Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ادبیّات کتابی

و دلم خواست.

مدّت ها بود دلم نخواسته بود، همین الآن خواست.

می بینید؟

دلم خواست با ادبیات کتابی برایتان پست آپلود کنم.

حداقل چندین درجه آدم را شاخ تر می کند لامصّب.

حتّی یک نفر پاسخگو نیست که چرا من باید چنین اشتیاق مهار نشدنی ای برای دنبال کردن وبلاگ های کتابی نویس داشته باشم؟ حتّی اگر کوفت نوشته باشند...؟

مگر چیست؟

لفظ قلم صحبت کردن است؟

چه کوفتی ست این؟ چرا اینقدر به دل می نشیند؟

به کدامین علّت؟

باد ما را خواهد برد آیا؟

اصلا من می خواهم  از این بعد تا ابد به زبان تاجیکی حرف بزنم. همین حالا.

پارسی هم نه، تاجیکی. زبان و گویش آن ها بد جور به دلم می نشیند. دلم می خواهد یک زبان غریب باشد.

دلم می خواهد با ماشین جدیدم، شبی تاریک و خیس، تک و تنها بروم در یکی از رستوران های گران و برق زننده ی تهران  و به پیش خدمتی که رنگ لباسش به زبان تاجیکی "قهوه رنگ" است، بگویم سلام برادر. برایم نامگوی خوراک می آوری؟ که به زبان ما پارس ها می شود سلام دادا یه منو رد می کنی بیاد؟

اصلا هی خواننده هایم، شما تاجیکی بلد نیستید؟

اصلا اصلا چرا من نمی توانم با مردم توی کوچه و خیابان هم با این ادبیات صحبت کنم؟

چرا در وبلاگ هیچ کس جیک نمی زند و بسی دلبرانه هم هست امّا در جامعه که می خواهی پیاده سازی کنی گمان می برند از عهد دقیانوسی چیزی آمده ای؟

اصلا چرا همه چیز اینقدر شلم شورباست؟

چرا این نحو از نوشتن درجه ی غم نوشته را بالا می برد؟ مگر فرمول جادویی اش چیست؟

مگر هر که غم دارد لفظ قلم صحبت می کند؟ یا نکند فقط بنده ی حقیر چنین حسی در شکنج های مغزی خویش دارم؟ نکند هر وقت غم برم داشته آن قدر لفظ قلم و کتابی صحبت کرده ام که یادم برود خودم که هستم حتّی؟

داشتم از آش شلم شوربا برایتان قلم می فرسودم. بلی.





1396/08/23 @ 16:25

نظرات 1 + ارسال نظر
شن های ساحل چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 00:38

متاسفانه تاجیکی بلد نیستم:))

یک مشاعره ی تاجیکی بابام نشون داد بهم امروز.
اینجوری بودم: :{

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد