Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ترکیدن باطری

آقا این خیلی جالب بود حیفه تعریفش نکنم... یه اولین خیلی خیلی باحال و هیجان انگیز بود،

سر صبح با داد و هوار انگار که من تعمیرات چی ام، آورد دسته ی ایکس باکس رو گذاشت کنار من که "کیلگ بیا ببین این چشه شارژش کردم کار نمی کنههه."

منم اصلا هنوز ویندوزم بالا نیومده بود محو خوابی بودم که داشتم می دیدم... بهش گفتم اکی بذار رو متکام درست میکنم.


گذاشت رفت، یک دقیقه از رفتنش نگذشته بود، زنگ زده بود داشت کل خانواده رو خبر می کرد که این  کیلگ لعنتی اینو برام درست نمی کنه من تابستونم داره تلف می شه.

من هم از ترس نق های زرنشان خانواده، بلند بلند تو خواب می گفتم چرا چرااا جووون خودم دارم درست می کنم... الآن دارم کار می کنم روووش.... دااااارم درستش می کنم و سرم رو متکا بود دقیقا کنار کنترل،

که یهوووووو


بچه هاترتیبش این شکلی بود:

"بوممممممممممب"

و سپس

"فیییییس"

و بعدش

"فییییییییش شُر شُر شُر شُر"


بر گشتم دیدم باطری ش ترکیده و بعدش محتویاتش به صورت مایع ازش زد بیرون.

البته نه ازون ترکیدنا که فیلمشو می ذارن با چاقو فرو می کنن تو دلش که انفجارای خفن داره...

یکم آرام تر به صورتی که نور نداشت.

ولی هر سه قسمت بومب و فیس و فیش شر شر رو داشت. و شدید گرم هم شده بود...


بعد اون وسط این قدر می ترسیدم کامل بازش کنم تو صورتم بترکه، اینقدر می ترسیدم،

خبر مرگش هی صدا های مختلف می داد،

منم که تقریبا خوابم پریده بود...

چون فیلم ترکیدن باطری لیتیومی رو قبلا دیده بودم و خلاصه اصلا دلش رو نداشتم بیشتر از این باهاش ور برم...

 هم زمان هی خودشو صداش می زدم و می پرسیدم:

"ایزوفاگوس به من بگو اینی که آوردی باطری هاش توش سُربه یا کادمیومه؟"

اونم جواب می داد "چه فرقی می کنه یه چیزی توش هست بالاخره یا سربه یا کادمیومه."

بعد من داشتم اون وسط میزان ریسک فاکتور بودن این مواد واسه سرطان و عدد هاشون رو مقایسه می کردم و  دچار عذاب وجدان شده بودم که لعنت  چرا من تغذیه و بهداشت رو خوب نخوندم تا الآن بفهمم در کدوم حالت (سربی یا کادمیومی) کمتر احتمال داشت سرطان بگیرم، و از طرفی هم انگار که خون مقتول رو دستام باشه به این حقیقت فکر می کردم که دستم کاملا با همون سرب یا کادمیوم خیس شده (البته الآن که فکر می کنم احتمالا روغنش بود) و مغزم هم زرت زرت بهم فرمان می داد خره این هرچی بیشتر بمونه رو پوست امکان سرطانی شدنت بالاتر می ره،


و هی کمک می خواستم بهش می گفتم "لعنتیییی بیا ببرش بیا سریع ببرش الآنه که بترکه تو اتاقم" و خودم دیگه دل دست زدن بهش رو نداشتم،

اونم ازون ور هول کرده بود می گفت "کیلگ اگه داره منفجر می شه پس من چرا بیام خوب اون طوری که با هم می میریم!" :)))))

و منم بهش می گفتم "خب خاک بر سرت کنن خودت آوردیش تو این اتاق!"


خلاصه آره، باحااااال بود. خیلییییی باحال بود صداهایی که شنیدم. و اون چیزایی که رو دستام ریخت.

فکر نمی کردم ترکیدن باطری رو ببینم یه روز. فرض کن به میمنت خواب بودنم، کاملا شانسکی فرصتش رو داشتم که گوشم دقیقا کنارش باشه موقع ترکیدن و صداهاشو تک تک ثبت کنم. وگرنه در حالت عادی کدوم آدم هشیاری گوشش رو می ذاره مماس بر باطری در حال انفجار.


و راستی اینم فهمیدم چه ماری تو آستینم پرورش دادم. :-"

یعنی من در حال مرگ باشم زیر آب، طرف سرمو با دستاش می گیره اون زیر می گه "من می شناسمش بیشتر از بیست ثانیه دوام نمی آره، از بیست تا یک بر عکس بشمار!"