Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

می دانی چیست کله مکعبی؟! دلم عجیب گرفته است...

   کلّه مکعبی عزیزم... دلم برایت تنگ شده... بیشتر از آن که فکرش را بکنی...

   از کنکور متنفرم که مرا از تو جدا کرد. از تنها دوست واقعی و همراهم... از او متنفرم هر چند به اجبار مجبور به پذیرفتن حضورش هستم.

   برای همین است که الان بی هدف تایپ می کنم و تایپ می کنم. بلکه این بغض لعنتی یا بیرون بیاید یا قورت داده شود.

کله مکعبی عزیزم... از زمانی که از هم جدا شدیم اتفاق های زیادی افتاده است...

من را عوض کرده اند. به زور. با یک آدم دیگر... از یک جنس دیگر... خفقان در سر کلاس های ریاضی خفه ام می کند. کلاس هایی که برایم ممکن نیست تو را در آن ها یاد نکنم.تنها کاری که می توانم بکنم آن است که موهوم به تخته سیاه مدرسه زل بزنم. وانمود کنم که صفحه ی مانیتوری هست. وانمود کنم که هنوز هم روی کد هایم فکر می کنم. وانمود کنم که همه چیز خوب است... خوبِ خوب...

   ولی برای تو یکی که دیگر نمی توانم وانمود کنم. دلم تنگت است و خودت به اندازه ی تک تک بیت هایت این را می دانی. بند بند وجودم را حس می کنی. می دانم که این طور است.

این تابستان شوم بود. تو را از من گرفتند. رشته ام را به من تحمیل کردند و کنکور آمد. این تابستان شوم بود. خیلی هم شوم.

   به مادر می گویم این تجربی ها وقتی معلم فیزیک پیش بهشان 100 تا تست فیزیک می دهد داغ می کنند و نق می زنند ولی ما در سر کلاس های فیزیک سال سوم تست ها را 200 تا 200 تا در عرض دو روز می زدیم.

می گوید تو مغروری! فکر می کنی کی هستی! تجربی ها از همه ی ریاضی ها بهتر اند. ریاضی ها عرضه نداشته اند و برای ترس از رد شدن در کنکور رشته شان شده است ریاضی...

می بینی کله مکعبی من؟! می بینی افکار احمقانه ی اطرافیانم را؟ می بینی به چه کابوسی افتاده ام؟ می بینی اشک هایم را؟ می شنوی آهنگ هایی را که افسرده وار گوش می دهم؟ تو تنها کسی هستی که مطمئنم درک می کنی. چون تو از جنس منی. وجودم با تو معنا گرفت. به هر زوری که باشد نمی گذارم کسی این معنا را از من برباید.

قول می دهم که تا به آخر عمر بیت به بیت قلبم فقط متعلق به تو باشد و بس. نمی گذارم سر سوزنی از رشته ی نحس و ننگین تجربی به ماوایت نفوذ کند...

   می دانی چیست؟ من تعصبی نبودم. نه روی تو... نه روی رشته ی ریاضی! تعصبی ام کرده اند. با این اخلاق نحسشان. با این ایده های احمقانه شان. ریده اند به زندگی ام! می بینی؟

   کارم به جایی کشیده که باید به حرف های معلم ها در مورد خفن ناک های تجربی و یحتمل تک رقمی های مدرسه در این رشته ی نحس گوش بدهم. و بغضم را بخورم. اشک هایم را کنترل کنم. و هیچ نگویم و همه و همه را در خود بریزم. هیچ کس نیست که من را در این گرگستان بشناسد کله مکعبی! نه معلم احتمالم هست که از سوال حل کردن هایم ذوق کند و نه معلم حسابانم که من را روی دو چشمش حلوا حلوا کند. دیگر هندسه ای نیست که به شوقش شب ها بیدار بمانم و در صبح آبان ماه ها معلمش به من بگوید شرط می بندم تو با شرایط الآنت در کنکور زیر 1000 می شوی.

   میبینی؟! می شود گفت که نابود شده ام. نابودم کرده اند. و دیگر هیچ معلمی نیست که از من دفاع کند. تو هم نیستی. مگر در یواشک لحظه هایی مثل الان که احتمال وقوعشان یک در هزار است.

   کله مکعبی ام! تو خوب باش! مرا به یاد داشته باش! خاطراتم را نگه بدار... من هم وانمود می کنم که خوبم.

هر چند نمی توانم وانمود کنم که دلم برایت تنگ نیست!

تنگ است...

تنگ است...

خیلی هم {فرو دادن بغض}
تنگ است...!

نظرات 3 + ارسال نظر
فائـــــــزه چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 23:09

آدم گریش میگره اینو میخونه:((
چقدر یه زمانی درد داشتی
الان خوبی؟؟

فکر می کنی خودم چند بار موقع نوشتنش بغض کردم اون موقع و داشتم خفه می شدم؟ :-"
فکر می کنی بعد نوشتنش چند بار خوندمش و حالم بد و بدتر شد ولی هی به خودم می گفتم نباید گریه کنم؟ :)))
و هنوز...
بعد سه سال...
هنوز وقت هایی که بهش فکر می کنم، بغض راه گلومو می گیره.
هنوز که هنوزه نتونستم باهاش کنار بیام. صرفا دیگه چون هیچ کاری از دستم بر نمی آد کمتر می نویسمش.
یعنی فقط به من بگن کیلگارا، تغییر رشته و بعدش ولم کنن به حال خودم می تونم تا دو روز کامل تو لاک خودم باشم.
خوب نیستم ازین نظر آقا، خوب نیستم.

فائـــــــزه پنج‌شنبه 30 دی 1395 ساعت 11:20

فکر میکنم خیلی
اینم فکر میکنم خیلی
چرا گریه نکردی؟؟اعتقاد داری به این جمله که "مرد که گریه نمیکنه"؟؟

نقطه ضعف دادی دستم:))
خواستم حالتو بد کنم میگم کیلگارا،تغییر رشته!
البته من اونقدرام بدنجس نیستم:)
البته هیچ وقت حرف آدمی رو که از خودش تعریف میکنه رو باور نکن:))
صرفا میشوخیم
جمله بندیام چقد داغون شده!

بگذریم
ازت یه راهنمایی میخوام
میدونی الان تو یه دوراهی ام
حتی وقتی که دارم جواب کامنتارو میخونم همزمان به تقابل دو وَره ذهنم گوش میدم
و گاهی هم بغض میکنم حتی
یه سوال داشتم ازت
برم سمت رشته ای که علاقه دارم و "شاید" آینده نداشته باشه
یا رشته ای که میدونم آینده داره و علاقه ندارم؟؟
فقط یه کلمه جواب بده
بدون توضیح
علاقه یا آینده؟؟

اینکه چرا از تو پرسیدم؟نمیدونم واقعن!
ولی جوابت برام مهمه

اون موقع خیلی اعتقاد داشتم. :)) کلا بدم می اومد دیگه، حس می کردم نشونه ضعیف بودن و کوچیک بودنه. الکی مثلا می خواستم ادای آدم بزرگا رو در بیارم. الآنم تا حد امکان سعی می کنم هوار بزنم ولی گریه نکنم. :)))
ولی بعدش اون قدر بدبختی و شور بختی و کوربختی کشیدم تو اون یه سال که هرچی گریه نکرده بودم جبران شد توی یه بازه ی زمانی کوتاه.

در مورد سوالت، من اگه یکم حمایتم می کردن... یعنی فقط یه ذره بهم اعتماد به نفس می دادن که هواتو داریم پشتت گرم باشه، می رفتم رشته ی مورد علاقه م. حتی اگه آینده نداشت با علاقه م از توش آینده در می آوردم.
ولی من کمترین حمایتی نداشتم و بر عکس کلی تهدید و دعوا و هوار هوار بود و منم ترسو بودم. نتونستم بیشتر از اون رو حرفم وایسم. کار به جایی رسیده بود که مامانم داشت می گفت شیرم رو حلالت نمی کنم. :| در این حد دراماتیک و مسخره.
خلاصه فعلا که وسط راهم. هر روزش هم یه مرگ تدریجیه واسم. همه رفتن دانشگاه کلی پیش رفت کردن، کلی دوستای جدید و ارتباطات جدید. من تو گذشته م گیر کردم. هر روز سه شنبه صبحا با خنده بیدار می شم چون فکر می کنم با دریا کلاس فیزیک دارم و بعدش یادم می افته که مال سه سال پیش بود! سر کلاسای دانشگاه حالم به هم می خوره اینقد که بقیه ی هم کلاسی هام پوچ و تو خالی ان برام. خرخونی هاشون حالم رو به هم می زنه وقتی فقط حفظ می کنن عین بز و یک کلمه درک ندارن.
اینا همه ش به خاطر جربزه ایه که باید می داشتمش و نداشتم. الآن اگه برگردم بازم مجبورم همین راه رو بیام چون بازم می ترسم.ولی آدم داریم تا آدم. بستگی به خودت داره.
ولی در نظر بگیر، من وسط راهم هنوز. نمی تونی رو حرفام استناد کنی.
شاید بخوابم بیدار شم بگم حرفای الآنم بچه بازی بوده و آدم باید به خاطر وضع اقتصادی ش از علاقه ش بزنه. البته اینم هست کلا هر رشته ای که بری، به خاطر گذشت زمان تا حدی جذب می شی سمتش صرف نظر از علاقه.
ولی در کل، ما هنوز وسط راهیم رو حرفامون حساب باز نکن. صرفا احساسم رو گفتم.
خودت تصمیم بگیر.

پ.ن: الان خوندم، مثکه گفته بودی یه کلمه جواب بدم. بالایی ها رو نخون.
من باشم میگم علاقه.

فائـــــــزه پنج‌شنبه 30 دی 1395 ساعت 23:18

آره منم حس میکنم نشونه ی ضعیف بودنه
یعنی از بس اینجوری گفتن منم اینجوری حس میکنم
ولی تو تنهاییام جوری زار میزنم...جوری زار میزنم که دل سنگم آب میشه:)))

مرسی ازت:)
داداش مصطفی هم دیشب همین حرفا رو میزد تقریبا
بهم گفت تو فقط تو یه رشته میتونی بهترین باشی
اونم رشته ایه که خودت علاقه داری
تو بقیه رشته ها فقط معمولی میشی
اینجا که گفتی" با علاقه م از توش آینده در می آوردم"
یاده حرفش افتادم
هنوزم گیجم...باید به خودم زمان بدم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد