Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

1397

بچّه ها بچّه ها! ساده بگم: سال سگی تون موبارک. 

کاش همه تون بخونید اینو چون دوست دارم یه تیر هزار نشون شه. 


Doggy style?

واقعن؟


حسّ سال نو و فلان... خیلی ندارم. یه قلقلکی بود موقع نوشتن مشق های عید تو پذیرایی بزرگ خونه ی عزیز داشتم... همون حس قلقلک فوتبال بازی کردن تو حیاط شون که توپ پلاستیکی بره زیر اون پرشیای همیشه پارک شده ی تو حیاط و هزار تا سیخ بکنیم زیر ماشین تا بیاد بیرون. اونو عرض می کنم. 

ولی کم کمش می تونم حسّ سال نو رو از اونایی که دارن کش برم و خودمو باهاش تغذیه کنم. حسّ تغییر و فلان هم ندارم. حس تغییر به واسطه ی تعویض سال رو می گم. ولی می تونم دست اونایی رو که واسه سال جدید و یه شروع  تازه ی توپ پر از امیدن به گرمی فشار بدم و بگم آقا جان بیا اصن ته دلم وصل به ته دلت. همونی که می خوای.


بچّه ها مرسی که این یه سال تحمّلمون کردین. خودمون می دونیم چقد گند بودیم. تو این سال جدید یه هدف بیشتر نداریم. فقط می خواییم خودمونو دوست داشته باشیم. که اگه این محقق شه، از طرف خودم یه نفر تضمین می کنم یک هفت میلیاردم تنفّر های جهان زدوده شه و کلا خیلی سبک شه دنیا. فقط همین. ما قراره تنفّر دونمون رو یکم گره بزنیم امسال.


داشتم فکر می کردم، این سگ... با سین شروع می شه. سال سگ... سین/ سین. هفت سین پلاس؟ هشت سین. سین های اضافه ی نود و هفتی یافت شد. پایان پیغام.

و آره این فتیش هفت... در سال نود و "هفت" ما رو به کجا ها که نخواهد برد. فاینالی به یه سالی رسیدیم که توش هفت داره! فاینالی.


و یک نکته ی خیلی ظریف که گور بابای همه شون، ببین من مغموم عالمم،  ولی دلیل نمی شه صدای ساز و دهل لحظه ی تحویل سال رو از کسی بگیرن به بهانه ی شهادت امام هادی. این شاید یکی از تک ترین لحظه هایی ه که داغون ترین مردمان هم واسه یه لحظه که شده سر کیسه سیاهه رو گره می زنن و سعی می کنن اگه خوب نیستن حداقل ادای آدم حال خوبا رو در بیارن. اینو حسش می کنم. پس نباید کسی بزنه تو پر کسی.

صدا و سیما انگار داشت جشن مرگ می گرفت. گه گیجه بین دو حالت اینکه ما یا باید صد درصد شاد باشیم یا صد درصد مغموم! که خب، نچ نچ. غلطه. اینو منم می فهمم با این مغز فندقی م! نباید سعی کرد غم رو از شادی غربال کرد. چون چیزی که دستم اومده اینه که غم و شادی... سالاد شیرازی اند. 


خلاصه حتما ازین لینک دانلود کنید و این سی ثانیه رو با دهن گشاد شده از خنده گوش بدید. به کسی هم بر نمی خوره، اگه خورد من به جای همه تون هیزم جهنّم بشم!


ساز و دهل تحویل سال


الآنم می دونی وضعم چه شکلیه... این سورمه ایه که دوستش دارمو پوشیدم، موهامو ژل زدم، پست می نویسم، و موقعی که نوبت تبریک گفتنم به فامیل ها می رسه ریکوردر رو روشن می کنم. دارم صدای تک تک شون رو بر می دارم. صدای یکی از پر انرژی ترین لحظه هاشونو. صدای سرطانیه... صدای پیره... صدای بچّه هه... صدای خجالتی ه... صدای مقاومه... صدای نق نقو عه... عمو.. خاله... دایی... عمّه... برای وقتی که... قراره خاطره شه.

الآن خندیدن... می گن چرا با هرکی صحبت می کنی می گی سال نود و هفتتون مبارک؟ معمولا می گن سال نو مبارک... سال جدید مبارک... که نمی دونم. ولی حال می ده وقتی رو عددش تاکید می کنم. 


و راستی مادرم یه چیزی اختراع کرده امسال. علاوه بر سبزه ی عید که اکثرا خراب می شه چون بهش نمی رسیم، گرفته دونه ی پرتقال کاشته. یه چیزی دراومده. محشره. جوونه های ده سانتی پرتقال که روی سفره ی هفت سین نود و هفت بود. 


رنگ نود و هفتم اگه فهمیدید به ما هم بگید تیپ کنیم! رنگ دو هزار و هیجده ام نمی دونم چی بود. فکر کنم یکی اند...


هفت سین :: نود و هفت ؛ سگ


پ.ن.  این وبلاگه شانس آوردا. هیچ سالی به اندازه ی سال پیش لب تیغ نذاشته بودمش کیلگو. ردش کرد. مثل اون لحظه ای که مهره ت رسیده به یه لاینی از مار پله که با چهار حالت از شیش حالت تاس، می افتی تو خونه ی مار و نیش می خوری...

:))))

چقد خوبه عید شده ولی هنوز توی سی امیم.

چقد خووووبه عیده ولی هنوز سی امه.

چقد خوووووووووووبه عید شده ولی امروز یکم نیست! :))))

می خواستم به عنوان عیدی کامنت هاتون رو تایید کنم! به قول استامینوفن یه سری هاشون الآن عمر دو ساله دارن دیگه و هنوز تایید نشدن. ولی فعلا نشد دیگه چون من هیچ وقت خدا عرضه ش رو نداشتم و نرسیدم همه ی کار هایی که دوست دارم رو قبل سال تحویل انجام بدم.به هر حال در اسرع وقت عملی ش می کنم.

مبارک مبارک مبارک. یوهوووو.

حس عید بیاد لطفا بیاد لطفا بیاد لطفا! :)))

اینجا الآن همه خوابیدن حتّی با وجودی که سال خروسه و سحر خیزی و قدر شناسی از وقت و اینا. سال تحویل هم هیچ چیز خاصی نبود. فرض کن کیلگ با پیژامه ی بابام تحویل شد، بدون هیچ اختصاصیتی! ولی راضی ام که حداقل کنار هم بودیم پخش و پلا نبودیم و زنده موندیم همه مون. :)))) جای جقل دون خالی. اعتراض دارم به اینکه چقد پفمون می خوابه بعد  چند سال زندگی. چقد همههههه چی عادی می شه و چقد زود عادت می کنیم. من هنوز عادت نکردم، یا شایدم دارم ادا در می آرم که برام عادی نشده... 

الکی هم پشت سر نود و پنج بد نگید. نمی دونم این آخر سالی مد شده بود هی میگفتن تو سال ۹۵ هی همه می میرن و هی فحش می دادن که تموم شه و این حرفا. به نظرم به مقادیر زیادی بچّه بازیه این حرفا. یعنی حتّی تو بدبختی مطلق هم که باشی نباید آرزو کنی عمرت بره جلو و تند تند بگذره... این که چیزی نبود یه چند تا بازیگر و هنرمند و سیاست مدار مردن که اونم از صدقه سر شبکه های اجتماعی با خبر می شدیم همه مون وگرنه سال های پیش هم مرگ و میر در همین حد بوده، صرفا ماها خبر نداشتیم. یا مثلا نکنه برای شما خیلی فرق می کنه رفسنجانی بمیره یا فلان ماهیگیر پیر لب رود کنگو؟یا نکنه خیلی واستون فرق می کنه فلان بازیگر از سرطان بمیره یا یه بچّه ی شش ساله ی آفریقایی از گشنگی؟ نکنه فکر می کنین افشین یداللهی خیلی شاعر تر از چوپون پیریه که هر روز شتر هاشو می بره بیابون ولی الآن دیگه نیستش؟ یا نکنه خیال کردین آتش نشان های پلاسکو خیلی فداکار تر از اون کسی اند که هر شب تا صبح تو خیابونا آشغال جمع می کنه تا خانواده ش یکم بیشتر شبیه خانواده شن؟ زندگی کردن خیلی ارزش مند تر از چیزیه که بدون تجربه فقط به امید گذشتنش بشینیم. هیچم شعار نمی دم، با وجودی که خودم هم مقادیر زیادی بی هدف و پوچ زندگی کردم این چند سال آخر، ولی بازم موافق نیستم که آرزو کنیم عمرمون بگذره یا ۹۵ تموم شه یا هرچی... این سلول هایی که زنده ان واقعا یه حالت معجزه طور دارن فرای از هرچی که فکرش رو بکنیم. هیچ وقت نباید ساده بگیریمشون. معجزه خود اینان، الکی گند نزنیم بهشون به قول استادم. 

بازم خوشحالم. چقدر نوشتن حالم رو خوب می کنه. فکر کنم حس عیده داره کم کم میآدش!