Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

علاجِ لا علاج

می دونی کیلگ خب تو تا  زمانی ک عینکی نباشی این دردی ک می خوام بگم رو لمس نمی کنی...


دقیقا اون لحظه ای ک عینکت رو گم کردی، 

و کلافه ای و داری کف و خون قاطی می کنی واس خاطر یه ماسماسک  مسخره...

همه شروع می کنند به پیشنهاد اینکه:

" خب چرا دنبالش نمی گردی؟ بیشتر بگرد تا پیداش کنی. "

و درد همینه. که نمی فهمن عینکه خود چشماته! 


لعنتی! تو برای پیدا کردن عینک، به خودش احتیاج داری. وقتی نداریش رو چشمات، خب چه شکلی با چشم ضعیف دنبالش بگردی؟

همیشه هم اون آدمی ک بهت این حرفو می زنه، گند ترین راهنمای ممکنه؛ پس همون بهتر با دستای خودت خفه ش کنی.

مشکل اینجاست ک تو خیلی از موارد  راه حل همون مشکله س. یه حلقه ی فور بی نهایته. که هی توش می چرخی و تش هیچی به هیچی!

و خدائیش من موندم با این مدل غریب از درد باس چی کرد...

 وقتی که لازمه ی رسیدن به علاج درد، چیزی نیست به جز خود علاج درد. گیج کننده س واقعا.


آره خب اگه راه حل دارید با آغوش باز پذیرائیم. ( و بگم شما تو این معمّا حق ندارید از مهره ی خارجی استفاده کنید و مثلا بگید مامانتون بیاد براتون عینکو پیدا کنه. چون  شما از ازل تا ابد همیشه تنها تنها باید مشکلاتتون رو بحلّید.)

ولی به نظرم همینه ک هس، باید باش کنار اومد. مثل مسائل ان پی باز تو ریاضیات.


باید باش کنار اومد ک علاج یه سری درد ها تو زندگی،

مثل گشتن دنبال عینکته، وقتی ک چشمات ضعیفه...

مثل دانلود کردن فیلتر شکنه، وقتی که همه ی سایت های دانلود فیلتره...

مثل باز کردن قفل یک صندوقچه س، وقتی که کلیدش داخل خود صندوقه....

و قس علی هذه.


یه شعری هم داریم شاعر می گه ک : الغیاث از تو ک هم دردی و هم درمانی...

شاید حالا با مثال های بالا بهتر بتونید حال شاعرشو بگیرید. حال سعدی رو موقع نوشتنش. 


می دونی کیلگ واسه من خیلی طول کشید تا بالاخره الآن یکم در حد سر سوزن می تونم سهل ممتنع های سعدی رو بفهمم. اینا همه سرم اومد تا بالاخره فهمیدم طرف چی کشیده وقتی می گه : زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی.

سعدی لامصّب مُخ داشته. مُخ.