Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

به همین سرعت ازدواج

می کنید؟

کار خوبی می کنیدا،

فقط من یکم الآن عزا گرفتم به خاطر اون مکالمه ی غریبانه ای که باید به مناسبت تبریک پشت تلفن باهاتون داشته باشم.


سلام، 

تبریک می گم،

آره به خاطر همین کاری که کردی،

قربونت، 

خدافظ.

تق.

ایشالّا باشه واسه سال بعد... اینو واقعا نمی شه گِلش گرفت. 

نه می شه تبریک نگم چون مطلقا حس وظیفه ای بودن ندارم و صرفا بهم القا شد آره خب تبریک گفتن خوبه دیگه خوش حال می شه،

نه واقعا ایده ای دارم چه جور تبریک بگم.

به کی؟ به کسی که نُه ساله نه دیدمش، نه باهاش حرف زدم که لابد می گید نزدیک نیست لازم نیست تبریک بگی، ولی هست.واس من نسبتا نزدیکه. اخ چرا یه بار دیدمش. نه سال شد شیش سال! توفیری کرد؟


بدبختی آدما یه لحن شوخ دارن، کم که می آرن می زنن تو فاز شوخی و خنده و ها ها ها و خخخ خخخ خخخ. 

ولی من به غیر از وبلاگم اون فاز شوخ رو هیچ وقت نداشتم و ندارم. فرض کن یه درصد این فازی که تو وبلاگ بر می دارم رو علنی ش کنم... مستقیم... تیمارستان!

مثل اینه که هیتلر بیاد یهو به گرمی بغلت کنه بهت بگه آه مای دارلینگ. 


علی ایّ حال پذیرای هر نوع لحن تبریک ازدواج هستیم که مکالمه کردنش بالای سه دقیقه طول بکشه.

[ پس زمینه ی کف گرگی وسط پیشونی و خراشیدن گربه وار روی گونه]


اصلا قلبم درد می کنه دیگه. حس می کنم قراره قتل انجام بدم با گوشی تلفن. مُرده شور بیاد ببره فقط این شخصیتو. 


واسه مرگتون استرس بکشم،

واسه ازدواجتون استرس بکشم...

چی اید شما؟

چی ام من؟