Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کسی نقاشی بلد نیست؟

      مرض جدید. یعنی داشتمش ها. این روزا که سرم خلوته بیشتر اذیتم می کنه.  من نقّاشی بلد نیستم، ولی الآن دوست دارم نقّاشی کنم. چه مرگمه؟ نمی دونم. 

 یعنی خب اینجوریه که دوست دارم تصویر ذهنی م رو به بقیه نشون بدم، نه یه نقاشی معمولی از یه منظره یا چهره یا هر چی، بیشتر در حد ایده هایی هستن که باید به بقیه نشون داده بشن. یعنی از روی نیاز دارم به سمت نقّاشی سوق داده می شم انگار. نمی دونم بهش چی می گن... نقاشی خلّاقانه؟ نقّاشی مدرن؟ نقّاشی به سبک ژول ورن؟ 

مثلا الآن دلم می خواد یه شهر شلوغ بکشم، پر از آدم های سیاه. خیل عظیم آدم ها توی آپارتمان هاشون. آپارتمان های سر به فلک کشیده مثل هنگ کنگ. و بالای همه ی آپارتمان ها جرثقیل های غول آسا با طناب های کلفتشون باشن که آسمون رو مثل گورخر، راه راه کردن توسط بدنه شون. از جرثقیل ها چی آویزونه؟ قطعه ی ساختمونی نیس. قلب به سیخ کشیده شده ی آدم هاست. قلب های آویزون توی آسمون. کل نقاشی سیاهه، بدون رنگ... و از قلّاب جرثقیل ها قلب های قرمز شناور در هوایی آویزونه که قراره روی سوراخ  قفسه سینه ی آدم های عبوث اون شهر نصب بشه.


خب خاک برسرم. بی خیال. گفتن نداره.

الآن من این تصویر ذهنی رو چه جوری به بیرونی ها القا کنم؟ هرچی ازش بنویسم هیچی نمی فهمن بقیه. چه جوری به خودم القاش کنم اصلا؟ دلم می خواد بیشتر از یه تصویر ذهنی باشه. قابل لمس باشه حداقل. وقتی هیچی از نقّاشی حالیم نیست و تنها بخشی از هندسه که توش سوراخ بودم همیشه ی خدا هندسه فضایی م بود، من الآن چه کاری ازم بر می آد؟ و می دونی به یاد گرفتنش نمی ارزه. چون حجم بالایی از مهارت می خواد که حالا حالا ها به دست نمی آد و تا اون موقع همه ی تصویر های ذهنی م نابود شدن.


یعنی کیلگ می دونی دردش چیه؟ ایده ش رو دارم، اصل هنر رو ندارم متاسّفانه وگرنه کارم خوب می فروخت.

هی که هی. 

الف) اگه پولدار بودم، خر پول بگم بهتره... یه نقّاش استخدام می کردم. صبح تا شب بهش می گفتم چی رو بکشه برام. در و دیوار خونه م رو با نقّاشی های همین آدم پر می کردم. با تصویر های ذهنی خودم. 

ب) اگه مخترع بودم، یه پرینتر مغزی اختراع می کردم که عکسی رو که تو ذهنته، همونی که وقتی چشمات رو می بندی پشت پرده ی چشم هات رو گرم می کنه، اونو پرینت بگیره بده بیرون. کامنت نگیرم که اینم اختراع شده صلوات...

نظرات 9 + ارسال نظر
شن های ساحل چهارشنبه 15 شهریور 1396 ساعت 08:57

کار زیادی نمی خواد با سیاه قلم هم کارت راه می افته برای طراحی من فقط یه تابستون وقت گذاشتم مهم اینکه زیاد تمرین داشته باشی

آخه ناموسا یه تابستون کمه؟ :|
خب نیستم آدمش دیگه. من فقط برای اینکه تصویر ذهنم رو بقیه نشون بدم نیازش دارم... فکر نمی کنم علاقه ای در کار باشه.
اصلا حوصله ی ساعت ها تصحیح خط ها و سایه ها رو ندارم. حوصله ی عظیمی می خواد.

kilgh چهارشنبه 15 شهریور 1396 ساعت 15:00

مثه این شاید...
https://goo.gl/images/k2zxPP

شن های ساحل چهارشنبه 15 شهریور 1396 ساعت 16:28

بهش میگن tower crane

عه؟
من crane خالی رو سرچ کردم. اتّفاقا اینقدرم اعصابم خورد بود که نمی دونستم بش چی می گن تو زبان اجنبی...
برم اینو سرچ کنم یه دور.

شن های ساحل چهارشنبه 15 شهریور 1396 ساعت 20:04

اینم منظره شهر
https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ4bp_1e1FRO5qVlGd27sNc3j-VRn_ysZQd9cSYnxr1WlpWG0Ddnw
خلاصه اینکه این چند روز مواظب خودت باش دارم میرم یه جایی که نمی دونم انتن داره با نه.سوغاتی خواستی بگو:)))))

:)))))
مرسی ولی حیف کوچیکه نمی تونم از روش سعی کنم بکشم.
راستی خوش بگذره کلّی. ؛)
فکر کنم طی سال های متمادی خیلی وقته این عبارت مواظب خودت باش رو از کسی نشنیدم. :)))) حالا متاسفانه یا خوشبختانه.

شن های ساحل پنج‌شنبه 16 شهریور 1396 ساعت 04:53

خیلی خیلی ممنون:)همه سعیمو میکنم خیلی خوش بگذره: ))))

یِی.
/0w0\

تنها فیلتری پنج‌شنبه 16 شهریور 1396 ساعت 13:38

من نقاشم کیلیگ :))
چنتا از کارامو برات میفرستم!

ایول بهت و خعلی خوش به حالت. منتظرم.
ما که از هر انگشتیمون ده تا خارزار می زنه بیرون.

[ بدون نام ] یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 18:33

به یکی که بلده کمی، بگو کامل چی تو ذهنته که بکشه برات بعد تو اصلاحش کنی، البته اگه نخوای خودت یکم یاد لگیرب
و هشدار: تصاویر ذهنمی شما ارزشمند هستند! امکان دارد دزدیده شوند! (خلاصه اگه بعدنا لینک یه تصویر برات فرستادم و دیدی از تصاویر ذهنیت برا کشیدنش استفاده کردم بدون که تقصیر خودت بوده ر: )

من برای عملی کردن تمام ایده های توی ذهنم عموما احتیاج به همون یکی ه دارم که اکثر مواقع معلوم نیست داره تو کدوم جنگلی از آفریقا برای خودش ول می چرخه. :))))
جدی می گم. یکی ه نیست. هیچ وقت نبوده. :))) من به قدر انگشتای یه دستم هم آدم نمی شناسم که تو همچین چیزی سر رشته داشته باشه.
استقبال می شه. بدزد مال خودت. نوش. ببر بفروش بزن به زخمات. :))
زنبور بی عسل همیشه باید بره بمیره.
خوش حال هم می شم حتّی.

امیر چهارشنبه 29 شهریور 1396 ساعت 10:28

آخ گفتی
منم همینطورم

گاهی یه کاغذ سفید میذارم جلوم و یه مداد میگیرم دستم تا یه چیزی که توی ذهنمه رو نشون بدم
بعد چند لحظه احساس آدمی بهم دست میده که توی بیست سالگیش لال شده و بلد هم نیست با حرکات دست و بدنش مفهومی که میخوادو برسونه . یعنی قشنگ قطع ارتباط کامل با دنیای اطرافت . هی زور میزنی یه چیزی رو بیاری روی کاغذ ولی هیچ ایده ای نداری که چطور باید شروع کنی به کشیدن اون چیز

قشنگ حس اون آدم لالی که گفتم بهم دست میده

یاد اون شهابه که کشیده بودیش افتادم. :))))
منم این احساس ها رو دارم. همه ش به خودم می گم ای کاش به غیر خودم... یکی دیگه رو هم می شد ببرم تو مغزم.

امیر چهارشنبه 29 شهریور 1396 ساعت 19:46

چش بود مگه
شهاب به اون خوشگلی :))

پس توهم دیدی اونو؟

چش نبود... گوش بود. :))))

جدای از شوخی مشکلی نداشت انصافا.
آره دیگه قطعا دیدمش که ذهنم داره می برتم به اون سمت. :()

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد