Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کمپینا تو حلقم!!!!

که چهارشنبه سوریه. :)))

که من عاشق امشبم. :))))

که جمع کنید کمپین هاتونو دارم می رم به آتیش بکشم تهران رو. :))))

   ما خودمون قرن ها قبل اینکه پلاسکو بریزه و آتش نشان ها بمیرن، جونمون در می رفت واسشون، بار ها رفتیم آتش نشانی و فرم پر کردیم و هر سال روز آتیش نشان زنگ زدیم تبریک گفتیم و باهاشون کلی حرف زدیم و جونمون در می رفت که آتیش نشان بشیم. همین وبلاگم شاهده که اگه بابام می ذاشت مهر همین امسال رفته بودم همکاری. به قولی، به فکر آتیش نشانا بودیم وقتی هنوز پلاسکو نریخته بود و این بچّه بازیا مد نشده بود... اون موقع ها شما ها کجا بودین؟کمپینتون کدوم گوری بود؟ اون موقع که یکی تون برگشت بهم گفت، آتیش نشانا احمق بودن که رفتن آتیش نشان شدن. اون موقع که بابام بهم گفت نری تو جمعشون به شدّت آدمای منحرفی هستن...! اون موقع که من به عنوان شغل بهش فکر می کردم و یادم نمی آد کی برگشت بهم گفت برو بابا اینا مغز شون خاک ارّه ای بوده، کنکور ردّی ان!!!

 این کمپین ها رو واسه کسی راه بندازین که تازه بعد از حادثه پلاسکو فهمید آتیش نشانا وجود خارجی دارن.

   من جوون این نسلم، از زمانی که چشم باز کردم چهارشنبه سوری هام همین شکلی بوده. پر از ترقه و صدای بنگ بنگ و بومب بومب و جرقه های رنگی رنگی آتیش. چهارشنبه سوری م چهارشنبه سوری نمی شه اگه زیر ماشینا و زیر پای این و اون ترقه نندازم... اگه ادای هری رو در نیارم و منورم رو به سمت ستاره ی قطبی نگیرم... اگه زیر پام هفت ترقه له نکنم... اگه از رو آتیش نپرم و بوی دود نگیرم. من چهارشنبه سوری سنّتی رو ندیدم و برام هم مهم نیست چون اون جوری بزرگ نشدم. من این مدل چهارشنبه سوری رو دوست دارم و اون قدر بزرگ هم هستم که نه به خودم آسیب برسونم و نه باعث مزاحمت کس دیگه ای بشم و فقط با دوستام حال کنیم دور هم. اونایی که حادثه آفرین می شن یا خیلی  بچّه ان، یا خیلی ابله ان. وگرنه دو سه تا ترقه که اگه حتّی تو دستت هم بترکه، اتفاق خاصّی نمی افته، چی داره که واسش کمپین و کمپین کشی راه انداختین؟

   همین یه دلخوشی کوچیکم رو هم قول بدم که شرکت نمی کنم توش؟ برو بابا. کمپین خوش بگذره بهتون با فرهنگا، من به هیچ کس دینی ندارم، آتیش نشان ها رو هم خیلی دوست دارم. تمام. چهارشنبه سوری مبارک، ما که رفتیم... بوووووومب!!!


بعدا .نوشت: راضی بودم. :))) همه چی به جا بود تا زمانی که ایزوفاگوس اومد مثل بختک خودش رو انداخت رو ترقه های من. جزو کمپین هم بود خبرمرگش... ولی بازم ترقه هام رو غارت کرد. :| ببین شما کمپینی ها همینید. باز به سلامتی خودم که از اولش گفتم واسم مهم نیست و قول مفت ندادم. 

خاطره:برگشتم به ایزوفاگوس فندک بدم، بهش می گم حواست باشه شارژش داره تموم می شه. تا این حد نسل تکنولوژی! به گاز فندک می گم شارژ... :))))

دو سه تا بمب خیلی خفنم دیدم. :)))))

که من خوابم می آد و از هفت صبح بیدارم...

که تا یک ساعت پیش بیرون بودم کنار آتیش ...

که دارم از خستگی بی هوووووش...

نظرات 5 + ارسال نظر
فائــــــــزه چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 00:53

خوش بگذره بهت.
اونجا که گفتی من جوون این نسلم
یهو یه حس غریبی بهم دست داد!

خوش که نه به اون صورت، ادای خوش گذشتن در می آریم. همه هم بلدن، می تونی امتحان کنی. :))))))
آره دیگه، الآن که جوونی مثل من این قدر این جمله رو بگو که عقده نشه رو دلت.
ما جوونای این نسلیم. :)))) یوهووو...

شن های ساحل چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 08:10

یه چند تا نکته رو بگم :)....آتیش نشان ها کنکور ردی نیستن اتفاقا آزمون ورودی هم دارن و منحرف هم نیستن البته تا منحرف چی معنی کنی ولی تعداد افراد آتیش نشانی که معتاد هستن یه مقداری زیاد که اونم بخاطر استرس شغلی زیادشون این از اونجایی که با یه ریس پایگاه حرف می زدم می دونم..اینجوری باشه تعداد پزشک های عصبی و دچار مشکل روحی و افسردگی هم زیاد بازم بخاطر استرس شغلی تا زمانی که یاد بگیرن درست مدیریتش کنن...خیلی از مشاغل سخت همین طوری هستن...کارگر معدن زغال سنگ یا مسول پروژه عملیاتی یا مسول اورژانس یا راننده تاکسی ها و .....
اتش نشانی شغل خوبیه ولی نه برای کسی که نقشه داره عمر طولانی داشته باشه....
من جوون نسل تو نیستم ولی کی بهت گفته باید مثل بقیه باشی تا از اون نسل حساب بشی قرار نیست اگه کل نسلت یه کاری انجام میدن تو هم همون کار انجام بدی....
چهارشنبه سوری سنتی من پریدن از روی آتیش و خوردن سیب زمینی پخته داخل همون آتیشه و بعدشم نشستن با دوستام چند دست مورتال کمبت و رزیدنت اویل بازی کردن می باشد البته قبلا بتلفیلد و مدال و اف آنر بود ولی چند سالی سر درد می گیرم.اینم از نسل سنتی
و بعله درست گفتی گاز فندک دقیقا شارژ می کنن مخزن های کوچیک گاز هست که وقتی که فندک باهاش پر میکنن میگن فندک شارژ شد مگر اینکه فندک اتمی باشه
من یه کلکسیون ۲۰ تایی فندک دارم :)
خوشحالم بهت خوش گذشته

شن های ساحل قطعا می دونی اونایی که نوشتم نظر شخصی خودم نبودن و صرفا حرف های بقیه بودن که بازگو شون کردم دیگه؟ :)) با کلِ کلِ حرف هات موافقم و دیدگاهم همینیه که نوشتی... صرفا خواستم بازگو کنم اون زمانی که هنوز پلاسکو نریخته بود، دید دوستان و اطرافیان من اینجوری بود نسبت به آتش نشان ها و به شدّت هم غلط و بی اساس هست حرفاشون همین جوری که نوشتی.

بعد می دونی در مورد بقیه ی کامنتت هم بنویسم چون اگه ننویسم رو دلم می مونه. :))) دقیقا مشکل از همین جوون این نسل بودنه. :))) ما از زمانی که چشم باز کردیم، تو فامیل که تک بچه بودیم، هیچ هم بازی ای نداشتیم، دوستی هم نداشتیم به اون صورت، بقیه ی فامیل هامون هم اون قدری بزرگ بودن که اختلاف سنی شون نتونه فاصله ی بینمون رو پر کنه. زندگی اینجوری هیجان نداره. تمام مدت ادای آدم بزرگا رو درآوردن و خیار پوست کندن تو تک تک جشن ها. یه خلایی وجود داره، از نظر شور و نشاط و هیجان. اون حس جوونی و شیطون بودن رو به آدم نمی ده اصلا.
برای همین چهارشنبه سوری حداقل برای من یکی و فکر کنم برای اکثر بچه هایی که یه خانواده ی رو به پیر شدن دارن که هر روز هم دارن زیاد و زیاد تر می شن، یکی از تنها روزایی بوده که اون هیجانی که لازم داریم رو تونستیم تا حدی توش پیدا کنیم و شاید حتّی تخلیه بشیم. موزیکای توی خیابون، این هر کی هرکی بودنش و آزادی سرخوشانه ش که البته الآن خیلی محدود تر شده...تازه با اون همه صداهای ترق ترق و آسمون نورانی. من همیشه از یه جمع و جو این طوری محروم بودم و هر طوری هم حساب کنم، این تنها راهیه که بلدم و با توجه به شرایطم می تونم کیف کنم تو این شب. پست رو هم نوشتم چون سه نفر پشت بند هم برگشتن یجوریییی بهم گفتن مگه می خوای بری بیرون که انگار می خوام برم قتل انجام بدم!
و البته اینکه شما ها که اصلا سنتی نیستید. :))) از ما تکنولوژی ترید. من فقط دو تا از بازی هایی رو که نام بردی می شناسم! :))) و خیلی خوش به حالتون که یه جمع این شکلی دارید.

نهایتا اینکه خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم با کلکسیون فندک هات. خیلی هوس کردم ببینمشون. :)))) در آنی از لحظه حتّی دلم خواست خودم کلکسیون فندک داشته باشم. خصوصا اینکه کشور ها و قوم ها و حتّی بعضی سازمان های مختلف جزو سوغاتی هاشون هست این فندک ها. مجموعه ی باحالی می شه.
تازه اینم نمی دونستم که از لفظ شارژ کردن واسش استفاده می کنن. ما یا فندک هامون ازین ارزونا بوده که تموم می شه می ندازیمش می ره، یا می بریم می گیم آقا بیا پرش کن. اون لحظه هم یه دستم دوربین بود یه دستم فندک و اونی که شارژ نداشت دوربینه بود و اونی که گاز نداشت فندکه که خب قاطی کردم در یه لحظه که با توجه به اینایی که نوشتی اون قدرا هم بی راه نبوده این اشتباه مغزیم! :)))

استامینوفن پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 00:17

از چاهارشنبه سوری متنفرم به معنی واقعی کلمه.اصلا درک نمیکنم تو ترقه زدن چ لذتی هست ک حاضر میشن بخاطرش ریسک اسیب دیدن رو ب جون بخرن به علاوه ی اینکه واقعا مزاحم بقیه میشن:/

شایان جمعه 27 اسفند 1395 ساعت 08:17

من و پسر داییم پنج سالشه رفتیم تو حیاط چارشنبه سوری..ده تا ترقه داشتیم هشتاش پوچ شد اولی رو ترکوندم فرار کرد..دومی رو هم از غصه رفتم تو آشپزخونه انداختم...فقط یکم فحشم دادن...!
چه طوری روانی جانک؟

خره دلم تنگ شده بود. عخی... :)))))))
هوادارتیم، حتّی با همون هشت دهم ترقه های پوچت.

شایان دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت 08:22

عخی....کله مکعبی دلت تنگ...یه سلفی شو آف کن روحمان شاد گردد!،

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد