Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اجتماع را لولو برد، خورد

همینه،

تا وقتی از خونه بیرون نری،

کسی هم وارد خونه نشه،

دنیا کاملا بر مدار خودش می چرخه.


حالا شما هی بش بگین اجتماع زدگی... به من که واقعا خوش می گذره.


یه روز این قدر این پیله هایی که دور خودم دارم می تنم تا خودم رو ایزوله کنم، کلفت می شه که مجال نفس نمی مونه واسم. تو همون پیله خفه می شم تش. با تشکّر از آدمایی که هر وقت جرئت کردم کلّه ی مبارک رو به اندازه ی نوک دماغ از پیله بکشم بیرون، با صد تا تیر کمون مسابقه گذاشتن سر اینکه کی می تونه زود تر بزنه تو دماغش؟



# ایزوفاگوس، سر شرفم شرط می بندم الآن داری عین خر دروغ می گی به مامان. لامصّب بگو دوست نداشتم غذا رو کمپلت ریختم سطل آشغال. چرا قصّه ی جن و پری می بافی به هم بچّه؟ 

شر و ور هایی که الآن داره سر هم می کنه تو این مایه هاست که من نشسته بودم داشتم غذا تناول می کردم یهو یه اژدها اومد وسط حیاط مدرسه مون بهم گفت یادم می دی بند کفشم رو ببندم؟ و من بش گفتم آخه اژدها من دارم غذا می خورم الآن. ولی وقتی گریه هاشو دیدم دلم سوخت رفتم به اژدها بند کفش بستن یاد بدم و اون خواست به جبران محبّتی که بش کردم منو ببره و پرواز کنیم تو آسمونا. وقتی از پرواز ظهر گاهی خودم با اژدها فرود اومدم دیدم عه... مورچه ها حمله کردن و غذام رو خوردن...!

عین آدم دروغ بگو حداقل. جالب تر از اون مامانمه که با دقّت گوش می ده و باور می کنه. خدا. در و تخته خوب با هم جفتن.


نظرات 9 + ارسال نظر
Elsa سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 16:04

وقتی با فاصله ی کمتر از یک دقیقه آپ میکنیم :)
تو صفحه ی اصلی اسکای پست هامون پشت سر هم دیگس :)

هوم. نگرفتم راستش. وبلاگ جدید آیا؟ چه عجب. :)))

کدومشون تویی؟ زن خموده ی اردیبهشت ۹۶؟ یا شوهر دختر عموی نمی دونم فلان فوت شده؟
دومی یحتمل. که اگه اونی صمیمانه تسلیت.

ولی انصافا همه ی ایراداشم که بذاریم کنار، اسم عوض کردناتون خیلی گیج کننده س واسم.

خودم هم اتّفاقا وقتی بین وبلاگ خودم و وبلاگ آشنا ازین صحنه ها می بینم می رم اعلانیه می دم به طرف. :)))) ولی الآن چون خیلی نا آشناست برام اون حس ذوق مذکور رو ندارم زیاد.

+ himmel یعنی چه؟
+ و حتّی tagebuch یعنی چه؟
اینا مال همون زبان سخت فشرده هه ست که داشتی یاد می گرفتی؟ این حجم از تغییر هیچی نمی فهمم کلا از نوشته هاش. بقیه ش هم که رمز داره. :)))

عایدة سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 16:33

اتفاقا وقتی بچه ها همچین دروغایی میگن کارشون بهتر راه می افته..چون اینقدررر بااااااامزه میشن ک ادم دلش نمیاد دیگه چیزی بگه..
و خب وقتی یه اژدها وبلاگ داره به اژدهای دیگه هم میتونه بره مدرسه ی راهنمایی تا از بچه ها بخواد بستن بند کفش بهشون یاد بدن

ولی دروغ بامزه نیست به جدّم.
راستش حس خر بودن به آدم دست می ده. مخصوصا وقتی طرف بلد نباشه درست ببافه که مو لا درزش نره.

Elsa سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 16:45

تشکر‌ میکنم که زدی همه چیزو فاش کردی :) :|
Himmel آسمان
Tagebuch دفتر خاطرات(لطفا نخون تِیج بوچ یا تاگه بوچ ‌ تاگه بوخ درسته برای اطلاعات بیشتر)

شرمنده بخاطر نامفهوم بودن پست ها :(
تا چندماهه دیگه به همین شکله متاسفانه :(

عه؟ خب خودت حرکت اوّل رو زدی. فکر نمی کردم مورد داشته باشه، صرفا سوال هایی که ایجاد شد رو لیست کردم.:))))
بی خیال بذار خواننده بگیری دور و برت شلوغ شه پست قابل درک بنویسی یکم.
ریا نشه من همون تاگه بوچ خوندم. و یاد تخته ی قصّابی افتادم چون لفظش شبیه بوچر انگلیسی زبان هاست و تاگه هم با اغماض لفظش شبیه تخته س. :)))

و شرمندگی نداره جدّی ما کی باشیم واس دلت بنویس، شوخی بود کلّش.
سپاس از تو که به اشتراک گذاشتی باهام.

عایدة سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 17:03

وبله دروغ اصلا بامزه نیست..و حتی خیلی زشته.کیه ک همچین چیزی رو ندونه یا ازش خوشش بیاد؟
اتفاقا دروغایی که مو لای درزش نمیره خیلی حال بهم زن تر هستن..اما دروغی که ایزوفاگوس گفته و اینقدر واضح و روشن بوده که داره دروغ میگه[اونم با سناریویی اینقدر فضایی] بنظرم فانه..

فکر نکنم کسی خوشش بیاد ولی بازم با این وجود همه دروغمون رو می گیم انگار که اصل جدایی نا پذیر زندگی باشه، تجربه ش رو دارم خود اون کسی که دروغ می گه بیشتر از همه اذیت می شه و زجر کش می شه رسما. تیکّه ش می کنه این کار.

ولی البتّه سناریوش رو خودم چیدم که قابل لمس باشه چیزی که می نویسم. اون بچّه اینا رو نگفت. :)))

ayede سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 17:17

-_-
منظورم از سناریوی فضایی این بوده که دروغش اینقدر واضح و مسخره بوده که در نظر تو با داستانی که خودت نوشتی برابری میکنه

اره یه درصد گفتم شاید فکر کرده باشی خودش اونا رو گفته. :)))

عایدة سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 21:20

وی سر خود را ب دیوار می کوبد-____-

دیوار کم اومد بدم خدمتتون.
راستی چه اسم سختی. نمی خوای شفاف سازی کنی من با این جدید عجیب غریب چه جور کنار بیام یا حداقل چه جور بخونمش؟
چون من بای دیفالت همون آیدا می خونم اینو هم چنان می گم ولش کن کیبوردش خرابه یا تو خواب داره تایپ می کنه. :)))

عایدة سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 21:48

از اونجایی که دیگه سالادفصلی وجود نداره که بخوام با اون اسم کامنت بذارم و دلمم نمیخواد دیگه با اسم حقیقی خودم کامنت بذارم این اسم برای خودم انتخاب کردم.ریشه ی اسممه.عربیه و نمی دونم الان چطور بهت بگم تلفظ چیه..

عه اون اسم حقیقی ت بود؟ واو. چه چیز ها که امشب کشف نمی شه.

با تانیثی که تش می ذاری جدّی یاد اسم بچّه های عرب زبان دانشگاه می افتم. اسم های جالبی دارن اونا هم.

شن های ساحل سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 22:55

پس استعداد داستان سرایی در شما خانوادگیست تو که داستان می نویسی اونم یکم بیشتر از تخیلش استفاده می کن: ))))))
البته دروغ درست نیست ولی اونم بچه اس یکم طول میکشه دوزاریش بیفته بهش سخت نگیر

من.... داستان... می نویسم؟ کو؟ کجاست؟
راستش دوست دارم که بنویسم. ولی نشده تا حالا که. ایده بوده فعلا فقط. بیشتر تبحرم تو مطلب تیکّه تیکّه نوشتنه.

عایدة سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 23:18

فکر میکردی همونجوری برای خودم انتخابش کردم؟؟؟؟:)))))))

آره مثل بقیه که هی اسم عوض می کنن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد