Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

سر کلاف احساس منو کسی ندیده؟

خب نمی شه که همه ش ما شما آدم ها رو با دقیق ترین جزئیات تو خاطرمون داشته باشیم و صدا تون رو حتّی از دو فرسخی تشخیص بدیم، تیکه هاتون رو، لحن پایین بالا شدن کلامتون رو از بر باشیم  بعد شما هی زل زل کنی تو چشمامون که شرمنده به جا نمی آرم شما؟

باز خوبه ماهی قرمز داستان ما بودیم و وضع اینه الآن.

من خیلی باهوشم یا شما همه تون با هم پیر و فرتوت و خنگ شدید؟ یعنی ک چه. حالم رو به هم نزنید دیگه اه. آدم یخ می کنه.


چرا یه بار برای من نباید پیش بیاد که تو صورت یکی نگاه کنم و بگم شرمنده به جا نمی آرم شما؟ چرا همه ی به جا نیاوردن های دنیا مال شماست و ما همیشه باید آدم غریبه هه باشیم؟


آدم فقط به خودش می گه چه پوچ. یعنی از کل دنیا انتظار داری لا اقل دو سه نفر خاص یه بیت از حافظه شون رو حرومت کرده باشن، می ری می بینی همینم نبودی. 

بعد اون وقت نکنه پروژه ی مشهور شدنم هم بخواد همین جوری پیش بره؟ من هیچ طاقتش رو ندارم گم نام بمیرم. من باید مشهور شم و بعد بمیرم. ولی اینجور که بوش می آد تا الآن که اصلا موفّق نبودم.

من خودخواهم آره. باورکنید این احساس های یه طرفه ی غلیظم  به افراد رو توی یه چهارشنبه سوری یه جا آتیش می زنم از روش می پرم.


پ.ن: یعنی قشنگ حس می کنم آدمایی که این همه سال از دور و نزدیک تو فکر و خیال باهاشون زندگی کردم و بتشون کردم تو ذهنم، منو پشم هم حساب نمی کنن. دردناکه خب؟ دردناکه. اصلش اینه که باید هم دیگه رو بعد سال ها ببینین و به آغوش بکشید و بشینین از خاطره های دورتون برای هم تعریف کنید و بخندین و حسرت گذر زمان رو بخورین. نه اینکه یکی تون خودش رو جر بده تا توسط اون یکی تون شناسایی بشه. حافظه هاتونو قوی کنید یکم. مرسی، عح.

نظرات 4 + ارسال نظر
امیر سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 17:57 http://seire-takamole-man.blogsky.com

آره تجربش رو داشتم
حتی تجربه ی معکوسش رو هم داشتم
یعنی طرف منو میشناخت و با دقت نگاه میکرد و منم مثل روز میشناختمش ولی اصلا دلم نمیخواست به روم بیارم که میشناسمش
چون اصلا دلم نمیخواست با طرف دوباره رابطه داشته باشم

خب پس طبق این دیدگاه تو احتمالا نتیجه می گیریم که حداقل پنجاه درصد موارد از ریخت و قیافه ی من خوششون نمی آد و شیک دارن دکم می کنن اینقد که من آدم نچسبی ام!
هرچند این موردی که امروز داشتم واقعا کمبود حافظه بود.
خداوندگارا چرا منو نچسب آفریدی؟
بر سر قبرم بنویسید دفع کننده ی آدم های کره ی زمین.

امیر سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 19:46 http://seire-takamole-man.blogsky.com



البته من منظورم تو نبودی
گاهی هم آدما دوست ندارن به گذشته برگردن
من گاهی وقتا پیش میاد آدمای خوبی رو هم میبینم
اما وقتی یادم میاد که تو گذشته چقد اونو دوست داشتن و منو آدم حساب نمیکردن چون دوست ندارم خاطرات گذشته برام تکرار بشن به روم نمیارم

این یکیو به خودت بگیر پیلیز

ولی من منظورم دقیقا خودم بودم. :)))) اتفاقا بهش فکر که می کنم احتمالش کم هم نیست همچین. چرا تا حالا بهش فکر نکرده بودم؟ راستش اصلا به مغزم نرسیده بود که این آشنایی ندادن ها می تونه عمدی هم باشه. :))))
حالا پنجاه درصد بقیه ی موارد رو هم برای این یکی پیشامدی که گفتی در نظر می گیریم. :)))

شن های ساحل چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 11:14

از بعد احساسی بودنت که بگذریم که سعی دار همه چی توی مغزت دراماتیک بکن و جدی باید سعی کنی کمتر اتفاقات احساسی ببینی حتی اگه واقعااحساسی باشه چون واقعا تعداد احساسی هاتوی دنیا کمه درک کن اگه بخوای بفهمی چرا چه اتفاقی افتاد باید سعی کنی بتونی زاویه دید ادم های دیگه رو درک کنی پس احتیاج داری ببشتر منطقی نگاه کنی.طرف نه با تو درگیری داره نه بدش می اد نه خوشش می اد و نه هیچی فقط یه مدت توی بخشی از زندگیش بودی و بعدش نبودی اون اطلاعات از مغزش پاک کرده گنجایش مغز اون همون اندازه اس و عجیب هم نیست ادما با هم تفاوت دارن کسی مقصر نیست تو حافظه ات قوی من حافظه ام قوی اون قوی نیست اونم نه هر حافظه ای حافظه تصویری.حافظه تصویری متاسفانه با احساس کدگزاری میشه احساس قوی حافظه تصویری قوی نتیجه هر تصویری با احساسش یادت می اد بقیه اینطوری نیستن نتیجه من باتری دستم می گیرم یادم می اد کجا خریدمش چه حسی داشتم فروشنده چه شکلی بود و اگه جلوشو نگیرم کم کم کل خاطرات مربوط بهش یادم می اد که خوب نیست چون ذهن شلوغ میشه.من استاد نظم توی بی نظمی هستم هرچقدر اشفته یادم می اد چی کجا بود. من توی یه جمع 500 نفری 2 نفر مثل خودم پیدا کردم می دونی یعنی چی یعنی انتظار نداشته باش مثل تو باشن .اونا با دید خودشون دنیا رو می بینن تو با دید خودت تا وقتی زاویه دید اونارو یاد نگرفتی انرژیت الکی تلف نکن که درک کنی چرا اینطوری هستن من زمان و انرژی زیادی تلف فهمیدن اینا کردم چون راهنما نداشتم

انتظار ندارم و خوب می فهمم اینایی رو که نوشتی. من که نمی تونم بقیه رو شکل خودم کنم. دل گیر می شم ولی. دلگیر می شم که چه قدر همه چی راحت به باد فراموشی سپرده می شه. همین.
چون خودم همیشه یه موجودی بودم که خاطراتم به صورت وسواسی طور و زجر دهنده ای جزو دارایی هام بودن.
وقتی می بینم طرف این قدر راحت همه چی رو می ریزه دور، مثلا بگیر خاطره های هفت سال پیشش رو...
خب فرق زندگی الآنش با همون هفت سال پیشش چیه؟ باز که همونه. نقش های اصلی عوض شده و نقش های اصلی قدیمی فراموش شدن. اینا واسم دردناکن.
چون یه حس پوچی کامل از دنیا بهم می دن.
اینکه ما واقعا هر کاری کنیم مهم نیست چون تهش همیشه فاکتوری به نام فراموشی وجود داره. حالا ده سال دیگه... بیست سال دیگه... نهایتش هزار سال دیگه.
مثل اینه که محکوم به فراموش شدن باشیم همه. همون طور که محکوم به وجود داشتن بودیم.
فراموشی درد داره شن های ساحل. درد داره!

شن های ساحل چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 11:31

ببین فرض کن توی یه محیطی هستی درسی یا کار یا یه مجموعه ای خب دو نفر یا سه نفر ازت بدشون می اد 5 نفر از قصد اشنایی نمی دن اون 20 نفری که بعد از یک سال می بینی و می دونی افراد معمولی و نسبتا خوبی هستن اونا چرا تورو یادشون نمی اد!!!:)نمی تونی بگی همه ادمای اطرافم بد هستن اونجوری داری به مغزت ظلم می کنی.

پس دلیل اصلیش شد همون مشکل حافظه دیگه؟
خوبه، دلخوش کننده س این یکی نسبت به اون دلایلی که نظر قبلی ها می گفتن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد