Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

خونم به جوش اومده

در معنای حقیقی و نه کنایی.

گرمه... ظهر جمعه ست. و من کیلومتر ها پیاده زیر آفتابی که با زاویه ی سینوس مساوی یک می تابه راه رفتم.

می گن که گویا ما وسایل نقلیه ی عمومی داریم. ولی به شخصه نقلیه تر از خودم مشاهده نکردم.

هر چند چهار راه یک بار، ازین فلکه های آب آتش نشانی می دیدم و از مقیاس یک تا ده با خودم حساب می کردم آیا به فلکه ی بعدی که برسم، به قدر کافی جزغاله شدم که آتش نشان ها بیان سر فلکه رو باز کنن روم یا خیر؟

حتّی آرزوی شلنگ آتش نشانی بودن کردم برای چند دقیقه.

به اون موجود هیولایی ه آتش مرداب توی انیمیشن بن تن هم فکر کردم کلّی. هی کف دستام رو می گرفتم رو به اشیا ببینم کی آتش ازش می زنه بیرون. واقعا به این باور رسیده بودم که می تونم آتیش بدم بیرون از کف دستام. 


کاملا پتانسیلش رو دارم رقص سماع کنم زیر باد کولر الآن. 

برم بمیرم دیگه. اه.

نظرات 2 + ارسال نظر
شایان شنبه 14 مرداد 1396 ساعت 16:49

یه دوست دارم تو کار سماع رقصیدنه؛ شمارشو بدم بهت بری پیشش سماع یادت بده؟...فقط یکم اخلاقش سگه امکان داره داد بزنه سرت یا شایدم بزندت که اینم سختی رسیدن به هدفه باید تحمل کنی عیزم!

این الآن جدی بود؟ :))))
مگه کلاس رقص سماع وجود داره؟ :))))))))
مثلا بهت یاد می ده چند دور دور خودت بچرخی و کلّه ت رو ببعی وارانه این ور اون وری بچرخونی؟ :)))))))
حتّی تصوّرش هم برام خنده داره.
سر پیری و معرکه گیری.

امیر شنبه 14 مرداد 1396 ساعت 16:51 http://seire-takamole-man.blogsky.com

واقعا وحشتناک گرمه

من با اینکه کلی کار دارم بیرون خونه ولی ترجیح میدم بشینم تو خونه و بیکاری بکشم ولی پامو تو این آفتاب بیرون نذارم

من که می گم داریم به آخر زمان نزدیک می شیم.
اه چی میشه آخرش همه مون مثل مرغ سوخاری های پشت ویترین از زندگی خداحافظی کنیم. بهش می گن پایان غیر منتظره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد