Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

شب آرزو ها

   الآن اوّل به من بگین امشب بود یا فردا شبه یا که چی...؟ 

   خب در هر صورت مهم نیست، طرفای ما نه فقط واسه من واسه هیچ کس مهم نیست. انگار توجیح (که خاک بر سرم چک کردم "توجیه" بود و من هنوز که هنوزه از دوم راهنمایی که توی امتحان اجتماعی معلّمم برام زیر ح ی جیمی م یه دو نقطه دی گشاد کشیده بود یاد نگرفتمش)  دینی و عقیدتی و اینا هم داره ولی ازمامان بزرگ ها و بابا بزرگم هم که اهلشن و جهت قبله ی خونه ی فامیل رو بهتر از صاحب خونه هاشون بلدن، نشنیدم همچین چیزی چون به هر حال الآن دو تاشون تو خونه مون هستن و تخت گرفتن خوابیدن بعد خندوانه، قیافه شون هم زیاد شبیه اینایی که در یک شب معنوی هیجان انگیز قرار دارن نبود موقع خواب. به هر حال یه چند سالی هست مُد شده این طور که من تجربه ش کردم.


   یکی از دوستام هست جون به لب می شه پیامک جواب بده. بهش تکست می دی _به هر مناسبتی_ مینیمم سال بعد همین موقع جواب می گیری. یه چند بار دیگه هم ازش نوشتم اینجا ولی هنوز اسم دلچسب واسش نذاشتم. خب همین الآن ملقبش می کنم به آرویش که امیدوارم یادم نره و بخوام بیام برگردم ببینم اسمش رو اعلی حضرت وارانه چی اختراع کرده بودم از خودم... ترکیبی از آرزو و ویش به اینگلیسی که بازم معنای آرزو رو می ده. تازه با درویش هم قافیه ست و من همون قدر که درویش رو یه گلوله ی نور می دیدم واسه ی گروبز، این دوستم رو گلوله ی نور می بینم تو داستان زندگی خودم. _ این تیکه ها رو نمی فهمید اسکیپ کنید؛ یهو دلم خواست بزنم تو نبرد با شیاطین _ هر پستی هم که توش به آدم نورانی طور و اینا اشاره کردم نود و هفت درصد منظورم همین بوده. آرویش یه آدم مذهبیه و خدا می دونه چند بار سعی کرده با زبون خودم من رو به سمت اعتقادات سرسختانه ی خودش بکشونه و خب منم هم چنان سرسختانه همینی که هستم موندم. بحث های فلسفی زیاد با هم می کنیم از دین و عشق و شعر و خود فلسفه و نمی دونم این چرت و پرتا بگیر تا درس و خاطره های دبیرستان و  این یکی چرت و پرتا، ولی خب اونم یه فاز غریب مخصوص به خودش رو داره و خیلی وقت ها برام غیر قابل درک می شه. آهان راستی از زمانی که من نقل مکان کردم به این دانشگاه، هم کلاسی هم شدیم. حالا چرا آرویش؟ چون فکر کنم از زمانی که شب آرزو ها مد شد، :)))) من از روی اس ام اس های همین یه نفر می فهمیدم کدوم شب شب آرزو هاست. هیچ وقت هیچ پیامکی نمی ده، بعد تو همین به اصطلاح شب آرزو ها خیلی آن تایم و عادی هی می فرسته راستی منو یادت نره امشب. انگار که مثلا من کی هستم که حالا قراره یادم نره. خخخ... تو شبای قدر هم این حرکتش رو می زنه که باز من درک بیشتری دارم از این یکی. 

   از موقعی که تو دانشگاه هم کلاسی شدیم، یکم بیشتر به پر و پای هم پیچیدیم، منم روی یه سری واژه ها تعصّب مسخره یا بهتره بنویسم حساسّیت غیر قابل کنترلی دارم و خب سر همینا خیلی از چشمم افتاده این اواخر به نسبت دبیرستان که کمتر با هم حرف می زدیم. من از آرویش یه قدیس تو ذهنم ساختم چون می تونستم حس کنم اون چیزی که توش هست یه چیز خیلی بی غل و غشه که توی هیچ کسی نیست و سر این قضیه همیشه هم سعی کردم تفاوت هامون فاصله انداز نباشه بینمون که خوب تا حالا هم نبوده، ولی این دو ترم با توجّه به حرف هایی که رد و بدل کردیم... چه می دونم یکم توی نظریه هام نسبت بهش دچار تردید شدم. که مثلا من آدم عمیقی می دیدمش ولی خب خیلی وقت ها واژه های سطحی ای که دوستشون ندارم رو تحویلم می ده. ولی با این وجود بازم دوستی نسبتا به درد بخوری داریم. خب الآن که زیر نویس ماه رجب و شب آرزو و اینا رو دیدم یادش افتادم. نمی دونم منم از چشمش افتادم یا نه چون خوب عموما حرف نمی زنم و فقط مریدانه به حرفاش گوش می دم بیشتر و آنالیزش می کنم، ولی یه حسی بهم می گه امسال برام اون پیامک شب آرزوهاش رو نمی فرسته دیگه. اصلا الآن نمی دونم گوشیم دقیقا کجا هست این قدر که این چند روز از این جیب به اون جیب و این کوله به اون کوله انداختمش و این قدر که وابستگی ای ندارم به اون ماسماسک و از این عقب افتادگی الکترونیکی م علی الحساب خرسندم. تازه احتمالا با اون باتری داغونش خاموشه الآن. ولی خب یاد پیامکاش می افتم. طرفای ما شب آرزو ها معنی خاصی نداره، ولی پیامکای شب آرزوهای آرویش اینا معنی داره. و هیچی خواستم واسه وبلاگم بنویسم که به یاد آرویشم چون همیشه دلش می خواست و اصلا هیچ ایده ای ندارم که چرا شما رو درگیر جزئیات این چنینی کردم. خب مثلا یکم اعصابتون نمی ریخت به هم اگه من یه پست می زدم با مضمون آرویش شب آرزوهات مبارک و بعدشم می رفتم؟ اینجا رو واسه خونده شدن می نویسم برای همینم مجبورم همین جوری شرح بدم که اسکی نشه رو نرو مخاطب هام. وای شایدم به خاطر اینه که پستای اینجوری ای که می بینم در مقام خواننده شدیدا رو نرو خودم اسکی می رن و خیلی خودم رو کنترل می کنم واسه بلاگراشون فحش کامنت نکنم. :))))


   بدم نمی آد به شب آرزو اعتقاد داشته باشم، ولی خوب آرزو توی فرهنگ لغات من یه چیزی هست که قرار نیست با هر جون کندنی هم که هست بهش برسی. مثلا اینکه هیچ آدمی از فردا نمیره. توی انگلیسی دو تا واژه داریم واسه ش، وقتی می گن wish منظورشون همینی که گفتم هست یا حداقل تو گرامر به من اینجوری یاد دادن. یعنی وقتی تو می آی می گی I wish i had a car تو ذهن خودت حالا حالا ها اون قدرا پول دار نمی شی که ماشین دار بشی. خیال پردازیه. غول چراغ جادو می تونه برآورده ش کنه فقط. ولی وقتی می گن hope منظورشون یه شرایط کاملا دست یافتنی ای هست مثلا i hope you have a great day. خب بد بختی من اینه که این دو تا واژه هر دوتاشون تو فارسی همون آرزو می کنم معنی می ده و منم ازوقتی این قاعده ی گرامری رو یاد گرفتم دیگه هیچ وقت تا موقعی که مطمئن نشدم یه امری محاله از واژه ی آرزو استفاده نمی کنم. به جاش می گم امیدوارم. وقتی اومدن اسم این شب رو گذاشتن شب آرزو ها، من نمی تونم چیزایی که برای خودم می خوام رو یادآوری کنم به ذهنم. چون نمی خوام شبیه این باشه که هیچ وقت قرار نیست بهشون برسم و در حد یه آرزو هستن صرفا. ولی مردم این کار رو می کنن و این آزارم می ده و برای همین نمی تونم خیلی قبولش داشته باشم چون با اطرافیان به تناقض می رسم. برای همین ترجیح می دم شب آرزو نداشته باشم. چون به هر حال آرزو های واقعی من هیچ وقت برآورده نمی شن چون آرزوی درستی ان برخلاف آرزوهای بقیه. ولی مثلا اگه اسمش شب امیدواری ها بود، خیلی ساده می تونستم برای موندنم تو این دانشگاه ابراز امیدواری کنم، یا برای وراج شدنم، یا برای کتاب چاپ کردنم، یا برای سالم موندن موجودات زنده ی اطرافم، یا برای خریدن نمی دونم اون چیز خفنه از شهر کتاب که پولش رو ندارم هنوز و خب خیلی چیزای  دست یافتنی دیگه.


هورا. فکر کنم خوابم گرفته دیگه. از چشمام داره اشک خواب می آد بالاخره. (نگید که تا حالا اشک خواب رو کشف نکردید!!!) تا چند دقیقه ی دیگه شات دان می شم.:)))) سه تا نکته ی لطیف هم از خاله بازی های عید براتون بنویسم برم دیگه چون فکر نکنم وقت شه بعدا بیام بنویسمشون. باحالن، بخندین نصف شبی.


۱) اگه من مسواک زدنم اون قدری که برای خاله م مهمه برای خودم  مهم بود، تا الآن به جای هواپیما، یه جت جنگی انداخته بودن زیر پام بسکه دندون مروارید نشان می داشتم. یک شب رفتم خونه شون بمونم، برام مسواک خرید آورد. :| هی بهش می گم حالا خاله همچین موضوع ماژوری هم نیستا من خیلی از شبا یادم نمی مونه مسواک بزنم می گه وااااااااااااای نهههههههههههههه یهههههههه شببببببببب مسواااااااااک نزنیییییییییییییی؟ دندوووووووونات کیییییییلگ!


۲) طی همین خاله بازیا یکی از اخلاق های نه چندان مناسب بابابزرگم رو کشف کردم که از کله شقّی ش منشا می گیره. فکر کنم تنها کسیه که رو حرفش نه نمی آرم تو زندگیم ولی ای کاش درست شه این لج بازیش. علاقه ی مسخره ای داره به اینکه مشارکت کنه در حمل و نقل رخت خواب مهمون ها.مثلا از توی حال پنج تا تشک بار می زنه بعد من یهو می شنوم واااااای کیییییییلگ بدو بابابزرگ دوباره ده تا لحاف و پتو و تشک رو با هم بلند کرده الآن می خوره زمین یا الآن کمرش می گیره. هیچی من عینهو یابو باید بدوم برم اینا رو ازش بگیرم و پدرم دربیاد چون گاهی حتّی در حد بلند کردن من که جوونم هم نیست. بعد جالب اینجاست که خیلی شیک دو قدم برنداشته راضی می شه بندازشون رو دوش من و مثلا فکر می کنه که رسالتش رو انجام داده... لحظه ای که داره من رو لحاف پیچ می کنه فقط دلم می خواد دو تا سنگ چخماخ داشته باشم بزنم دو ور کلّه م هم مغزم بپاچه هم آتیش بگیره اینقدر که این کارش عصبانی م می کنه. خوب چرا بلند می کنی لج باز.


۳) توانایی من توی سخن رانی های رد و بدل شده طی دید و بازدید های دم عیدی در حد محمد نادری تو خندوانه ی دیشبه. می گن حرف آخر بازنده ها؟ رادش می گه امیدوارم اگه خواستم ببازم هم مثل آبشار باشه سقوطم و با صلابت باشم همیشه... معنای حرفش تقریبا میشه همون شعر کاظم بهمنی که می گه: اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب / که آبشارم و افتادنم تماشایی ست! بعدش به نادری می گن حرف تو چی؟ اوّلش که می گه من زبونم قاصره اینقدر که رادش قشنگ گفت... بعدش که اصرار می کنن می گه من امیدوارم مثل فواره باشم که از سقوطم مردم لذّت ببرن. که بعد بنفشه خواه بیاد بگه مگه مردم مریضن؟ و رادش هم بیاد جمش کنه که آره یار من تو حالت سقوط هم یک و هشتاد قدشّه. آره دیگه حرف کم آوردن این حیوونکی رو که دیدم یاد خودم افتادم و حرفایی که اصلا بلد نیستم با ملّت رد و بدل کنم و هی چپ و راست ضایع می شم. خب نمی شه من همین جوری نگاه کنم فقط تو عید دیدنی ها؟ تازه خبر ندارید که عید دیدنی بینون اصلی مون مونده این طور که من فهمیدم. و تازه غیر مستقیم خواستم بگم خیلی ناراحتم رادش حذف شد. یه بار نشد اسب مورد علاقه م به ته خط برسه.  :|

آرزو می کنم رادش برگرده به ادابازی.


آرزوهاتون دست یافتنی... 

نظرات 2 + ارسال نظر
Elsa پنج‌شنبه 10 فروردین 1396 ساعت 11:42

امشبه کیلگ
:)
ینی اولین شب جمعه ی ماه رجبه
که امروز اول رجب عه و امشب میشه اولین شب جمعه ی رجب

برای من درکل فرقی نداره
ینی زمان برام مهم نیس
خب مثلا شاید یه نفر امشب از ته دل یه آرزو کرد یه نفر دیگه چندشب بعد....
ینی خدا اونقدر مهربون نیس که آرزوی جفتشون رو بشنوه؟؟

+البته برآورده شدنش یه بحث جداس
که نظری درموردش ندارم...

لیمو پنج‌شنبه 10 فروردین 1396 ساعت 23:46

من شخصا سختش نمیکنم واسه خودم:) ترجیح میدم با شب ارزوها یاد اهداف و رویاهام بیفتم و خوش باشم و انرژی بگیرم,همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد