Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

به قول گروبز : کیفور!

 به نام خدا،

این عکس:



تا کیفور بعدی شما را به خدای هفت ها می سپارم.


   آهان. فقط یکم غر بزنم: جناب کمیته ی اضطرار آلودگی هوای تهران. این اصلا رسمش نبود! قرار نداشتیم که تو هفته ای که من به تنهایی خودم تعطیل بودم و می خواستم عین سیخ داغ بکنمش تو چشم همه ی اونایی که تعطیل نیستن و کلی سوز به دلشون کنم (من جمله ایزوفاگوس)، بزنی تعطیلشون کنی. اصلا حقّم نبود. مگه من باهات چی کار کرده بودم به غیر از حسرت هایی که گاه و بی گاه خوردم وقتی می گرفتی همه رو تعطیل می کردی الّا من؟ می ذاشتی برن تو دود خفه شن اصن. قرار بود من تنها خونه باشم عشق و حال کنم. با این وضع الآن همه با هم خونه ایم، منم باید برم بچپم تو اتاق درس بخونم، اونا هم عشق و حالشون رو می کنن. تازه حتّی باید بیبی سیتینگ هم بکنم: ایزوفاگوس رو بیدار کن، براش تخم مرغ درست کنی واسه صبحانه، کیلگ یادت نره واسش میوه پوست بکنی ها، ساعت دوازده ظهر ناهارش رو گرم کن بلد نیست با ماکروفر کار کنه، دیر ندی ناهار رو بهش خودت خواستی نخور ایزوفاگوس بچّه س دلش درد می گیره، بفرستیش بره بخوابه واسه ظهر، حواست باشه درس هاش رو بخونه بازیگوشی نکنه و کلی اُردر دیگه. آقا من اصلا فرجه نخواستم. این فرجه ی جهنّمی چیه افتاده تو دامن ما؟ :((( همه ش تقصیر توئه کمیته ی به درد نخور! لذّت سوز به دل کردن رو از من می گیری هیچ غلطی هم برای آلودگی هوا نمی کنی. متاسّفم.


   راستی جناب رفسنجانی.خداوند رحمتتان کناد ولی شما هم کارت درست نبود افتادی تو فرجه های ما مردی که الآن بچه هامون خوشحال باشن. مثلا نمی شد اون روزی که من داشتم پاره پوره می شدم بین اون همه جزوه، می مردی؟ فرقش فقط دو هفته بود. این دو هفته رو نمی شد تخفیف بدی زود تر بشتابی به دیار باقی؟ دیگه  اینا رو هم نمی تونم سوز به دل کنم متاسفانه چون واسشون فرجه جور کردی. قرار بود فقط خودم تنها تنها فرجه داشته باشم. اه. #فیلینگ_سو_خبیث

تازه برنامه ی جمعه م رو هم به فنا دادی. بعد عمری یکی افتخار داده بود دعوتمون کرده بود تولّد!  واقعا که دولت مرد، تو هم این رسمش نبود. اه. الآن این کادو رو کجای دلم بذارم؟ اه.


+ خوبه این هفتا هستن بهم انرژی بدن، تازه اصلا تلاشی نکردم واسه گرفتن اون عکسه. یک بار در روز گوشیم رو چک کردم، خیلی شیک با این صحنه رو به رو شدم!

تازههههههه یکی از استادا هم دستش درد نکنه نمره ی جنینم رو از شونزده کرده هیفده و نیم. بعد مثلا یکی دیگه از شونزده ها رو دست نزده، اون یکی رو هم کرده هفده. خلاصه اینکه ماچ ماچ از راه دور استاد. :* همیشه تو قلب من جایگاه ویژه ای داشتی با اون موهای تمام سپیدت که منو یاد گرگ های پیر می انداخت. سپیددندان بذارم اسمت رو خوبه؟  # ایده :{

دیگه چی؟ :)))) نمره ی جک و جونور ها هم اعلام شده. دو نمره بالا تر از چیزی که فکر می کردم بهم دادن. فرض کن کیلگ، چه بلایی سرت اومده که این ترم نمره های گندت در حد نمره های خوب اون ترمت می شن. #کیلگ_خرخون_بدبخت. یکم سرت رو از اون کتابا بکش بیرون خب(هرچند حس می کنم دیگه اون قدرا هم نخوندم، بازم به مقادیر خیلی زیادی شب امتحانی ام ولی نمره هام با دو ترم قبل یهو خیلی فرق کرده). من انتقال دائمم رو بگیرم، یه نمره بالای هیفده گرفتم خودم می آم فحش کش می کنم خودم رو. اصلا همه رو می افتم بیاییم دور هم بخندیم. چیه خوشم نمی آد نمره م مثه این خرخونا بالا باشه دیگه تا این حد. دانشگاهی گفتن دبیرستانی گفتن. من تک می خوام اصلا. در اسرع وقت. #موجود_تک_ندیده


دیگه هیچی دیگه، نمی دونم زور کدوم یکی از اراجیفی که بالا ردیف کردم به اون یکی می چربه. انرژی مثبت ها یا منفی ها. به هر حال. می گذرونیم.

نظرات 12 + ارسال نظر
شن های ساحل دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 22:05

آخی دموناتا !!!!!!:).....من سری اشباح بیشتر دوست داشتم
توی دموناتا لردلاس خوب بود توی اشباح کرپسلی

هورا اینجا یکی دموناتا خونده. هورا اینجا یکی دموناتا خونده. تکرار می کنم. هورا اینجا یکی دموناتا خونده. :)))
خسته شدم اینقدر اومدم نقطه ی مشترک پیدا کنم با این و اون هی همه برگشتن برچسب کثیف و حال به هم زن زدن به کتابش.
می دونی دموناتا تخیلش خیلی قوی بود و خوب دیگه تا این حد تخیل باعث می شه خودت رو از داستان جدا بدونی و احساس نزدیکی کمتری کنی باهاش. ولی تو اشباح قشنگ خودت رو می ذاشتی جای دارن می رفتی جلو... اصلا هم غیر طبیعی نبود و به نظرم به خاطر همینه که با دارن همه همزاد پنداری بیشتری دارن.
ولی عجیبی یکم. معادل کرپسلی اشباح، می شه درویش تو دموناتا. حالا چه جوریه اونجا از لردلاس خوشت می آد اینور از کرپسلی؟ تناقض دارن یکم با هم... یا نکنه منظورت از لردلاس کتاب اول ش بود؟ یعنی اینکه فقط کتاب اولش خوب بود؟

شن های ساحل سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 00:44

:)))))).... خب من قبلا کتاب خیلی میخوندم :))))) واکنشت جالب بود :))...وا کجاش حال بهم زنه!!!!!...دارن شان کلا تخیل خیلی خوبی داره اتفاقا بهتر شد که از واقع گرایی داستان کم کرد عناصر واقعیت توی سرزمین اشباح بیشتر بود می دونی اون سال هایی که کتاب های اخری سری اشباح چاپ میشد من توی اخبار می دیدم که میگن توی آمریکا و چند تا کشور دیگه مردم به بی خانمان ها حمله کردن !!!واقعاانقدر تشخیص تخیل براشون سخت بود...توی دموناتا دلم برای فلک می سوخت چشم هاشو از دست داد...خب شخصیت لرد لاس خیلی کامل تعریف شده بود همه خصوصیاتش دقیق و بجا بود همین طورم کرپسلی ولی وقتی کرپسلی با درویش مقایسه می کنی کاملا مشخص که درویش درست تعریف نشده یعنی اگه بدون زمینه از کتاب های قبلیش شروع کنی به دموناتا خوندن انقدری توی ذهن ثبت نمیشه که کرپسلی ثبت میشه ....البته من از کوردا اسمالت به اندازه کرپسلی خوشم می اومد خیلی حیف شد مرد...معلومه فقط منظورم کتاب اول نبود البته دارن شان همیشه کتاب های اولش قوی هستن..
:))))))عجیبم یکم!!!!

راستش هر چه قدر اون تیکه ی حمله به بی خانمان ها رو بالا پایین کردم نفهمیدم چی گفتید. :))
ولی آره، موافقم که شخصیت درویش اصلا به اندازه ی کرپسلی پرداخته نشده بود. کرپسلی قشنگ تو ذهن آدم به تدریج شکل می گرفت، اون کتاب حماسه ی کرپسلی هم که اومد دیگه حجت رو تمام کرد. ولی درویش دو تا کتاب بود، سه تا کتاب نبود اصلا. نقشش خیلی کم رنگ تر بود.
و واقعیتش اینه که من از لردلاس می ترسم. :)) برای همین واسم واقعا عجیب بود که چه جوری دوست داشتنیه. ولی خب سعی می کنم از دیدگاه تو هم نگاه کنم بهش ازین به بعد.
منم دلم واسه کرنل می سوخت. :(( ولی از کوردا متنفر بودم، حتی الآن که سه ساله اصلا نرفتم سمت کتاباش بازم یه حس مور موری بهش دارم. همون خیانت کاره بود دیگه فکر کنم. نمی دونم البته الآن اصلا حضور ذهن ندارم. :))) ولی بوی خیانت می ده اسمش!

شن های ساحل سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 00:59

ببین انتخاب اینکه از چی خوشت می اد کاملا دست خودت می تونی از چند تا بعد مختلف خوشت بیاد و در ان واحد یه شخصیت منسجم ولی خاص خودت داشته باشی ....گول این طرز فکرت نخور قرار نیست همه افراد پترن یا الگوی مشخص قابل حدس زدن داشته باشن وقتی فکر می کنی افراد باید الگوی قابل حدس داشته باشن شروع میکنی به قضاوت کردن افراد دیگه ..بجز این هم ممکن شرطی بشی در مورد خودت ...مثلا چون من این انتخاب کردم پس باید انتخاب بعدیم اون باشه اینجوری آزادی انتخاب از خودت می گیری.....
نظر خصوصی نداری وگرنه خصوصی می نوشتم اینو :)))
نباید می نوشتم ولی نوشتم با اینکه حدودا بی ربط بود :)

کاملا درک می شه، و مرسی بابت تلنگر چون کاملا باهاش موافقم ولی خیلی وقت ها حواسم نیست بهش و واقعا قضاوت های به دردنخور و نابه جا می کنم.
اتفاقا خیلی خوب بود این، نمی دونم چرا مصرّی بر اینکه نباید نوشته می شد.
اون تیکه ی نظر خصوصی رو هم واقعا نمی دونم وبلاگ رو چی کار کردم که اینجوری شده. اصلا نمی دونم از کی غیر فعال شده حتی! :)) الآن رفتم دیدم اون گزینه ش برداشته شده کلا. برم ببینم اگه پیدا کردم کجاست، می زنم درستش می کنم. هر چند این نظر عمومی بودنش بهتره. یکی دیگه هم یهو چشمش می افته بهش، شاید پند بگیره مثل من.

پی اس: آقا گشتم نبود. یکی به من یاد بده چه جوری درستش کنم که اون گزینه نظر خصوصی بیاد پایین فیلد نظرات؟ یادمه وبلاگم قبلا این قابلیت رو داشت! :(( نمی دونم چی کارش کردم گزینه ی نظر خصوصی نداره... یا نکنه توهم زدم از اوّل این قابلیت رو نداشته؟

شن های ساحل سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 01:12

راستی زام بی خوندی؟ من تا جلد ۶ یا ۷ خوندم بد نبود به پای این نوشته هاش نمی رسه..اگه نخوندی چیزی از دست ندادی :)

نه خیر، نخوندیم. نویسنده و انتشارات و مترجم لطفا. اگه ترسناکه خوبیه جدی می رم از نمایشگاه کتاب بعدی می خرمش. خیلی وقته دلم یه کتاب فانتزی ترسناک ماجراجویی طور مثل دموناتا و دارن می خواد ولی پیدا نمی کنم. همه شون برام بی مزه ان این جدید ها. :((

لیمو سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 01:29

منم همیشه از این اتفاقای توی عکس لذذذت میبرم,حالا چه الکی چه واقعی.به شدددت حالم خوب میشه وقتی هواپیما رو هم توی اسمون میبینم :))


بگم؟!چندین پست اخیرت اینطوری مثل سابق نبود!(عجب جمله ای خخخ) که همش غرمیزدی :)) الان من فقط اونا رو دیدم دیگه با عرض پوزش

موهای سفید ربطی به سپیددندان داره؟!

رد جت تو آسمون چی؟اونم خیلی خفنه از نظر من. البته زیاد دیده نمی شه ها، ولی من از وقتی می بینمش تا وقتی که مجبور شم برم زیر یه سقف همه ش کله م رو به هواست و به رد جت می خندم. :))
اون عدم غر غر رو هم می دونم از کجا آب می خوره. بهمون فرجه دادن خوش حالم. فرجه هه نه اون قدری کمه که هی بخوام به غر غر های مینورم فکر کنم و استرس بکشم و حالم خراب شه (مثل امتحانا) و نه اون قدر زیاده که بهم فرصت بده به بد بختی های ماژورم فکر کنم و غر بزنم.(مثل تابستون) :))) واسه همین یه کیلگ نسبتا بی خیال خوشحال رو نظاره گرید. :)))))
دقیقا ربطی نداره. :))) از این تراوشاتیه که خودت فقط می فهمی ربطش چیه.ولی گفتم یاد گرگ می افتم وقتی میبینمش. بعد موهاشم به طرز دوست داشتنی ای سفید برفی رنگه. بعد سفید دندانم یه گرگ بود دیگه. تو واژه ش هم لفظ سفید رو داره. اون دندانش هم هیچ ربطی نداره واقعا و توفیق اجباریه. فلذا... :))))))

لیمو سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 14:39

اره اونم خوبه,ولی هواپیما یه چیز دیگه ست واسم :))

کاملا منطقی بود قانع شدم دیگه :-)))))

خب پس همون سپید دندان خوبه با این توجیهاتت :))

استامینوفن سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 22:29

برادرت چند سالشه که باید تا این اندازه مراقبش باشی؟؟به طرز عجیبی حس میکنم برادرت موجپد لوس و دوست داشتنی هس

خرس گنده ی کلاس شیشمی. یاد این جوجه پرنده های خپل می افتم که اندازه ی متکا شدن ولی هنوز نمی تونن پرواز کنن و با اون هیکلشون باز مامانه و باباهه باید برن غذا پیدا کنن بندازن تو گلو ش. البته حیوونکی لاغره، نمی دونم چرا منو یاد این تصویر می ندازه. :)))

استامینوفن سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 22:31

*موجود

من اصلا بدون این اصلاحیه خودم اصلاح شده ش رو خونده بودم. :-"
تا همین حد دقیق و این صوبتا...

شایان چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 12:46

قاعدتا من باید بیشتر کیفور شم نه شما..!
ملت چقد محو شدن...نچ نچ نچ و باز هم نچ. پستت هم حوصله م نشد بخونم فقط عکسه رو دیدم. اینم گفتم صداقتم زیر سوال نره :))

خب حالا دوستان به جای تو فلور. دیگه هفت و هیفده و هفتاد و هفت نداریم که! بذار دور هم خوش باشیم.
نچ نچ نچ و باز هم نچ و کوله باری نچ به خودت. ملت چقد دست پیش گرفتن که پس نیفتن... :-" من فلور شدم، بعدش روح شدم، شبح شدم و محو شدم رفتم هوا؟ :)))
دیگه تو از من بد بخ تر من از تو بد بخ تر. کلا گفتم نیام از درس و مشخ بازت کنم چون زیر پوستی حس می کنم خوب داری می خونی. :-" اون یارو گوگله رو هم یادم نرفته ها، پنج بهمن امتحانام تموم می شه اولین کاری که با کامپیوترم بکنم همونه اگه زنده بیرون اومدم از زیر تیغ برنده ی اون درس چهار واحدیم.
تازه نمی گفتی هم من ماشین صداقت سنج سر خود داشتم رو وبلاگ. یوهاهاها. :{

شایان چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 13:52

گوگله حل شد...به راحت ترین شکل ممکن هم حل شد. همه عکسا رو حذف کردم . دو هفته صبر نمودم خودشون پریدن. برو سرچ کن متنبه شی !!!!

خوب دیگه زدی "حذف" کردی. یعنی مجبور شدی خودت رو به خاطر هیچ و پوچ تغییر بدی. غیر اینه که دوست داشتی اونا رو وبلاگت داشته باشی؟
اون راهی که من می گم اینجوریه که واسه گوگل یه درخواست می زنی، بعد دیگه اصلا یه صفحه ی خاص از وبلاگت رو یا حتّی اگه بخوای کلّش رو نمی آره رو دیتا بیسش و نشون نمی دش دیگه اصلا. شاخه آقا، شاخه. بذار من برم یادش بگیرم بیام یادت بدم. اصلا دلم رو به همین وعده های ول گشتن تو اینترنتم خوش کردم تا امتحانای کوفتی م تموم شه. حالا تو می گی نمی خوای مشکلت حل شده؟ نمی شه. زورکیه. :{

بعدشم ده بار بهت گفتم اگه می خوای اطلاعاتت نیاد هی زرت و زرت نرو به عنوان پیشتاز خودت رو سرچ بده، متنبه نمی شی که. حالا خودش کمه می آد به ما هم می گه برو سرچ کن! عجب.

شن های ساحل پنج‌شنبه 23 دی 1395 ساعت 10:29

سبک ترسناک چندتایی سراغ دارم ولی چی می خونی؟نول؟فارسی؟انگلیسی؟اگه انگلیسی بخونی خیلی دستت بازتر برای انتخاب.تابستون بهت معرفق میکنم الان برات مشکل درست می کن..زام بی سری جدید کتابهای دارن شان اجازه چاپ نگرفت ولی پی دی افی ترجمه داره میشه

انگلیسی می تونم بخونم، ولی اصلا بهم کیف نمی ده چون اعصابم خورد می شه وقتی یه کلمه ش رو نفهمم. یعنی خوب در اون حد شاخ نیست زبانم که بتونم کتاب زبان انگلیسی بخونم و هم زمان لذت ببرم.
ولی به هر حال هرچی که هست، ما منتظر پیشنهادات تان می مانیم.
زامبی رو هم لینک دانلود اگه داشتید برام بفرست. اگه با سرچ ساده زدن پیدا می شه ولی، خودت رو به زحمت ننداز خودم پیداش می کنم. ولی چون حسم می گه قراره ناکام بمونم مثل همیشه در زمینه ی سرچ زدن دیگه از همین الآن راحت کردم خودمو.

فائـــــــزه سه‌شنبه 28 دی 1395 ساعت 22:37

غر زدنات عست باحال

مفتخر... :{

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد