Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

خوشحال یا ناراحت؟!

می دونی زورش چیه کیلگ؟!

اینکه رتبه ی  سنجشا وقلمچیا ت با رتبه ی کنکورت بالای n تا تفاوت داشته باشه و خودت هم ندونی دقیقا چه بلایی سر خودت آوردی...

اینکه رشته ت ریاضی فیزیک باشه ، المپیادتم کامپیوتر... بعد به زور بری تجربی و ریاضی ت بشه پایین ترین درصدت. زیستت بشه بالا ترین درصدت.

لعنت به شماهایی که الکی امیدوارم کردید... معلما، دوستان، آشنایان، موسسه های کوفتی!

لعنت به خودم که نمی دونم دقیقا سر جلسه ی کنکور چی کار کردم .

که چی کنکور فقط تلاش می خواد؟ لعنت.

الان دقیقا باید یقه ی کی رو بگیرم که این همه رتبه ی فیک قبل از کنکورم امیدوارم کردن تا دنیا این جوری رو سرم خراب شه؟!

کی پاسخگوئه وقتی همه بهم امید می دادن کم کم کم ش ایران رو قبول می شی دیگه.

از این نقطه ی زندگیم به بعد برای هیچ چیز و هیچ کس تلاش نمی کنم. هیچ چیز و هیچ کس!

و یه چیز جدید.

وقتشه که همه قبول کنن. حتی خودم. حتی معلم فیزیک دوم دبیرستانم که شاید اگه بخواد رتبه بپرسه من جزو اولین سوالاش خواهم بود، حتی معلم هندسه ام که  رتبه ی لوکسی در سال سوم دبیرستان برای کنکورم تخمین زده بود،حتی دوست خوش مدالم و حتی معلم المپیادی که پارسال بهم گفت باهوش!

همه ی کسایی که هنوز فکر می کنن من همون کیلگ قبلی خفنم. اندک کسایی که موندن و به اصطلاح به خفن بودنم ایمان دارن. خالم که بهم می گه تو قبول نشی دانشگاه تهران کی رو می خوان راه بدن؟! همه و همه و همه...

باید قبول کنن...

من خنگ شدم. یه زمانی خفن بودم. نه الان. یه زمانی باهوش بودم به اصطلاح؛ رتبه یک مدرسه مون بودم مثلا. که چی؟! دیگه نیستم. از این به بعد هم می خوام تا جایی که می تونم خودم رو به خنگی بزنم. دیگه هم خبری از هوش و ذکاوت نیست. دیگه نمی خوام روی هیچ سوالی حتی فکر کنم. خیلی راحت از این به بعد درباره ی هر موضوعی که ازم بپرسن زل می زنم تو چشم های بقیه و بدون درنگ می گم بلد نیستم، نمی تونم.

می خوام از این به بعد فعل نتوانستن رو صرف کنم برای همه.

می خوام دراز بکشم روی تخت و زل بزنم به دیوار در انتظار مرگی که قراره تهش بیاد همه ی تلاش هام رو پوچ کنه.

قرار نیست خواستن همه توانستن باشه که.


لود می کنیم برنامه ی تیر آخر ترکش را...


+صرفا خوشحالم که رتبه م اونقدری خراب شده که نمی تونن بفرستنم مشهد پیش فامیلا، یا شیراز و اصفهان و کوفت و زهر مار. یس!

+یا حتی بین الملل. خیلی باید خوش شانس باشم که بین الملل تهران قبول شم. خییییلی.

+پشت کنکور هم نمی مونم. دیگه تلاشی برام نمونده که بخوام خرجش کنم.

نظرات 4 + ارسال نظر
مهرزاد چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 13:35

دقیقا وصف حال من.فقط یه تفاوت کوچیک وجود داره که من (مجبـــــــــــــــــــورم)یه بار دیگه بشینم درس بخونم.جدا دلم میخاست یه دختری باشم که بقیه اینقدر ازش انتظار نداشتن کسی که هر جور دوست داشت زندگی میکرد..واقعا حالم از کنکور و درس خوندن بهم میخوره اما مجبورم الکی لبخند تحویل بقیه بدم که همه چی خوبه:|

منم مجبورم.
ولی دیگه تا دلیلی براش پیدا نکنم تن به این اجبار نمی دم.
علی رغم این که به غیر از درس خوندن کار دیگه ای هم بلد نیستم.
لبخند هم دیگه بسه. وقتشه بقیه یه کیلگ جدید بی لبخند مات رو ببینن!
برام مهم نیست هر چی هم می خوان بگن پشت سرم.

مهرزاد چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 13:40

امیدوارم حالا حالاها اینجا بنویسی:)

روزه ی سکوت گرفتم.
از زمانی که نتیجه ها دیده شده فقط با دو نفر حرف زدم.
یکیش مامانم بود که ولم نمی کرد اگه رتبه م رو بهش نمی گفتم.
یکی هم یکی از دوستای خیلی خیلی قدیمی م که همون موقع زنگ زد و من با بغض و ایشون با خنده و یه رتبه ی خیلی افتضاح تر از من شروع کرد به دلداری دادن که با هم میریم زنجان تهش دیگه حال دنیا رو می بریم. :|
حوصله حرف زدن ندارم.
ولی حوصله ی نوشتن رو چرا. حتی چون حرف نمی زنم بیشتر حوصله ی نوشتن رو دارم.

مهرزاد چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 13:53

بیخیال تو همه ی تلاشت رو کردی و تقصیر تو نیست....کلا امسال معلوم نیست چه خبره؟؟؟من هیچ ازمونی شیمی رو کمتر از 70 نداشتم الان درصدم زیر 30 شده.فقط دعا میکنم دبیرمو نبینم که بخاد ازم درصد بپرسه:((

آره دیگه دقیقا بحثی نمی مونه.
من تلاشم رو کردم.
اتفاقا من برعکس دوست دارم قیافه ی استادام رو ببینم وقتی رتبه م رو می شنون. البته اگه بشنون.
خصوصا Simple و شوکوپارس و چند تای دیگه که هی بهم امید می دادن.
حداقل تفریح سالمی می شه برام.
می خوام ببینم تا چه حد بهت زده می شن!
اصلا می خندن فکر می کنن شوخی می کنم یا باور می کنن!

پیرامید شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 09:31 http://lifeformyself.blogsky.com

حرص نخور کیلگ... این ها همه اش طبیعیه... وقتی عشق نداشته باشی به کاری، هر چقدر هم که باهوش و با استعداد باشی جواب نمیده... به جای غصه خوردن و صامت شدن، بشین ببین چه کاری خوشحالت می کنه؟ برو دنبال همون کار... هر چقدر هم سخت بود برو دنبال علاقه ات...

واقعا نمی دونم چی کار می خوام بکنم دیگه!
تا الان می تونستم بفهمم مسیر جاده ای توشم به کجا می ره...
اما الان...!
کاش می شد این حرف هات رو فرو کنم تو کله ی این مغز قورمه سبزی طور ها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد