امروز تلاش مذبوحانه ای بود برای جایگزینی،
که البته هیچ وقت موفقیت آمیز نیست...
کلا هیچ چیز تکرار پذیر نیست. متاسفانه،،، احساس ها به طرز ناجوانمردانه ای یکتا اند. (این کوت معروفم رو قبلا براتون ننوشته بودم؟)
و البته Lord of the flies!! که حالا زیادم به چش تلخ نشه. Yay.
آخ امشب تا بوق سگ بیداریم، هورا.
پ.ن. سشوار رو چشم بسته و وحشی طوری با دور موتور کهکشااانی گرفتم رو موهام و به خودم گفتم : بیخ بابا، تعطیله، هرچی شد، شد.
تعطیلات! هوی! می آیی بغلم؟ بیااااا بغلم. جان. بیا که باید اساسیییی فشارت بدم خره.