Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چشم هایم را در گلدان می کارم.... سبز خواهد شد می دانم می دانم می دانم

در هفته ای که گذشت،

دوستم کلا اتوپایلوت مست آهنگ منصور بود (همون طور که گفته بودم من به عنوان ساقی السقایا دقت و وسواس شدیدی به خرج می دم در دادن جنس دست مشتری، و الان باید برم کم کم از این اهنگ ترکش بدم)

مقادیر زیادی خیس شدن دو نفره زیر بارون بهاری داشتیم،

یکی از استاد راهنما های یکی از طرح ها به جد توصیه کرد تست وسواس بدم چون احتمال می دم اعصابش از سوال پیچ کردن های من به هم ریخته بود،

و البته چشمام رو عوض کردم!


به دوستم می گم تو رو خداااا بگو شبیه دکترا شدم، این دیگه رسما اخرین تیر ترکشم بود!

می گه خیالت راحت خیلی خوش تیپ شدی از چشمای قبلیت خوشگل تره و خیلی کشته می دی. :))))


موقعی که داشتم فریم رو تست می کردم، یاد خاطره ای که اینجا نوشته بودم افتادم. فروشنده یه فریم اسپرت مشکی متالیک بهم داده بود می گفت این زایس اصل المانه همین رو ببر،

بعد من می گفتم نه تو رو خدا همین جوری اش زیر ماسکیم همه فکر می کنند من دعوا دارم باهاشون دیگه این تمام فریم  مشکی رو هم بزنم همه از ده جهت فرار می کنند،

گفت نه بابا چرا فکر می کنی اخمو می کنه عینک مشکلی نداره که خیلی هم خوبی الان!

تا که ماسکم رو دادم پایین،

راضی شد دیگه اصرار نکرد،

و من اضافه کردم متاسفانه این ماسک لامصب جادوی لبخندم رو از من ربوده! :))))



یادم بندازید یه وداع نامه با عینک قبلی ام بنویسم. فعلا بهش فکر نمی کنم که افسرده نشم و همه جا با خودم می برمش که خیالم راحت باشه چیزی عوض نشده و هر وقت خواستم می تونم ازش استفاده کنم.

حدس می زنید چند سال بود ازش استفاده می کردم؟ هرکی درست حدس بزنه جایزه داره! خودم هم یادم نیست باید بشینم دقیق حساب کنم.


پ.ن. حس می کنم نوجوونی ام دیگه واقعا تموم شد و دیگه ناموسا شبیه جوونای الدنگ بدبخت جویای کار دنبال نون شب شدم. :))))

موقع خریدش دهنم رو صاف کردم! هی به خودم می گفتم لامصب لامصب این عینکیه که قراره باهاش بری روی سن فارغ التحصیلی... این عینکیه که باید باهاش دفاع کنی... عینکیه که باید احتمالا عکس عروسی زیاد باهاش بگیری... حواست باشه. بعد دیگه دیدم دارم از استرس هلاک می شم گفتم فوقش اگه برای دفاع مناسب نبود می رم یه عینک دیگه می خرم چه مرگیه از الان اینقدر استرس.


علاجِ لا علاج

می دونی کیلگ خب تو تا  زمانی ک عینکی نباشی این دردی ک می خوام بگم رو لمس نمی کنی...


دقیقا اون لحظه ای ک عینکت رو گم کردی، 

و کلافه ای و داری کف و خون قاطی می کنی واس خاطر یه ماسماسک  مسخره...

همه شروع می کنند به پیشنهاد اینکه:

" خب چرا دنبالش نمی گردی؟ بیشتر بگرد تا پیداش کنی. "

و درد همینه. که نمی فهمن عینکه خود چشماته! 


لعنتی! تو برای پیدا کردن عینک، به خودش احتیاج داری. وقتی نداریش رو چشمات، خب چه شکلی با چشم ضعیف دنبالش بگردی؟

همیشه هم اون آدمی ک بهت این حرفو می زنه، گند ترین راهنمای ممکنه؛ پس همون بهتر با دستای خودت خفه ش کنی.

مشکل اینجاست ک تو خیلی از موارد  راه حل همون مشکله س. یه حلقه ی فور بی نهایته. که هی توش می چرخی و تش هیچی به هیچی!

و خدائیش من موندم با این مدل غریب از درد باس چی کرد...

 وقتی که لازمه ی رسیدن به علاج درد، چیزی نیست به جز خود علاج درد. گیج کننده س واقعا.


آره خب اگه راه حل دارید با آغوش باز پذیرائیم. ( و بگم شما تو این معمّا حق ندارید از مهره ی خارجی استفاده کنید و مثلا بگید مامانتون بیاد براتون عینکو پیدا کنه. چون  شما از ازل تا ابد همیشه تنها تنها باید مشکلاتتون رو بحلّید.)

ولی به نظرم همینه ک هس، باید باش کنار اومد. مثل مسائل ان پی باز تو ریاضیات.


باید باش کنار اومد ک علاج یه سری درد ها تو زندگی،

مثل گشتن دنبال عینکته، وقتی ک چشمات ضعیفه...

مثل دانلود کردن فیلتر شکنه، وقتی که همه ی سایت های دانلود فیلتره...

مثل باز کردن قفل یک صندوقچه س، وقتی که کلیدش داخل خود صندوقه....

و قس علی هذه.


یه شعری هم داریم شاعر می گه ک : الغیاث از تو ک هم دردی و هم درمانی...

شاید حالا با مثال های بالا بهتر بتونید حال شاعرشو بگیرید. حال سعدی رو موقع نوشتنش. 


می دونی کیلگ واسه من خیلی طول کشید تا بالاخره الآن یکم در حد سر سوزن می تونم سهل ممتنع های سعدی رو بفهمم. اینا همه سرم اومد تا بالاخره فهمیدم طرف چی کشیده وقتی می گه : زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی.

سعدی لامصّب مُخ داشته. مُخ.