Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

در اتفاقی ترین نقطه ی دنیا

کله مکعبی؟ می فهمی امروز آخرین روز ایران اپن بود؟

می فهمی که من بعد از این همه سال مشغله یه بار می خواستم به عنوان یه تماشاچی حضور داشته باشم توش با خیال راحت؟ فارغ از هر گونه المپیاد و کنکور و مسابقه و ای سی ام و فلان و بهمان؟ فقط عکس بگیرم از روباتا؟ از سیما؟ از هویه های داغ وسط سالن که پا ها رو می سوزونه؟ از کرررری های بچه ها واسه هم؟

بعد می تونی بفهمی وقتی خودم فهمیدم دلش رو ندارم که برم چه حالی شدم؟

می فهمی سرماخوردگی بهترین بهانه ای بود که خود به خود جور شد؟

تو می تونی بفهمی که من فقط با دیدن عکساش گریه م می گیره؟

بعد می تونی تصور کنی اگه می رفتم تا چند ماه درگیری ذهنی داشتم واسش؟

خب پس تو هم موافقی که نرفتن کار درست تری بود؟

امیدوارم. امیدوارم تو کله ی مکعبی ت قوه ی فهم هم داشته باشی. کمی بیشتر از زیاد.


اون زمانایی که جوون بودم، فکر می کردم دانشگا مثل ایران اپنه. ما جغله های آی-او حساب می شدیم اون موقع. من هیچ تصوری از جو مختلط علمی یه سری جوون نداشتم. تنها جایی که این گروهک ها رو قاطی با هم دیده بودم تو آی-او بود و  فقط می فهمیدم که خیلی داره خوش می گذره. فکر می کردم چه قدر باید شیرین باشه مکانی که هر روزش مثل ایران اپن باشه. پر از شور و هیجان و تنش! شاید برای کسری از ثانیه دلم می خواست سریع تر دانشجو بشم حتی و به اندازه ی اون سه روز مسابقه ها دوباره خوش بگذرونم. نشد. حداقل تو دانشگاه ما ازین خبرا نیس!

من الآن تو بی ربط ترین نقطه ی دنیا افتادم. نقطه ای که کوچک ترین ربطی به سه سال پیشم نداره.


{مثلا از همین الآن می تونم حدس بزنم اگه به سای (نسبتا نزدیک ترین دوستم تو دانشگا) می گفتم:"چه قدر دلم برای دیدن  ایران اپن تنگ شده...!"

برمی گشت بهم می گفت:"چی هست؟ یه فیلمه؟"

منم به جای تعجب صرفا با خودم زمزمه می کردم:" آره. یه فیلم قدیمی. که سه سال پیش نقش اوّلش من بودم..."}


این زجر آوره که الآن یکی مثل سُلی باید پشت کنکوری باشه، منم شهرستانی باشم و صرفا مکالمه ای مثل چند خط زیر از  کیلومترها فاصله بینمون رد و بدل شه...


{- چه قدر دلم برای دیدن آی-او تنگ شده...!

- می دونی چند روز پیش داشتم به یه چیزی فکر می کردم.

- چی؟

- اگه قرار بود ده اتفاق از بهترین روزای زندگیت رو دوباره زندگی کنی...

- آی-او قطعا یکی از اونا بود.

- مال تو هم دکتر؟

- مال منم. صد در صد.}


+من تا حدی باش کنار اومدم کیلگ. وضعیت فعلی من اینه. فقط گاهی... یه سری فکرای اسیدی مثل این... ولش کن.


+به ارشا اقدسی رای بدین جان من. عاخه این نبویان چی داره که هوار هوار داره رای می خوره؟ هدف خندوانه قطعا خنده دار ترین و باحال ترین و خلاقانه ترین اجراست. شما ها که واقعا نمی خواین خواننده استخراج کنین از بین یه مشت بدلکار و نویسنده و بازیگر! یا نکنه... واقعا می خواین؟

نظرات 2 + ارسال نظر
شن های ساحل شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 09:27

خب بزار طبق نوشته خودت حرف بزنم :)....
باید کم کم یاد بگیری نوشته های خودت بتونی تحلیل کنی اونوقت می فهمی چی فکر می کنی و چی حس میکنی اینا از هم جدا هستن...
اول اینکه ادم توی دوره های مختلف زندگی از این بهانه ها برای خودش زیاد می ار چون فکر میکن یه سری موضوع ها آزار دهنده هستن ولی مثلا الان همین رباتیک نرفتیش درست از خودت دفاع کردی نمی خواستی اذیت بشی ولی ۶ ماه بعدچی؟حسرت نمیخوری چرا نرفتم؟اینجور موقع ها خودت اینده تصور کن اگه بازم جوابش نه بود اوکی...اگه میرفتی چی میشد؟فقط ناراحت میشدی یا عصبانی میشدی که چرا جز اون افراد نیستی؟خب ناامیدی با ناراحتی و عصبانیت فرق داره ناراحتی و عصبانیت مثل نقشه می مونن بهت میگن موضوعی هست که باید براش دنبال راه حل باشی باید دست به کار بشی و خودت می دونی که می تونی کاری انجام بدی...
اگه یه موضوعی خیلی ناراحتت میکنه اشکالی ندار خودت دلداری بدی می تونی بری پیاده روی یا خودت یه خوراکی خوشمزه مهمون کنی
موضوع دوم دانشگاه اون چیزی نیست که همه فکر میکنن فقط یه ابزار یه مسیر برای رسیدن به اونجایی که میخوای برسی...
تو دانشگاه میری برای یادگرفتن این زمان تعیین شد هست برای یادگیری حتی اگه بهت هیچی یاد ندن خودت باید تلاش کنی یاد بگیری و از همه این زمان درست استفاد کنی....
بعدم تو ۲ تا موضوع با هم قاطی کردی..اینکه تو عاشق کار با اجزا رباتیک بودی یا کار با افراد هم سن خودت و تنش و شور و شوقش؟اینا ۲ تا موضوع جدا ..اگه فقط از اون جو و شور و شوق خوشت می اد اونو توی زمینه های دیگه هم میشه ایجاد کرد احتیاجی نیست حتما رباتیک باشه؟ببین بعد احساسی برات قوی تر یا خود اون کار؟کدوم بیشتر دوست داشتی با خودت روراست باش؟

تایید شده در بیست و شیش شهریور نود و شیش.
(واج آرایی به شین)
با خودم رو راستم.
عاشق هر دو تاش بودم. خب؟ دو تا علاقه با هم جمع شده بودن یه جا.
ولی دو روز پیش یه تصمیمی گرفتم. یه سری اتفاق ها افتاد... با توجه به اونا... فکر کنم راهش نیست که بتونم دیگه تو زمینه ی رباتیک پیشرفت کنم. من تو این مسیر به بن بست خوردم. دارم سعی می کنم فراموشش کنم.

شن های ساحل شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 09:41

ببین. قسمت های بی معنی زندگی خیلی وقت ها واقعا معنی دار هستن یعنی خیلی راحت می تونی خودت معنی دارشون کنی....تو عاشق اون بخش از زندگیت بودی می تونی به این قسمت از زندگیت مرتبط اش کنی...ادم های احساسی خلاقیت خوبی دارن از خلاقیتت استفاده کن...راه های ممکن بررسی کن....می تونی یه برنامه بلندمدت براش بچینی...تو الان داری پزشکی می خونی خب رشته خوبی و رباتیک هم خیلی دوست داری مجبور نیستی بینشون یکی انتخاب کنی می تونی ترکیبشون کنی دیگه ترکیبشون به سلیقه خودت ..می تونی ۸۰ درصد زمانت درسای پزشکی بخونی و حدود ۲۰ درصد یا کمتر از زمانت بزاری برای رباتیک و نگران نباشی که زمان کمی براش میزاری همین زمان کم کم جمع میشه و میشه یادگیری زیاد...از زمانت درست استفاده کن....
فکرتو به کار بنداز می دونم خوبکار میکن:)

تایید شده در بیست و شیش آذر نود و شیش.
(واج آرایی به شین)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد