Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

جانش را مکید، کراوتش را سفت کرد و رفت دنبال دیگری

   بابام می آد تو خونه، به یه لبخند مضحک غریبانه ای می گه:"یکی از دولت مردا مُرد... فرض کنین کی؟"

من سعی می کنم با سرعت اونایی که هیجان انگیز می شه مرگشون ولی دور از انتظارن رو اوّل بگم.

- "خامنه ای؟"

- "نههههه."

- "رفسنجانی؟"

- (مکث می کنه شاید انتظار نداشت رو انتخاب دوم بزنم تو خال) آره.

منم یکه می خورم. منم انتظار نداشتم درست باشه. آخه همین طوری داشتم رو هوا می پروندم.

عزیز ناله می زنه و می گه: "آخ... آخ... آخ."

بعدشم با خودش می گه:"یک چیزی بهش دادن کشتنش، ها؟"


   می دونی وقتی از اوّل که به دنیا می آی دنیا رو به یه سری آدما و شرایط خاص می بینی و هر چند وقت یه بار هی درباره شون می شنوی، یهو خیلی پوچ می شی وقتی می گن مُرد. با خودت می گی یعنی که چی؟ به همین راحتی و پوچی؟ این همه کشیدیم که تهش اینجوری بمیره؟ اینقدر راحت و پوچ؟ نمی تونی تصور کنی که همه قراره بمیرن. یه سری ها بای دیفالت تو مغزت نا میرا تعریف می شن و این به تناقض می کشوندت...


+یکی از جمله های ناب یکی از کتابا بود یادش افتادم. تو اینستا خوندمش قبلا. می گفت: 

"هر وقت از آدمای دور و برتون حالتون به هم خورد و دیدید دیگه حتّی یه ثانیه هم نمی تونید شرایط رو تحمل کنین، به این فکر کنین که تو فاصله ی ماکسیمم صد سال دیگه هیچ کدومشون نیستن. هیچ کدومشون با هیچ کدوم از کارهای کوچک و بی معنی شون. سیاست مدارا، بازیگرا، موزیسین ها، شما و دوستاتون. تو ماکسیمم صد سال دیگه هیچ کدوم تون نیستین. یه نژاد احمق دیگه ای از بشر اومده رو کار."


سعی کنید چند تا احساس زیر رو متصور بشید:

+می تونین خودتون رو الآن جای رهبر بذارید و فرض کنین چه احساس قاراشمیشی داره؟  از اون ور خودش به اون پیری، از اون ور اینکه از هم دوره ای هاش تقریبا دیگه همه مردن، حالا جدا از اینکه شاید خیلی هم باهاش نقطه ی مشترک نداشته باشه، هم دوره ای بودن...

+ عزیز چه احساسی داره الآن؟ نمی تونم تصورش کنم اینم. الآن بابام داره بهش می گه:"دور از جون شما، یه پنج شش سالی ازتون کوچک تر بود..." من که مثلا خیرات سرم جوونم حس خیلی گندی گریبان گیرم شده، وای به حال سن بالا هامون.

+ اون وقتی که بخوایم تو کتاب تاریخ نواده ها و نسل آینده مون عکساش رو نشون بدیم و بگیم این یارو وقتی من نوزده سالم بود مرد. و اونا احساس کنن که ما چقد پیریم چون این یارو با خمینی هم عکس داره حتی...!

+ نمی خوام بترسونمتون ها... ولی خودش الآن چه احساسی داره؟ اگه این قضیه ی به برزخ رفتن و اینایی که تو دینی خوندیم راست باشه، الآن داره چی کار می کنه؟ راستش راننده تاکسی ای ندیدم که سوار ماشینش بشم و نگه رفسنجانی دزد بود. 


حس خوبی نیست، من می ترسم. زیاد. این آهنگایی که توش هوار هوار هم داره و از تو تلویزیون پخش می کنن اصلا باحال نیس.

باز دوباره یکی افتاد مُرد، من آب روغنم قاطی شد. هعیییی...


نظرات 4 + ارسال نظر
Elsa یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 21:34

ینی دقیقا منتظر بودم پست بذاری
آخ آخ چه حس گندیه
یادمه دوم دبستان که بودیم رفسنجانی اومد از مدرسه مون بازدید کرد
بعد یادمه از شبش خیابون رو بسته بودن صبح با سرویس مدرسه به بدبختی تا نزدیکای مدرسه رفتیم بعدشم یه مسیری رو پیاده رفتیم تاخود مدرسه..
یه سری تصاویر مبهم تو ذهنم هست چنتا ازاون ماشین گنده مشکیا بودن...
میدونی من که کلا چیزی از سیاست حالیم نیس
و واقعا هم علاقه ای ندارم بهش
ولی از همون موقع یه حس خیلی خاصی نسبت به رفسنجانی داشتم
چون خودم دیده بودمش نسبت به همه ی دولت مردا بزرگ تر میدونستمش..
الان ینی واقعا مرد؟ ینی واقعا نیستش دیگه؟
ینی واقعا یه روزی ماهم نیستیم دیگه؟؟؟
چقد‌پوچه‌همه چی...
:(

آقا هر وقت یکی مرد، بعد من نیومدم اینجا در مورد مرگ و پوچی و افسردگی عود کننده م و بی هدفی و امثالهم براتون بنویسم، وقتشه نگران بشین چون شاید خودم مرده باشم.
کلا نسل ما ها چی از سیاست می فهمه السا؟ می تونیم حرف بزرگ ترا رو تکرار کنیم فقط.
صرفا فکر کردن بهش مسخره س. جدای از سیاست و خوب و بد بودن. من با خود فرایند مرگش مشکل دارم، نه حالا اینکه حیف شد و فلان و بهمان. نمی ره تو کتم که افتاده مرده. از اون نامیراهای ذهنم بود!

نارنجی یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 22:45

یجوریه
نمیتونم حسم رو بیان کنم اما حس عجیبیه
انقدر راحت مرد؟
مگه میشه؟
اصلا قابل تصور نیست
شاید خواب باشه
نمیدونم اما یه درس بزرگ داشت واسم
اونم اینکه بعد از مرگ چقدر عزیز میشی واسه کسایی که میخواستن
سر به تنت نباشه
البته شایدم وانمود باشه و واقعا دلتنگت نشن
دنیا خیلی پوچه حتی بیشتر از خیلی اصلا انگیزه آدم واسه زندگی کردن از بین میره...
هووووف منو بگو که فکر میکردم شاید قراره در آینده به فلان جا برسه...
من به اولین کسی که فکر کردم جنتی بود!!!

جنتی انتخاب سومم بود اگه دومی جواب نمی داد. :))
البته من خیلی از فالو هام هستن دارن سجده ی شکر به جا می آرن که افتاده مرده. :)) ولی آره دیگه اکثرا هی می آن می گن حیف شد و چقد دوسش داشتیم و اینا.

ولی در کل، همون یجوریه. خیلی یجوریه. :( مثلا من هی حس می کنم رهبر می خواد بمیره از پیری، ولی در مورد این اصلا این حس رو نداشتم خب. تا حالا به مرگش فکر نکرده بودم اصلا. عادت کرده بودم قیافه ش رو تو کلیپا ببینم وقتی مونتاژش می کنن رو بدن هایی که قر می دن می آن وسط. اصلا فکر نمی کردم سکته بزنه. کلی جوون بود تو ذهنم...
هنوز تو ذهنمه اون سالی که از احمدی نژاد رای کمتر آورد و من چند تا دوست بزرگ تر از خودم رو تحریک کردم که بهش رای ندن.
تازه رئیس جمهوری بود که ما تو دوره ی ریاستش به دنیا اومدیم.
خییییییییلی ترس ناک شد این آخرییییی. وااااای.

شن های ساحل دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 10:39

به هر حال مرگ حقه برای همه هست.همه یه روزی میمیرن نمی دونم چرا سخت با این موضوع کنار می ای :))))....من یادم ۳ یا ۴ سال پیش هم می گفتن حالش زیاد خوب نیست...هر جوری نگاه کنی میانگین عمر توی ایران بین ۷۰ تا ۷۵ و ایشون ۸۲ سالش بود که زیادم بد نبود...از بحث دزد و این حرفا بگذریم مدیر خوبی بود تمام قسمت تسلیحات و نظامی ایران دستش بود چون کسی با قدرت حدودا برابر باهاش اماده نکردن برای جایگزین کردنش به مشکل می خوریم و طبق معمول وظایفش بین چند نفر تقسیم میشه و اینو بدون توی ایران همکاری معنی نداره اکثرا به نفع خودشون کار می کنن پس قرار قسمت نظامیمون ضعیف بشه نمی دونم چقدر قرار مرزهامون ضعیف بشه شاید چند ماه اینده بگن مثلا سیستان بلوچستان یا کردستان بمب گذاری شد!
ببین اون نسل همشون سن بالایی دارن متاسفانه بدون جایگزین کم کم خودمون باید برای رفتن بقیه هم اماده کنیم.

لیمو دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 11:30

دیشب یه ربع بعد از مرگش فضای مجازی پوکید , من موقعیت حساسی داشتم فقط میخواستم امروز تعطیل باشه ک نشد لعنتی

دقیقا منم وقتی یه نفر که همیشه راجع بهش صحبت میکنن و رسانه ایه یا خیلی مهمه می میره میگم ینی انقدر ساده؟!تموم شد؟!عجب دنیای مسخره ای
پوچ..خالی..هیچی کلا :-\ یه روزی منم همینقدر الکی میمیرم,اینا که اینقدر برو بیا داشتن روز اول نه دوم همه یادشون رفت
کاش من نویسنده میشدم,یا مثلا بازیگر.که حداقل یا تو کتابا باشم یا فیلما
من نمیخوام فراموش شم واقعا!!!

راجع به مسایل سیاسیش هم بگم از سیاست متنفرما ولی همیشه توی جمعها سیاسی ام!همش اظهار نظر میکنم,الانم بهتره هیچی نگم خطرنااکه :!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد