Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چه صبح فر انگیزی

   کورمال کورمال در حالی که مثانه اش در حال انفجار است، از خواب بلند شده و قصد دست شویی رفتن می کند. در راه به خوابش هم فکر می کند که دارد هر لحظه بیشتر از پیش محو می شود ولی در خاطرش نمی آید. دوست دارد چشم هایش را نیمه بسته نگه دارد تا خواب از کلّه اش نپرد. در همین میان که حتّی دست را از پا تشخیص نمی دهد درد شدیدی در پایش می پیچد. یک شئ فلزی مجهول الهویه گوشت پایش را به قصد سلاخی، نشانه می رود.

خواب که هیچی، عقل و هوش از سرش می پرد. 

(زمزمه های مادر در ضمیر ناخودآگاهش جان می گیرند: بکش می خواستی شلخته نباشی!)

چه شروع متفاوتی برای شروع یک روز لعنتی دیگر.

به خودش نوید می دهد در عوض صبحانه را برای اوّلین بار هم که شده با مادر جان در یک صبح زیبای تابستانی سرو می کنیم.

- عه کیلگ بیدار شدی؟

- دیگه خوابم نمی بره. چایی نداریم؟

- نه من دارم می رم بیمارستان الآن بهم زنگ زدن. تو چایی رو دم کن و بابات رو ساعت هشت از خواب بیدار کن. الآنم برو واسه مرغ غذا بریز تا سر بقیه رو نبرده، همسایه ها شاکی می شن از صداش داره قو قو لی قوقو می کنه، رفتم درش آوردم از تو لونه ش. سر راهت، تو بالکن گل دون ها رو هم آب بده. زیاد آب ندی خراب می شن. کم هم آب ندی می خشکن به حدّی باشه که آب یکم سر ریز شه تو جا گلدونی زیرش. حواست باشه رفتی تو بالکن، سر و صدا نکنی ایزوفاگوس بیدار شه چون بهم گفته می خواد بخوابه. آروم راه بری صدای قدم زدنت رو هم نشنوه وگرنه بیدار می شه حساسه. دیگه خودت ببین اگه تا یازده بیدار نشد، اونم باید بیدار کنی. حواست باشه بهش صبحانه بدی بخوره. براش کتلتی چیزی ساندویچ کن. راستی غذای دیشب رو یادته؟ اون بمونه برای ایزوفاگوس ناهار اونو بخوره. حواست باشه دیر ناهار نخوره ها معدش سوراخ می شه. خودت از تو فریزر یه بسته کنگر در بیار بخور. اینا ها بیا خودم درش آوردم. ببین یخش وا نمی شه اگه تو یخچال بذارمش، حواست باشه اینو ساعت دوازده از یخچال دربیاری. آخ راستی ظرف های دیشب رو یادت نره بچینی تو ماشین ظرف شویی! همین دیگه، باشه؟ دیگه کاری نداری؟ من رفتم عزیز مامان. خداحافظ.

(لیوان شیر را به جای چایی نداشته ی دم صبح هورت می کشم و با خودم فکر می کنم که ای  کارد بخوره تو اون شیکم ایزوفاگوس.) 

من فقط محو دو تا چیزم الآن. یکی اون دیگه کاری نداری ته جمله ش، یکی اون عزیز مامان پشت بندش. 


قطعا انتخاب خیلی بهتری بود اگر سعی می کردم دوباره بخوابم. حتّی با وجودی که اینجا نوشتمشون اصلا هیچ ایده ای ندارم چه کاری رو چه زمانی باید انجام بدم. کار هایی که تا الآن انجام دادم شامل:

# هورت کشیدن لیوان شیر(این یکی از آپشن های خدادادی منه، گویا اکثرتون نباید بتونین بلافاصله بعد از بیداری شیر بخورین و باید حالتون به هم بخوره. اگه بیو دو رو عین آدم خونده بودم می تونستم بهتون بگم کدوم آنزیم بدنتون کم هست در اون لحظه که این حالت بهتون دست می ده ولی خوب نه ازش خوشم می اومد و نه خوندمش و نمره م هم شد سیزده پس ازین انتظارات نداشته باشید. فقط بدونید اسمش هر چی که هست تو بدن من خیلی بیشتر از شماهاست و دچار افت صبح گاهی نمی شه، پس سوز به دلتون.)

# خفه کردن گلدون ها با آب چون حوصله نداشتم با فشار کم بهشون آب بدم، 

# خیس کردن اتّفاقی مرغ در حال غذا خوردن صبحگاهی با آب، 

# ترسیدن مرغ و بالا رفتن جیغ و هوار  قدقدطور مرغ و ایجاد سر و صدای فراوان، 

# بیدار کردن ایزوفاگوس،

# و البته قبل از اون، خوردن قارچ های مربوط به ناهار ایزوفاگوس (چون می دونستم  دیگه سهم من نیست و داره از کفم می ره.) بوده.

 با اقتدار می ریم بقیه ش رو به فرجام برسونیم. الآن خوبه بنویسم mission completed یا هنوز زوده؟


الآنم با خودم یکی به دو ام که آیا سعی کنم دوباره بخوابم تا بابام خواب بمونه، یا کتاب بخونم و ادای غرق شده در کتاب ها رو در بیارم؟ یه کار دیگه هم می شه کرد، بگردم ببینم اون فلزیه چی بود، تا عمق فروش کنم تو پام بهش بگم: خوبت شد؟ راحت شدی حالا؟ ارزشش رو داشت؟


نظرات 4 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت 12:56

:)))) قشنگ مو به مو اجرا کردی افرین عزیز مامانت:))))
قارچها رو هم خوردی حتی؟:))))

آخه من فقط قارچ هاش رو دوست داشتم.
یعنی ارادتی که به قارچ دارم یه مدل دیگه ایه نسبت به بقیه ی مخلفات.

آیدا چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت 22:19

کیلگارا بعد از انجام دادن لیست کارای مامانت_اونم به صورت خیلی پرفکت و عالی_هنوز زنده ای آیا؟اگر زنده ای چرا نوشتی مرغ قوقولی قو قو میکنه؟

زنده ام نفس می کشم هنوز. :))))) ولی ایزوفاگوس شاید دیگه لب مرز زندگی و مرگ باشه. بهش گشنگی دادم گفتم چاق شدی. دیگه نمی دونم چی کار کرد خودش. من که نذاشتم فرم اندامش به هم بخوره.

اون رو هم از عمد نوشتم قوقولی قو قو. چون مامانم به شدّت معتقده که این مرغ قد قد نمی کنه و به جاش عین خروس ها موقع خروس خون قوقولی قوقو می کنه. حرف خودش رو نوشتم.

شایان پنج‌شنبه 12 مرداد 1396 ساعت 23:23

قانون این کارا اینه که یه بار همه رو بزن قهوه ای کن دیگه بهت کار نمیدن. یکمم بغض کردم برات..کنگر میدن میخوری وژدانَن؟؟...نه من اشتباه خوندم..نه من اشتباه خوندم.
کیلگ سه روزه کارگاه تشریف دارم شیش میرم سر کار اصن فاجعه. وقتی کامنت اولی رو واست گزاشتم برگشتم..یه فیلمم گرفتم نت داشتم آپ میکنم ببینیم..فاجعه ست فاجعه :))))
.
.

بگم باور نمی کنی. :)))
من عشق کنگرم. خواستن عزّت بذارن به سرم. ولی اون یکی غذا هم توش قارچ داشت که اونم نمی تونستم ازش بگذرم.
به هر حال خوبی سلیقه ی غذایی من اینه که مشابهش تو خونه پیدا نمی شه و خودم به تنهایی از غذاهایی که دوست دارم لذّت می برم کسی هم هوس نمی کنه بگه به ما هم بده ما هم سهم داریم. یک فراغ بالیه که نگو. خودم برای خودم می خورم و می خورم و می خورم. هاهاها.

تنها فیلتری جمعه 13 مرداد 1396 ساعت 00:56

وای چقد دیووونه ای خوش به حالت
کمبود آنزیم لاکتوز هم بد دردیه

بیا با ما دیوانه شو، دیوانگی هم عالمی دارد تنهای فیلتری. :{

مورد دوم هم، درد نیست. همه ی آدما دارن اون افت صبح گاهی ش رو. غم مخور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد