Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

وقتی اعتماد به سقف ها هم، بله...

ته دلم شدیدا قلقلک داده می شه برم برای یک نقش کوفتی ای توی دانشگاه کاندید بشم. سیخم گرفتهههح.


بهم بگید، خیلی گنده اگه که کاندید بشم و صفر تا رای بیارم؟ :-"

حالا اینش مهم نیست که پس زده بشم، به اینش عادت دارم خوشبختانه.

فقط اینو بگید مثلا اگه نفر آخر لیست بشم با صفر تا رای، خیلیییی ضایع س؟ تا چند سال باید جوک و تیکه و کنایه و حرف های پشت سر و جلوی سر و فلان و اینا تحمل کنم؟

مثل کابوسه. یه لیست که من تهشم و همه کم کم ش چند تایی رای دارن ولی من آخر لیست با یک صفر کله گنده خودنمایی می کنم و هرکی لیستو می بینه یه نیشخند می زنه به پهنای صورتش و خیره میشه به ریخت و قیافه ی ماسیده ی سایلنت پوکر فیس من (که یعنی چه اعتماد به سقفی).


فکر کردن به اینکه بچه ها موقع رای دادن به این فکرمی کنن که "این یارو واقعا پیش خودش چی فکر کرده که کاندید شده" یا فکر اینکه "من فکر نمی کردم فلانی حتی بتونه حرف بزنه، حالا گرفته کاندید شده." شدیدا اعتماد به نفسمو می خوره.


ازون ور، رقیبامو می شناسم دیگه. یک کلام با هیچ کدومشون ارتباط برقرار نکردم تو این سه سال چون دید منفی داشتم بشون و آره دیگه درجه تبامون یکی نبود کلا. همین موضوع گرخاننده س. من در مقابل یک سری آدم گولاخ که طبیعتا حتی تو ذهنشون این قدر اوتم که این حق رو به من نمی دن که رقیبشون باشم حتی. چه قدر تو ذهنشون قراره تحقیر بشم وقتی اسمم رو اونجا ببینند به عنوان کاندید؟


خب آقا اگه بخواهیم واقع بین باشیم، کلا واسه هر انتخاباتی کسی کاندید می شه که از محبوبیت خودش مطمئنه، حالا اگه من با وجودی که می دونم احتمالا واسه هفتاد درصد جامعه ی هدف کاملا ناشناس و خنثی (و طبعا غیر محبوب) م، بازم کاندید بشم، خیلی کار احمقانه ای کردم؟ از یک تا ده عدد بده.


عح. همیشه همین مشکل هست. اهدافم با توانایی هام نمی خونه. به جمله معروف هست که می گه خدایا کمک کن یا به اندازه آرزو هام تلاش کنم یا به اندازه تلاشم آرزو کنم... فرقش با زندگی من اینه که یه سری چیزا رو با تلاش ماکس صد درصدی هم نمی شه درست کرد.


مثال فرضی این که: من قدم یک و چهل سانت باشه بعد آرزو داشته باشم بشم مایکل جردن تو بسکتبال. خب نمی شه دیگه. (البته اگه خودم بخوام نظر بدم می گم می شه چون احساساتی برخورد می کنم و دوست دارم طرف ضعیفا باشم همیشه.) ولی عقل می گه که برای یه بسکتبالیست حرفه ای بودن باید قدت هم نسبتا اکی باشه و ژنشو داشته باشی.

منم مطابق همین مثال یه سری ژن ها رو ندارم دیگه. 

برای همین می خوام بدم اون جمله ی گران قدر رو بازنویسی کنن و تو همون کتاب کاف کاف بزنیدش به اسمم؛ بدین صورت که:

خدایا کمک کن یا به اندازه ی آرزو هام ژن داشته باشم یا به اندازه ی ژن هام آرزو کنم.


البته یک فرضیه ی دیگه هم که هست می گه که وقتی ژن چیزی رو نداری کم کم  ازش متنفر هم می شی. مثلا خب آقا تو هوش ریاضی نداری، بعد یه مدت ریاضی می شه منفور ترین درس دوران تحصیلت. 

ولی من نمی فهمم چرا همیشه اون شاگرده بودم که ژن ریاضی رو نداشت، ولی بازم عشقش درس ریاضی بود. یعنی این فرضیه هه درست نمی شه تو زندگیم. اگه بشه و علاقه م ببُره از کارایی که ژن ندارم توش که دیگه مشکلی نیست. 


خلاصه آره، ازین دردا.

بچه مچه هم خودتونید. دغدغه م بود وژدانا! اگه هم فکر می کنید با صفر تا رای تو لیست انتخابات بودن درد نداره و این پست تراوشات بی معنایی بیش نیست، آرزو می کنم یه بار به همین نحو پس زده بشید تا بتونید قشنگ و اصولی قضاوت کنید مزه ش رو. درد داره. و تلخه. و آدمیزاد مچاله می شه.


پ.ن. جمله هه از کیه؟

جواب پ.ن. اینقدر نگفتید خودم یافتم. می گن که منسوب به شکسپیر.