Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Je veux

شما نمی دونین چه دردیه من دارم؟ آقا رسما اکثر مطالب مهمّی ک می خوام بنویسم اینجا رو با فکر اینکه گند نزنم به حسّم و به بهترین نحو نوشته شه می خورم. صرفا سطحی ها رو می آم تف می کنم ک مغزم تند تند پر و خالی شه.

اون قدر اون پست های از دید خودم به اصطلاح عمیق  رو می خورم تا ک کلا یادم بره قرار بود بنویسمشون. 


برنامه رو یکم چنجه می کنیم. دیگه به این اهمیّت نمی دیم ک حقّ مطلب ادا شه یا نه. دیگه پست ها رو احتکار نمی کنیم. چون ک تا آخر عمرم هم بایستم، باز هم وقت نیست. منم ک قرار نیست جایزه بلاگ نویسی ببرم خیرات سرم. اومدیم دو روز مسخره بازی در بیاریم تهشم جم کنیم بریم. این همه وسواس از یه طبع کمال گرا انتظار می ره ولی جاش تو اوری تینگ نیست. اوری تینگ باید مثل اسمش باشه. هردمبیل ترین وبلاگ عالم. رها ترین و بی دغدغه ترین. بی قانون ترین و بی چهارچوب ترین. که همه چی توش باشه ولی به هیچی نرسه. هدفه اوری تینگ همینه و نه بیشتر.


فلذا برید دانلود کنید. واسش حرف زیاد داشتم. ولی دیگه چون در حال راه رفتن بر لبه ی تیغه ی استراتژی وبلاگ  نویسی هستیم، خودتون هر برداشتی ک داشتین. الآن اهداف ما فقط سر حال آوردن ملّته با ریتمش ک کاش نشنیده باشید و بترکه:


دانلود آهنگ فرانسوی - je veux  - از Zaz - رمز : kilgharrah


# زاز. اسم خواننده ش زازه. با لفظش یاد یکی از بچّه های خیلی قدیم اینترنتی افتادم. Zizo. یادش به خیر. می بینی پیر شدیم رفت زیزو. مگه ن که دنیا کوچیکه... واقعا شما ها الآن کجای این گونی کوچیک پاره پوره هستین؟ 


# ریتمش. ریتمی ک باهاش آهنگ شروع می شه، به گوشم کاملا شبیه اون آهنگ اسپانیایی enamorate که قبلا آپلود کرده بودم هست.


بو

   دیدین تو انیمیشن های قدیمی اینجوری بود که یه دسته آدم می افتادن تو جزیره ی نا شناخته، بعد آدم خوار ها رو دیگ هاشون می کوبیدن می گفتن: "هممممم. بوی آدمیزاد می آد. بوی آدمیزاد می آد."


من الآن پنج دقیقه ست به زور بیدار شدم، و حالتم اینجوریه که تو مغزم کلیک کلیک می شه که :" بوی آدامس می آد. بوی آدامس می آد..."

بوی آدامس های دوران بچّگی م. 

نمی تونم بفهمم منشا ش از کجاست. کاملا دیوونه و از خود بی خودم کرده. همین الآن خودم رو دار می زنم.

می خوام.

می خوام.

می خوام.


خودکار

   جوانک احمق. اومد تو سالن تشریح زل زد تو چشمام و گفت: "خودکار داری؟"

منم با این که هی دلم می گفت بگو نه بگو نه و تو دستم هم پر بود از جزوه و داشتم از کت و کول می افتادم و اصلا  هم حوصله نداشتم در کیفم رو باز کنم و از تهش همون یدونه خودکاری که سال به سال هم سراغش نمی رم مگه اینکه مجبور شم فرمی چیزی رو پر کنم در بیارم، برگشتم بهش گفتم آره. چون دلم نمی خواست دروغ بگم و اگه می گفتم نه در حالی که می دونستم یه خودکار ته کیفم هست یه حس مسخره ای بهم دست می داد. تهشم مجبور شدم بهش خودکار بدم.

موقع خودکار دادن برگشتم بهش گفتم:"فقط یادت باشه بهم پسش بدی برای امتحان ها خودکار دیگه ای ندارم."

یه خنده ی مسخره ی لوسی کرد و گفت:"اینجا امتحان هاش تستیه عمو."

بعدشم گذاشت و رفت.

الآن: منم و امتحان تشریحی فردام و خودکاری که ندارمش و شاید باورتون نشه ولی دیگه هم هیچ خودکار آبی دیگه ای تو اتاقم ندارم چون کلا  از بچگی با خودکار حال نکردم و همه چی رو با مداد نوشتم مگه این که مجبور بشم.

آدم به این بی شعوری دیده بودین؟ خب من افتخارش رو داشتم.

عاقا اصلا شما خونه تون پر خودکار، شما های کلاس، شما پول خودکار واستون چیزی نیست، شما با مرام، اصلا شما رو گونی خودکار نشستی. اگه به نظرت این قدر عجیبه که من روی خودکارم حساس باشم، چرا خودت گشادیت رو نذاشتی کنار و خودکار نیاوردی با خودت؟ من ابدا اینجوری نیستم و الآن خودکار آبی روونم رو می خوام که موقع انتخابش تو شهر کتاب حدود یه ربع داشتم خودکار های مختلف رو می کشیدم روی کاغذ تا ببینم کدومش اونیه که می خوام. بی شعور زده ست خودکار پنترم رو نابود کرده. قرمزش هست، مشکی ش هم هست، آبیش نیست. تازه خودکاره نوعه نو بود. شاید بیشتر از ده کلمه هم باهاش ننوشته بودم. که چی؟ من زیاد از حد حساسّم؟ به کسی چه مربوط؟ عشقم می کشه!!! وقتی می آی از من خودکار بگیری، باید با هرچی گفتم کنار بیای. وقتی می گم خودکار دیگه ای ندارم، یعنی واقعا ندارم و اصلا مثل شما ها نیستم که پشت هر حرفم ده تا نیش و کنایه و ضرب المثل قایم کرده باشم. چرا فکر کردی که مثلا باهات شوخی کردم و به کفشت هم نبود بیای خودکارم رو پس بدی؟ کاملا جدی بودم و الآن هم ابدا نمی بخشمت.


   نمی دونم شاید واقعا یه "خودکار" تا اون حدی که من دارم شورش می کنم موضوع مهمی نباشه... ولی از رو همین شخصیت خیلی ها رو می شه شناخت. شعور چیزی نیست که فقط با خوشگل حرف زدن و وراجی های بی جا و داف بودن و شاخ بودن بشه ساختش. عوضی.


+همه ش یاد خودم می افتم که همین چند روز پیش یه خودکار رو از یکی از بچه ها گرفتم تا برم باهاش فرم حضور غیاب پر کنم و بعدش اون بالا موقع حضور غیاب یکی دیگه اون خودکار رو از من گرفت و تقریبا من بعد حضور غیاب هیچ چی از کلاس درس نفهمیدم تا مطمئن نشدم که خودکار به دست صاحب اوّلش برگشته.


+هیچی دیگه الآن رفتم به ایزوفاگوس التماس کردم که بهم خودکار بده. بر عکس شده ها!!! همیشه  کوچیکه از خواهر یا برادر بزرگش چیز میز می گیره. الآن من دارم از ایزوفاگوس لوازم تحریر قرض می کنم. تا همین حد ندار و بد بخت...


پ.ن: هر کسی که اینو خوند، لطف کنه دفعه ی بعد که از جایی خودکار برداشت/ از کسی خودکاری قرض کرد حتما برش گردونه به صاحبش. شاید از نظر شما کوچیک و بی اهمیت، حتی اگه در حد یه دونه ی ارزن هم بود باید امانت رو برگردونید به صاحبش. این یه قانون خیلی واضحیه در جوامع انسانی که متاسفانه نمی دونم چرا خیلی ها حالیشون نیست!!!!


پ.ن بعدی: خب از اونجایی که ایزوفاگوس هم خودکاراش رو حاضر نشد بده به من (یعنی در این حد روابطمون قویه ها. خیلی شیک گفت نمی دم.)، رفتم رو انداختم به مامانم. حالا تا براش قصه ی رستم و سهراب تعریف نکنم، حاضر نمی شه بهم خودکار بده.

می گه: "طرف کی بود حالا؟"

- نمی دونم!

- یعنی نمی شناختیش؟

- خوب یکی از بچه های کلاسمون بود دیگه.

- اسمش رو هم نمی دونی؟

- نه! ولی چهره ش آشنا بود یکم.

- خب معلومه نباید می دادی خودکارت رو. مشکل خودته بکش حالا. مگه هر کی پیدا شد خودکار خواست، تو باید واسش تامین کنی آخه؟

- یعنی دروغکی می گفتم خودکار ندارم؟

- خب الآن که راست گفتی خیلی حال کردی نه؟


شما هم مثل من پوکر فیس شید، خوب؟ :|