Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

این مغز باهوش

   دو روزه هیچ غلط خاصی نکردم. هیچ غلط خاصی. امتحان بعدی فکر کنم دوشنبه ست (وای من خیلی شاهکارم حتّی مطمئن نیستم که دوشنبه ست یا یک شنبه الآن که اینو نوشتم!) و از هفت جلسه فقط نصف یکی رو خوندم و درس تخصصی هم هست. ولی من هم چنان خیلی احساس بی حس بودن می کنم. فکر کنم دیگه وقتش رسیده که اعلام کنم خسته شدم از امتحان هام. قبل شروع شدن امتحان ها کلی علافی کردم که بتونم این دو ماه رو بکوب بخونم. ولی هنوز به نصفه ی امتحان ها نرسیده نفسم بریده. به هن هن کردن افتادم. عین موتور یه لوکوموتیو چهل ساله.

   فکر کنم درصد خیلی زیادی از این بی انگیزگی م مربوط میشه به امتحانی که خرابش کردم چند روز پیش. کلا از بچگی همین جوری بوده شخصیتم. وقتی می دیدم گند خورده به یه قسمتی از کارم کلا ولش می کردم. مثلا تو بازی کامپیوتری ها، وقتی کاراکترم وارد یه اتاق می شد و مثلا یکی از دزد ها از دستم فرار می کرد و نمی تونستم بکشمش، دوباره از اوّل شروع می کردم بازی رو، هیچ وقت ادامه نمی دادم. یا وقتی یه سکه برای خوردن جا می نداختم دوباره از  اول بر می گشتم دنبال همون یدونه سکه که ببینم کدوم گوریه تا بخورمش.یا حتّی وقتی مرحله های بازی م سه ستاره نمی شد نمی رفتم مرحله ی بعدی. سر همین قضیه کلی بازی دارم که همه رو نصفه ول کردم، پاک کردم. چرا؟ چون یه سکه ی کوفتی تو مرحله ی فلانش هیچ وقت پیدا نشده!  الآنم همینه. یه امتحانم اون جوری که دوست داشتم نشده، دیگه حوصله ی هیچ کوفتی رو ندارم.


   تو دبیرستان هم همین بودم. زمان امتحان نهایی ها، فیزیک رو که خیلی دوست داشتم، وقت سرش کم آوردم چون نمی دونم سر جلسه ش فکرم درگیر بود و گذر زمان رو نفهمیدم اصلا و یک صفحه ی حدودا پنج نمره ایم خالی مونده بود که مراقب برگه رو از زیر دستم کشید. هیچی دیگه، بعد فیزیک، قطار وار بقیه امتحان هام رو گند اندر گند اندر گند پشت سر گذاشتم. عین عاشقای مجنون! :))) یادمه امتحان بعد فیزیکمون زبان فارسی بود، که از هول فیزیک، نمره ای از زبان فارسی گرفتم دو نمره پایین تر از خود فیزیک. نور علی نور! البته الآن یادم نیست درست، حسّم بهم می گه اینجوری بود.

   نمی تونم دیگه، متاسفانه خیلی همه یا هیچی عمل می کنم. صفر و یکی.  سعی کردم خودم رو درست کنم نمی شه ولی. الآن این امتحانم هم نمره ی بدی ازش نمی گیرم انصافا، واحد سخت و حجیمی ه. پونزده شونزده خیلی هم خوبه واسش. زیادشم هست، ولی من ابله روانی چون دوست داشتم ازش نوزده بگیرم الآن یکم یجوری شدم قاطی کردم (آره در گوشتون می گم که صرفا به خاطر اینه که استادش نوری بود که چشمام رو کور کرده و می خواستم بهش ثابت کنم که واسش ارزش قائلم.) یکی نیست بگه خوب تو غلط می کنی هوس می کنی واحدی که این همه افتاده داره رو نوزده می خوای ازش. قشنگه قبول، دوستش داری قبول. استاد خفنه، اکی! خوب چه ربطی داره ابله؟ تازه فرجه ی من نصف فرجه ی بقیه ی بچه ها بود، من دو تا امتحان کوفتی دیگه هم مجبور بودم بدم وسط فرجه ها. خلاصه  نمی دونم حتما یه ربطی داره که دیگه حوصله ندارم هیچ غلطی بکنم الآن.


   با خودم می گم شاید اینا رو بنویسم چند نفر بخوننش، انگیزه م برگرده سر جاش برم سر درس و مشقم. چون خوب یه حس ضایع نشدن جلوی خواننده ها باید در من به وجود بیاد که امیدوارم بتونه درستم کنه. میشه درستم کنه؟ 


   از سر امتحانش که اومدم بیرون هیچ سوالی تو ذهنم نمونده بود، سعی کردم نمره م رو حدس بزنم ولی  نشد چون ذهنم سفید شده بود. می تونم صرفا بازه ی نمره م که حدود پونزده تا شونزده می شه رو حدس بزنم و چون یه عدد قطعی نیست اعصابم رو ریخته به هم. من آدمی ام که وقتی می گم فلان عدد، یا نمره م فلان عدد می شه یا می رم از حلقوم استاد فلان عدد رو می کشم بیرون اینقدر که به خودم مطمئنم و دقیقم سر عدد هام. برای همین وقتی سر یه بازه گیر می کنم  و نمی تونم قطعیتش رو تعیین کنم، پتانسیلش رو دارم دیوونه بشم قشنگ. سر دینی دبیرستان هم همیشه این بد بختی رو می کشیدم. نمره ی قطعی دینی م رو هیچ وقت نمی تونستم حدس بزنم، دیوونه م می کرد. می رفتم به امتحان بعدی هام رو گند می زدم، بعد نمره ی دینی می اومد بیست، بقیه چرت و پرت. الآن پیش بینی می کنم که امتحان دوشنبه یه همچین سرنوشتی خواهد داشت. حیوونکی بی همه چیز قراره قربانی ش کنم!


   دیشب خواب دیدم که رفتم کلید امتحان رو ببینم. بله. در خواب عین شیشه همه چی شفاف و واضح بود. تک تک سوال ها به ذهنم اومدن و رفتن. راحت ورق می زدم کلید رو. جواب های غلط خودم رو با کلید استاد مقایسه می کردم. جالبه که طی خواب از یک سوال چهار گزینه ای هر چهار گزینه رو دقیق و کلمه به کلمه و واو  به واو تو ذهنم داشتم. در حالی که وقتی بیدار شدم دوباره روز از نو روزی از نو. ذهنم سفید شده بود دوباره. 

بعد نکته ی جالبش... اینه که موقعی که می خواستم به کلید این امتحان برسم، مجبور بودم کلید چند تا امتحان دیگه رو هم ورق بزنم. که یکیش مال واحدی بود که ترم یکی ها چند روز پیش امتحانش رو داشتن. تو خواب یه مدّت وقت صرف کردم کلید اونا رو هم خوندم. بعد الآن می ترسم برم کلید واقعی امتحانشون رو ببینم، با چیزی که توی خواب مغزم از خودش ژنریت کرده مطابقت داشته بشه. اونجاست که سکته می کنم  و منتظر هاگرید میشینم که بیاد بهم بگه: "تو یه جادوگری هری."


   این انتقالی هم واسه ما شده قوز بالا قوز. خوابمون رو ازمون گرفته. خوراکمون رو ازمون گرفته. روانمون رو ازمون گرفته. جسممون رو ازمون گرفته. اصلا دیگه چیزی مونده از من؟ 

   ولی انصافا چقد کار های عجیب غریب و مفت کردم تو این دو روز، به عقل جن هم نمی رسه حتّی! دیگه فکر کنم اگه الآن اسم و فامیلم هم رو وبلاگ بنویسم مجموعه م کامل می شه دیگه.

    یه تصویر نوشته ای دیده بودم قبلا، می گفت ساعت از دوازده شب که رد می کنه آدم ها مغزشون رو خاموش می کنن. برای همین اگه نخوابن که دهنشون هم هم زمان خاموش شه، ممکنه خیلی چرت و پرت بگن و فرداش پشیمون بشن. منم برم تا دیگه وبلاگ رو به فنا ندادم.


پ.ن: نویسنده ی این وبلاگ یه آدمه. ازین دغدغه های سطح پایین که نمونه ایش تو این پست مشهوده هم داره هوار تا. دلیل نمی شه چون تا الآن اکثرا مهارش کردیم که تو وبلاگ ننویسیم، وجود نداشته باشه. دارم دیوونه می شم یو هاااا هااااهااااااهاااااا!


هاگرید بیا منو بخور. بیا دیگه. اه. بیبیدی بابیدی بو! 

نظرات 5 + ارسال نظر
Elsa شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 13:16

آخ که چقد احساس همدردی میکنم با این پستت
نمیدونم کدوم خری به من گفت ترمای زوج بدن..سختن...وقتش کمه...معدل خوب نمیشه
و این افتاد تو مغز من :|
ترم دو رو قهوه ای کردم و الانم دارم این ترم رو قهوه ای تررر میکنم :|
و جالبیش اینه به نظر خودم ترم سه از همه بدتر بود و من بالاترین معدلم شده معدل ترم سه :|
حتی ببین کارم ب کجا کشیده که میخوام برم به یه استادا بگم که پاسم نکنه تا ترم دیگه دوباره اون درسو بردارم و نمره شو ببرم بالا
ولی وقتی به ترم دیگه فک میکنم حتی یه ذره هم دلم نمیخواد دوباره بشینم سرکلاس این استاد :(

خود خرم نبودم؟ البته من اکثرا این نصیحتم رو به ترم پایینی هام می کنم فکر نمی کنم به تو کرده باشم. :)))
به خودم هم این نصیحت رو خاله م کرد، گفت نمی تونی هیچ وقت جمش کنی ترم دو رو حواست باشه. بعد مثلا من الآن حواسم هست وضعیتم اینه...!
ولی معدل های بچه های اینجا رو که می بینی همه ترم دو یه نیم نمره می آن بالا تر اینقد که تو عید خر زدن. عجیب غریبن.
ولی وژدانا ازین دیوونه بازی ها در نیاری بری به استاده بگی بندازت، چون تجربه ش رو دارم قبول نمی کنن. :)))))) بشین بقیه رو بخون بکشه بالا معدلت رو.

استامینوفن شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 14:57

@elsa
السا لطفا ادرس بلاگت رو بذار(من از بلاگ تهویه می اومدم بلاگت که الان دیدم حذف کرده)

من بذارم راحتت کنم سریع تر؟ ضمن اجازه از دو طرف که دارم خودم رو وسطشون می ندازم.... :-"
Virtualhome
بلاگ اسکای.

استامینوفن شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 19:11

مرسی که خودتُ وسط انداختی:)

:[]

Elsa شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 19:30

ضمن اجازه از دوطرف
خطبه عقد مگه میخوای بخونی
امیدوارم شایان خوب بده کنکورشو امیدوارم امیدوارم

استامینوفن یادم بود منم یه دفعه ادرس ازت ادرس خواسته بودم
الان همه ی کامنتای وبمو زیرورو کردم تا اون کامنتی که ادرس گذاشته بودی پیدا کردم :)
Aroundme بلاگ‌ نازنین :))))))))

یه چیزی تو همون مایه ها. :))) عخی اژدهای عاقد. :{
با این کامنتت ناخودآگاه یاد اون اپیزود فرندز افتادم که جویی شده بود عاقد. نمی دونم دیدیش یا نه، ولی اگه ندیدیش حتما نگاش کن. فکر کنم یه تیکه ش از خنده ی شدید سکسکه م گرفته بود.

شایانم می ترکونه، شک نکن. حالا پشت سر وبلاگ غیر فعّال حرف نزنیم، الآن روح نا آرام وبلاگش بیدار می شه شب می آد تو خوابمون شرارت به پا می کنه. :))) به خدا من وسط این خواب های شیک و پیک پر امتحانم فقط روح وبلاگ شایان رو کم دارم. :))))

شن های ساحل سه‌شنبه 30 خرداد 1396 ساعت 22:34

گیلک تو که خرافاتی نبودی :)))مگه ترم زوج و فرد فرق داره:)..!
پس اگه از این مدل افرادی دوازده شب به بعد یادت باشه رمز عابر بانکت به کسی نگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد