Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چگونه از فرزند دو قلویمان عکس بگیریم؟

   دو عدد دختر بچّه ی شش ساله که دو قلو بودند در آتلیه ی عکاسی مشاهده کردم. با چشمان رنگی سبز دیوانه کننده و پوست سفید و موهای طلایی طور توی رمّان ها.  به یکی مقنعه ی گشاد پوشانده بودند تا از او عکس محجبه بگیرند و آن یکی مو های بافته تا روی کمر داشت. و احتمالا بعدا جایشان عوض می شد و آن یکی دیگری را با مقنعه می گذاشتند جلوی دوربین. دو قلو ها هم سان بودند. انگار که یک آدم را در دو مکان ببینی. مدام نگاهم را از یکی به دیگری می انداختم منتها تنها تفاوتی که می توانستم پیدا کنم همان مقنعه بود که به یکی پوشانده بودند و دیگری نداشتش.

دقیقا عین این سرگرمی های توی مجلّه ی سروش کودکان بچّگی ها بود، می گفت پیدا کنید بین دو تصویر زیر چند تفاوت وجود دارد ولی تو هرچه با وسواس بیشتری نگاه می کردی بیشتر شبیه می شدند.


   راستش هر چه قدر فکر کردم نفهمیدم چرا آن خانواده دو بار پول عکس می دهند و اصرار دارند از هر دو قل جداگانه عکس بیاندازند و نهایتا عکس هایی داشته باشند که حتّی خودشان هم نفهمند کدام به کدام است. حتّی مثلا یک عکس را که نشانشان بدهی، خود قل ها هم ندانند عکس خودشان است یا عکس خواهر دو قلویشان.

از نظر من که تو جیه اقتصادی نداشت و فقط هدر رفت انرژی عکّاس باشی و والد دو کودک و البتّه وقت بود، منتها وقتی بیشتر فکر کردم با خودم گفتم احتمالا ا از دریچه ی چشم خود دو قلو ها دنیا باید خیلی متفاوت باشد.  دختر بچّه های این سنّی روحیه شان خیلی لطیف است و باید شرایط بینشان همیشه در نهایت برابری باشد چه برسد به اینکه دو قلو هم باشند. از یکی عکس بگیری از دیگری نگیری؟ دیر یا زود به سیخ می کشندت. یکی جیغ می کند چرا از خواهرم عکس نگرفتی؟ آن یکی ویغ می کند که چرا از خواهرم عکس گرفتی؟


خدا خیلی به دو قلو های جهان رحم کرده که من هیچ کدامشان را آن چنان از نزدیک نمی شناسم. چون استدلالم این است تا وقتی دو ورژن یکسان از هر چیزی داری، یکی اش را آن قدر استفاده می کنی تا پدرش در بیاید و  آن یکی را آکبند می گذاری برای روز مبادا.


# ولی انصافا  این قدر خوشگل بودند که آدم با خودش می گفت: ای کاش به جای دو قلو، ده قلو بودید.


الآن هم دارم به این فکر می کنم اگر یک قل هم سان می داشتم، به یقین می رسیدم خداوندگار واقعا هدف خاصّی از خلقتم نداشته و فقط می خواسته مقادیری گل اضافه آمده را دور نریزد در روز خلقت. تصورش هم حال آدم را می گیرد. ولی خوب، مزایایی هم می داشت. دیگر لازم نبود تلاش کنم در اجتماع ظاهر شدن را یاد بگیرم. حرف زدن و زبان ریختن و این ها را از دم به قل خویشتن واگذار می کردم.

مثلا اگر یک قل روباتی داشتم که اختیارش در دست من بود عالی می شد آن جور. نور علی نور اصلا. دیگر مجبور نبودم هیچ کاری را بر خلاف میلم انجام بدهم.

نظرات 3 + ارسال نظر
شایان جمعه 6 مرداد 1396 ساعت 00:56

خب اینایی که تو دیدی تو دل برو بودن؛ من هر چی میبینم شبیه میمون ان. از این نظر به شانس میتونی افتخار کنی!<br>
من از کلاس چهارم تا دهم یه دو قلو هم کلاسیم بودن قیافه شون کپی هم بود و اگه یکیشون در دوران طفولیت زمین نمیخورد و ابروش نمی شکافت اصن قابل تشخیص نبودن. البته ظاهری قابل تشخیص نبودن. اخلاقی کاملا متفاوت بودن. یکیشون فازش ریدم بهت زندگی بود و کلا گرفته بود اون یکی بیخیال دنیا همش میخندید. اینا رفت کار و دانش بعدش هم ترک تحصیل کردن رفت تهران دنبال کار. <br>
زمستون ماه پیش اون بیخیال دنیا رو دیدم بیرون. از تهران برگشته بود؛ خلقی و ظاهری عوض شده بود. پوستش نسبت به قبل روش تر شده بود موهاشو بلند کرده بود. قبلا همیشه از ته میزدشونون رنگشون شبیه قهوه ای بود. اون روز که دیدمش فهمیدم قهوه ای خالی نبودن..یه قهوه ای روشن بود که به طلایی میزد. واسه یه کاری اومده‌ بود میخواست برگرده از دست حرف دوست و آشنا یه کلاه پشمی سرش کرده بود. کلاه شو کندم از سرش گفتم حیف اینا نیست بمونن زیر کلاه؟ درآر چنتا کشته مرده بدی جیگرت حال بیاد. گفت ولم کن ***م تو این زندگی؛ باز اومدم تو این خرآب شده حالم گرفته شد..اینجا هیچ کی واسه گچ کار نمی میره.منم که بچه خوشگل نیستم فقط موهام قشنگن.. یکم خش و بش کردیم از وضعش گفت. آخراش یکم خاطره تعریف کرد و خندیدیم و&nbsp; رفت. فکر بدبختیای خودمم افتادم. حالمو گرفت ولی خب خوشم از این رفتنش اومد. باحال رفت!<br>
به نظرت کی میتونه یه پست که درمورد دو قلوهاست رو ربط بده به مهاجرت ساکنان مناطق محروم به کلان شهرها و آخر قصه ش هم خوب شه؟؟

آقا اوّل اینکه بچّه های مردم گناه دارن بهشون می گی میمون.
منم چهره هایی دیدم که به دلم نشینه حتّی تو دو قلو ها، ولی همیشه به خودم می گم لابد من سنسور زیبایی شناختی م از کار افتاده. :))) دلم نمی آد حتّی تو ذهنم که کسی هم نمی فهمه بهشون بگم زشت. :)))

این قابلیتی که برای خودت ذکر کردی رو ورژن نصب شده رو منم موجوده. :))) اصلا فکر تک بودن به سرت نزنه تو این مورد ربط دادن این سر دنیا به اون سر دنیا.
آدم کلا دلش می گیره از محدودیت ها می شنوه. ای کاش همه ی شهر ها از نظر امکانات تهران بودن و اختلاف ها یه طوری از بین می رفت. ولی هیچ وقت نمی شه. خود همین خیلی دلگیر کننده س.

ولی اگه بخوایم بگذریم، می تونم یه ویژگی متمایز کننده برات پیدا کنم از توی همین نظری که نوشتی. خیلی آدما قابلیت ربط دادن و بافتن موضوعات ظاهرا بی ربط به هم دیگه رو دارن، ولی از بین اونا... این فقط تویی که می نویسی :" زمستون ماه پیش". الآن داریم واردپاییز این ماه پیش رومیشیم. نه شایان؟ :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

شایان یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 18:30

ببین الان یه چیز بهت میگما..کامنت بقیه رو تایید میکنی ماله منو نه؟؟
بیام برات؟

یک دانه بود به جان خودم! :)))
اونم به خاطر این بود جوابش همون لحظه تو ذهنم بود و نوشتن براش خیلی راحت بود و رسما تایپ اطّلاعات بود صرفا.
وگرنه که ما شکر ها بخوریم استاد. رحم بفرمایید. :{

برای تایید کردن کامنت ها به یه زمانی حدود یک ساعت خالی نیاز دارم که بشینم اتاق فکر رو برپا کنم سپس فکر کنم به حرف هاتون و بعد ببینم چی رو دلم می خواد به کی بفرستم در جواب. انصافا کار سختیه و با این مدل مغزی هم که من دارم سخت تر می شه. وقت هم انصافا زیاد هست ولی اینکه یه بازه ی یک ساعته ی تمام رو کسی به کارم کاری نداشته باشه، شاید واقعا پیدا نکنم.
مثلا شاید بتونم تو هر پنج دقیقه ای که به وبلاگ سر می زنم یه کامنت تایید کنم که اونجوری بازم این مشکلات زود و دیر تایید شدن باقی می مونه به قوّت خودش.

شایان پنج‌شنبه 12 مرداد 1396 ساعت 22:27

داااشه من؛ من تو زمان خنگ ام..خنگ. تو هنوز نفهمیدی؟
تازه وقتی هم میخوام یکم دروغ بگم فاجعه میشه..حالا میکس زمان و دروغ رو واسه من فرض کن.
این پسره رو زمستون دو سال پیش دیدم ولی حس میکنم زمستون ماه پیش بوده :))))

:{
مگه دروغ هم می خواستی بگی به ما؟ نچ نچ نچ نچ نچ...

به زبون خودت می گم آخ اگه بدونی پاییز و زمستون ماه پیش چه پدری از من در اومد!
دوست می دارم این رمز گذاری جدید رو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد