Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

نامردی خدا تو دقیقه نود ما

می گن عموم داره می میره.

و هیچکس خونه ی ما نیست.

همه رفتن.

و به من می گن تحت هر شرایطی درس بخون!

راستش من خودم خیلی به این فکر می کردم که این بدبختایی که یهو یکی شون میمیره دم کنکور چه قدر گناه دارن!

همسایه بالایی مون باباش مُرد...

حالا انگار خودم دارم می شم یکی از اون بد بخت ها!

واقعا بی رحمی ه!

می فهمی خدایی که میگن اون بالایی؟!

خب می تونستی یه ماه صبر کنی من کنکورم رو بدم!

که حداقل برم برای آخرین بار ببینمش.

که قیافه ش یادم نره!

یا حداقل برم اشکی که بلد نیستم رو بریزم!



عموی من خوب بود. خیلی هم خوب. تا حالا نه مشکل قلبی داشت... نه هیچ بیماری خاصی.

یهو دو روز پیش گفتن که قلبش مشکل پیدا کرده.

و این روپوش سفید ها بین دو تا بیماری ( که از بس سرشون بحث شد حفظشون شدم) به نام آنوریسم قلبی و کوآرتاسیون آئورت مونده بودن. بعد از تحقیق فهمیدن که کوآرتاسیون یه بیماری مادر زادی ه و به این سن نمی خوره! پس آنوریسمه!تهش هم گفتن که آئورتش فقط 7% بازه و تحت هر گونه جا به جایی می تونه بلایی سرش بیاد. و از طرفی دیواره ی آئورتش هم خیلی نازک شده! این وسط دکتر به درد نخورش هم رفت مسافرت! و امروز صبح، دقیقا یک ماه و دو روز مونده به کنکور من، زنگ زدن که حالش به هم خورده. اینا تموم چیزایی ه که طی دو روز پیش ورق رو برگردوند!


یا حداقل به من اینا رو گفتن!

ولی نمی دونم اگه واقعا حالش به هم خورده چرا بابام این جوری می کرد. داداشم رفت.... داداشم رفت... داداشم رفت.


من تا حالا فامیل درجه یک از دست ندادم. و فکر هم نمی کردم واقعا مرگ واقعی باشه. همیشه هم درباره ی کسایی که یه نفرشون می مرد می گفتم: "این چرا این جوریه! اصلا انگار نه انگاره که یکیش مرده!!!" حس می کردم با مرگ یه نفر بقیه کلا از زندگی ساقط می شن!

ولی خب خودم الان خیلی راحت پای پی سی هستم و تایپ می کنم. حتی حس می کنم اعصابم یه ذره هم خورد نیست. چون به هر حال به من گفتن هنوز نمرده. و اگه هنوز نمرده خب به نظر من احتمالش خیلی زیاده که باز هم نمیره!


به مامانم می گم بالاخره مرده یا نمرده؟!

-گفتن حالش بد شده.

-خب نمرده ولی!

-آره نمرده.

-پس چرا بابام این جوری می کنه؟

-خب اگه پزشکا قطع امید کرده باشن!!!

- می تونه بازم نمیره!


واقعا حس می کنم خدا اینا رو از قصد می ندازه جلو پای من.

که بگه.... ببین سخت تر هم می شه.

باید همون وقتی که وقت داشتی دینی و ادبیات کوفتی ت رو جمع می کردی نمی ذاشتی واسه ماه آخر!


+عموم تئاتر کار کرده بود. رضا کیانیان به گفته ی خودش دوست صمیمی ش بود. یه بار جلوی ما بهش زنگ زد و گفت که کیلگ دوست داره بازیگر شه. قرار بود بعد کنکور...

یادمه بهش می گفتم:

"عمو احمد من فقط دوست دارم مشهور شم."

می گفت: " باید فکر کنی واقعا چی می خوای. مشهور شدن به چه دردی می خوره... حرف هات بچه گانه ست! بزرگ شو. باید ببینی چی واقعا تو زندگیت راضیت می کنه!"


#من حتی الان که می نویسم نمی دونم عموم زنده س، مرده س... به من الکی گفتن و گولم زدن یا گولم نزدن... اعصابم خورده از این که نمی تونم هیچ واکنشی نشون بدم. تقریبا می شه گفت از هر گونه حسی تهی ام! با خودم می گم:


مُرده؟! خب مُرده!


نظرات 3 + ارسال نظر
مهسا دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 ساعت 09:20 http://sefide-khali.blogsky.com

چه بد!
چه افتضاح!
ایشالا که نمرده باشن و خطر هم رفع شه!

و این خیلی مسخره ست که من اونقدر ترسو هستم که حتی جرئت نمی کنم زنگ بزنم خبر بگیرم!

مهسا سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1394 ساعت 10:37

واقعا قرار گرفتن توی یه همچین موقعیتایی خیلی دردناکه!
ان شا الله که اتفاقی نیوفتاده تا به حال(چه قدر کلیشه ای!)
ولی اگه خدایی نکرده اتفاقی هم بیوفته

تو قوی تر از اون حرفایی که این اتفاق تاثیر سهمگینی روت بذاره
اسفندیا ادمایی هستن که صبر و تحمل بالایی دارن!
تو می تونی!

می دونی کم کم دارم به قوه ی عقلم شک میکنم.
مثل قورباغه ی آرام پز شدم در واقع. می گن قوباغه ی زنده رو بذاری تو آب بجوشه هیچ حرکتی نمی کنه تا بمیره.
واقعا خیلی بازدید کننده ی خوبی هستی. راضیم. :{ این همه پست های من رو خوندی که فهمیدی من اسفندیم؟! ایول! تچکر.

مهسا چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت 23:32

از خودت تچکر کن!
سبک نوشتنتو دوس داشتم و مطالبتو دنبال کردم!
کلا ارادت خاصی نسبت به اسفندیا دارم!
اینم از خصوصیات اسفندیاس!

ما هم ارادتمند مستدام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد