهههههههه
دمت گرم بابا دمت گرم :))))))))

حالا بشینم امتحان چهارشنبمو بخونم یا این سی تا پست رو؟؟؟؟ :(

خودت چی فکر می کنی؟
من بیشتر می خواستم خودمو راحت کنم. خودخواهی محض بود. :))))

لیمو دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت 17:51

آی کنکور آی کنکور , سیییی تاا پسسستو کی بخونم؟:-))))
عالیه ها , بازم خوبه ۹۶تا پست نشد .:-)
سه تاشو خوندم :-)))
۹۶۹۶توام مبارکا باشه

نخون انصافا. نخون. اصلا انتظاری نیست. جدّی می گم. کنکور خعلی مهم تره. اینا رو هر وقت بخوای هست.

Shay دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت 20:20 http://florentino.blogsky.com

من دروغ نمیگم. حوصله کتاب پرحجم خوندن که ندارم...پستاتم زیاد بودن نخوندم.
فقط عین کتابام عکساشونو دیدم.
مرغا عشقن...عشق...

نه جون من هوشو حال کردی؟

من می خواستم از شر عذاب وجدان پست های منتشر نشده م راحت شم.
زدم منتشر کردم ولی می دونستم خواننده هام به دردسر می افتن. واسه همین ته هر پست یه عکس گذاشتم فقط همونو نگاه کنین مغزتونو گول بمالین باش.

به قول این خواننده ی جدیدم، کاج کج، معامله ی دو سر سوده. :دی

ولی آره عشقو خوب اومدی. خوشالم یکی واکنش نشون داد.

این بچّه کوچولو سه چار ساله ها رو دیدی؟ کتاب بدی دستشون فقط ورق می زنن عکسا رو نگا می کنن. تو هم عین همونایی. ابعادت گنده س فقط. :)))) بعد اصلا حال دنیاس این حرکت.

Shay دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت 21:06 http://florentino.blogsky.com

آره ایول آخرش یه نفر فهمید من چارسالمه. (عدد سه را با انگشتانش نشان میدهد)
.
.
من فک کردم اینا رو پست کردی که جواب کامنتا رو بپیجوتی که فکرم استباه شد همه رو گفتی جواب دادم

جواب کامنت پیچوندن که سناریو نمی خواد بچّه.
خیلی شیک جواب نمی دی مغز همه رم تلیت می کنی با این حرکت. :)))
البتّه نه همه ی همه رو ها. اونایی که گفتم تو پستم، خیلی وقت بود تایید نشده بودن. چهار سال مثلا. :))) من تاییدشون کردم صرفا. جواب نوشتن تخصّص من نیست، باید خیلی شنگول باشم که بشه جواب درخور بنویسم.

شن های ساحل سه‌شنبه 7 آذر 1396 ساعت 01:33

8/8/88 دست روی چه تاریخی گذاشتی:)

عح بابا تو که از ما هم منحرف تری.

نارنجی سه‌شنبه 7 آذر 1396 ساعت 11:40

یه سریاشو خوندم
ولی نفهمیدم
دیگه بی خیال شدم :/
اول که اومدم فک کردم وبلاگ ترکیده
ولی بعدش که اون ۹۶۹۶ها رو دیدم فهمیدم درسته

ترکوندمش شخصا. ؛)

شن های ساحل چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 22:29

نه بابا منظوری نداشتم تاریخش برام معنی داره تاریخ عقدمه

منظور چیه. خخخ.
بر می گردیم به حالت دیفالت: خودم منحرف ترین عالمم. :دی
وای من اصلا گاه یک جمله هایی رو منحرف طور برداشت کردم که حد نداره.
مغزم کرم زده توش. داغونا داغون.

آره اون تاریخ رو خوب یادمه. من دو راهنمایی بودم. تولد امام رضا که امام هشتم هست هم افتاده بود تو اون روز. بعد من با خودم می گفتم مگه می شه اینقدر اتفاقی این همه هشت یه جا جمع شن...؟
احساس می کردم یکی از قصد قبلش تقویم رو دست کاری کرده.

خلاصه کلّی عروسی و عقد و مهمونی افتاده بود تو اون روز. فقط من سندروم عدد ندارم به هر حال. فکر کنم خودمون هم عروسی بودیم... نبودیم؟ یادم نیست.

شن های ساحل پنج‌شنبه 9 آذر 1396 ساعت 01:45

همه اون کامنت هارو خوندم با چه شرایطی :)))))توی قطارم:)))))ممنون جواب دادی دوست داشتم درموردشون زیاد حرف بزنم ولی نمی دوتم تا دو روز دیگه نت دارم یا نه:)
مواظب خودت باش:)

هاگوارتز اکسپرس تقدیم می کند. دارارام. :))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد