Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تا کور شود هر آنکه به خاطر اجلاس سران تعطیل بود...

بله.

آیا دل کیلگ را می سوزانید؟

آیا کیلگ را به خاطر اجلاس سران سوز به دل می نمایید؟

آیا شریفی ها و بهشتی ها استاتوس "آخ جان تعطیلیم!!!" را با کیلگ گردن شکسته شیر می کنند؟

آیا ایزوفاگوس زنگ می زند و فخر می فروشد به خاطر اینکه مدرسه ابتدایی شان در منطقه ی یک واقع بوده؟

پناه ببرید به خدا از خشم کیلگ... که به سرتان می آید.

اینجانب، کیلگ،مخلص همه تان هستم بعد از سه روز تعطیلی هم چنان در تعطیلات به سر می برم.

تا کور شود هر آنکه دل منو سوزوند با اون اجلاس سران!

خاطر نشان کنم که ما بعد از سه روز تعطیلی همچنان بازم تعطیلیم شریفی ها!^-^  بله!^_^

تازه از اتاق فرمان اشاره می کنن که هفته ی بعدم همین آش و همین کاسه رو تدارک دیدیم برایتان.

تا به صورت دوبل سوزانده شوید و دفعه ی بعدی فکر سوزاندن دل کیلگ را حتی به دندریت های نورون های خود راه ندهید.

باشد که پند گیرید. باشد که رستگار شوید.

و همانا راست می گویم بنده:

امضا: کیلگارا ی همیشه تعطیلِ سوز به دل کننده ی شریفی ها و بهشتی ها!

نظرات 3 + ارسال نظر
شن های ساحل یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 17:24

الان دلت خنک شد؟

نه به طور کامل ولی کمی تا قسمتی...

Zari سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 11:42

پوووووف...
اولین باره ک میام اینجا...
یکم خوندم از مطلباتو داشتم صفحه رو میبستم ک برم
ولی یهو دیدم انگار خیلی همدردیم...
اینکه رتبت خوب نشده..ارزوت براورده نشده الان داری سختی میکشی..
اینجور ک پیداس اصن کامنتارو نمیخونی
ولی من برا دل خودم اینارو دارم مینویسم..
خوشحالم از اینکه پزشکی قبول شدی حتی اگه شهرستان باشه حتی اگه مازاد باشه...
حداقل شبیه من نیستی که حتی مازادم نیاوردم..
رفتم لیسانس باورت میشه؟.....
من رفتم لیسااااااانس...
علوم آز...
و باز هم پوووووووف...
گریه ام گرفت..

چرا اتفاقا ما کامنت ها رو می خونیم. همه شون رو هم تایید می کنیم.
الآن که نگاه کردم طی این همه مدت من فقط و فقط سه تا نظر تایید نشده داشتم اونم بنا به درخواست خود فرد نظر دهنده.
و اینکه خب چی بگم واقعا؟
من هنوزم به شدت لهم از قبولی م. همون طوری که تو هستی.
بعد انتظارم اینه که وقتی به یه نفر می گم ببین من گند قبول شدم بر نرگرده بهم دلداری بده که نه بابا پزشکی قبول شدی دیگه... خوبه دیگه! از این حالت متنفرم.
من در واقع قبولی خودم رو هیچ هم حساب نمی کنم. چون درواقع گویی قبولی ای در کار نبوده. حس می کنم به زور چپونده شدم تو دانشگاه. به زور پول مامان و بابام. یه شاگرد خنگ... هیچی ولش کن.
دلداری اینا هم که کلا بلد نیستم بدم به کسی...
بیا با هم گریه کنیم! :(

Zari سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 17:29

میتونم ب جرئت بگم از صبح که به این وب اومدم تا الان مدام درحال فکر کردنم.
دوباره الان اومدم و یه سریه دگ از پستاتو خوندم..
مسخ کافکا..
خیلی شنیدم درموردش ولی نخوندمش..
میترسم از خوندنش شاید..
تو نمیتونی توی جمع حرفتو درست بیان کنی و همیشه سایلنتی ولی من علاوه براون توی نوشتنم هیچ مهارتی ندارم.نوع نوشتنت عالیه...
شخصیتت واقعا ادمو جذب میکنه..
چی‌بگم والا..

آقا مرسی. لطف داری!
اول اینکه یکم شک دارم شخصیت و نوع نوشته هام جالب باشن.( بیشترشون حد اقل)
چون تو دنیای واقعی اندکی تره هم برام خورد نمی کنن!
ولی در هر صورت شخصیت خوب داشتن فایده ای نداره وقتی فقط خودت می دونی چی می گذره تو سرت. (حالا شاید این وبلاگ هم تا حدی بدونه.) وقتی نمی تونی بیان کنی عقیده هات رو و اندیشه هات رو. خب هیشکی هم نمی فهمه که اصلا وجود داشتن این حرفای باحالت.
مسخ کافکام هنوز تموم نشده! به شدت ناراحتم که وقتام رو مجبورم بذارم سر دفاع مقدس چندش تا همچین کتابی... ولی تا وسطاش که خوندم باحال بود و خیلی خیلی خیلی گیج کننده. هر وقت تموم شد احتمالا که نیمچه پستی درباره ش بنویسم. وقت کردی بخونش.
ولی تا اینجاش که ترس نداشته. کتابای خود هدایت واقعا ترسناک ترن. یکم دور و بر پستام که بگردی می فهمی قبلا ها چه بلایایی سر من آوردن! هرچند تاثیر اون نبود. کلا وقتی می خوندم هدایت رو حس می کردم خودم نوشتمش. یعنی می خوام بیان کنم که تحت تاثیرش نبودم. این حالت بود که یه نفر حرفای خودم رو پرت کنه تو صورتم!

بعد اینکه همین که می تونی کامنت بذاری یعنی تا حد خیلی خوبی می تونی با نوشتن بیان کنی احساساتت رو دیگه. پرورش می خواد یکم. من اول هاش نوشتن رو هم کاری بس پوچ می دیدم مثل حرف زدن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد