Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

آذر

 به عنوان یه تصمیم چپ و راست کن در چُنین روز رُندی، علنا رفتم با چند تا از بچّه های شر و بسیار بشاش مون طرح دوستی ریختم به این امید ک نجات داده بشم. فلذا از این به بعد من رو مغموم نخواهید دید چون رفتم عضو گروه دلقک های دانشگا شدم رسما. ؛)


محبوب بودن کلا کار سختی نیست همش نقش بازی کردنه و ببین باور کن کیلگ که من به شدّت بازیگر خوبی ام، منتها بیشتر مشکلی ک دارم اینه ک عمدتا همیشه یه حسّی با ته مایه های خیانت ته مه های وجودم هست، و مدام در هر لحظه ای ک دارم شاد می زنم دستشو می ذاره دور گلوم و فشار می ده و می گه: 

"هیییییس، هی لعنتی حواست هست اینا همه ش فیکه دیگه؟ تو شاد نیستی داری اداشو در می آری فقط. این چهره ی محبوبی هم ک همه ازت می شناسن به هیچ وجه خود واقعی ت نیست. صرفا اداشو در می آری ک پذیرفته بشی. حواست باشه حتما که این خود واقعی ت نیستی...!"


منم ازین به بعد این حس خوشگلمو مهار می کنم و به جاش  دستامو می ذارم دور گلوش و بهش می گم: " هی لعنتی حواست هست که باید گورتو گم کنی دیگه؟ " اصلا می خوام فیکش کنم دیگه. بابا دارم داغون می شم هر روزی ک می گذره تمام اندیکاسیون های افسردگی رو تو وجود خودم بیشتر می بینم خیلی داغونه وضع.


آهان ولی به عنوان یه سخن از کسی که هم با بچّه های تجربی نشست و برخاست داشته هم با بچّه های ریاضی، ازم بپذیرید ک حقیقتش تجربی ها خیلی آفتاب مهتاب ندیده و ماستن. حالا احتمالا نود درصد کسایی که اینو می خونن هم تجربی اند:))))) ، ولی آدم  یخ می کنه تو جمعشون.

یه زمانی اینو نهیب زدم تو خونه، برگشتن بهم گفتن خوب معلومه وقتی درباره شون اینجور بگی نمی تونی باهاشون ارتباط بگیری. ولی خوب علی الحساب تو وبلاگم ک می تونم نظرم رو بگم، نیس؟ :دی


به نظرم اون حجم از درسی که تو دبیرستان می ریزن رو کلّه شون، ذرّه ذرّه بعد شنگولانه ی وجودشون رو می خوره و کلا پاستوریزه شون می کنه. موجودات بی روحی می شن. بعد دیگه فرض کن پزشکی هم ک باشن، می شن یه موجود کاملا سر در کتاب خسته احوال ک کلا دیدش نسبت به تمام امور جهان کوره. وای یعنی حتّی شاخ بازی در آوردن هاشونم بچّه گونه س چون اون زمانی ک باید این مدل از شاخ بازی رو در می آوردن در حال درس خوندن و تلاش هر چه بیشتر برای رو سفیدی در آزمون سراسری بودن. الآن نسبت به سنّشون شاخ بازی های کوچک سالانه و دم دستی دبیرستانی طور در می آرن، متقابلا هی دلم می خواد به ریششون بخندم، نمی شه ولی چون مثلا دوستامن. :)))) خلاصه خیلی حال ندارن همچین. من بشاش ترین های موجود رو سعی کردم دست چین کنم واسه خودم علی الحساب.


ولی کلا شما اگه آپشن انتخاب داشتید واسه دوستاتون، اوّل برید سمت هنری ها. ببین فقط همینو بگم فازشون خداس. متاسّفانه من نمی تونم بیست و چهار ساعته تو دانشکده هنر ول باشم، وگرنه تردید نمی کردم. 


دیگه اینجور دیگه. انرژی پاییزی، انرژی پاییزی، پرتقال پرتقال نارنگی نارنگی انار انار انرژی پاییزی...

نظرات 4 + ارسال نظر
آیدا چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت 13:11

با دوستان جدیدت حسابی خوش بگذره بهت:))
و اره تجربیا به نسبت ریاضیا سردترن،دلیلش رو هم که خودت گفتی...

ببین جدید که نیستن، خیلی وقته یه سری هاشونو رو می شناسم. ولی دیگه تصمیم اتّخاذ شد که مثل خودشون برخورد کنم من بعد... ادا کول ها رو در بیارم...شده زورکی به ترک لای جرز دیوارم بخندم و باش حال کنم... روده درازی کنم... و ازین جور مسخره بازی های تغییر فاز آور. و به کفشمم نباشه که خود واقعی م این جوری نیست.

آیدا چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت 13:25

چرا میگی خود واقعیت این جوری نیست؟!!وقتی خودت دلت میخواد باهاشون باشی و خوش باشی و بقول خودت به ترک لای جرز دیوار هم بخندی بنابراین یه بخشی از وجود تو اینجوریه...

خوب چون واقعا وقت و بی وقت حس می کنم خود واقعیم خیلی اینجوری نیست و اگه هم باشم دارم ادا در می آرم. دلم شادی رو می خواد، ولی همیشه در اوج شادی و بی خیالی یاد عمیق ترین غم ها می افتم دچار فلسفی ترین فکر ها می شم و کلا بین شادی و غم در تناقضم. یعنی حتّی گاهی به خودم می گم چرا من نمی تونم بدون اینکه این فکر ها بیان تو سرم شاد باشم؟ چرا به بی خیالی بقیه نیستم؟ چرا نمی تونم با چیزایی که بقیه باش حال می کنن به وجد بیام؟ چرا نمی تونم از خود لحظه لذّت ببرم و مدام باید یه کشمکش درونی داشته باشم با خودم که فکر کنم اکی الآن خندیدن اکیه؟ مباحه؟ حلاله؟ فاز شاد برداشتن اکیه؟ می شه کیلگ هم شاد باشه تو این لحظه؟ می ذاری؟ بش اجازه می دی؟ اصلا چرا این احساس باید همه جا باهام باشه؟

نمی دونم من هنوز اصلا بعد این همه مدّت به نتیجه نرسیدم ک یه آدم برون گرام یا یه درون گرام حتّی.

شن های ساحل چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت 16:30

پرتقال نارنگی انار
خرمالو ازگیل کدو تنبل:)))
موفق باشی و خوش بگذره با دوستای جدیدت. :)
خوشحالم برات
مواظب سرمانخوری هوا دار سرد میشه
و اینکه شب بود دندونات ندیدم کنت دراکولا: )))

ازگیل هم میوه ی پاییزه س؟ نمی دونستم.
آقا آبروم می ره بگم، اینا دوست جدید نیستن خیلی هاشون. هی می آیید دوست جدید می نویسید. :)))) حداقل چهار پنج تاشونو شیش هفت سالیه ک می شناسم. :-" خاک کیلگ. ولی خب آره دیگه یه جورایی دوست جدید حساب می شه چون تصمیم گرفتم روابط دوستانه تری باشون برقرار کنم.

دریا پنج‌شنبه 2 آذر 1396 ساعت 08:42

ریاضیا عشقن^____^

:{

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد