Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

قوّتو

جدی می گم،

این حرکات مستانه ی عادل فردوسی پور ما رو می کشه تهش.

اینقدر خندیدیم که تقریبا برای الآن و این لحظه شست برد واقعا.

اگه بخوام براش لقب بذارم بهش می گم بامبی_مست.

به اندازه ی یه بچه آهو کودکه ( کودک یعنی کودک در حد لالیگا اسپانیا ... به طرز شیکی کودکه)

که عاشق این حالت بامبی وارشم،

چموشانه،

و بعضا حرکاتی می زنه و طوری هیچی به کفشش نیست رو آنتن که گویی مست کرده.


خیلی عشقه به خدا. دمش گرم.

یعنی اون بسته ی قوّتو رو جوری مثل ساقی ها می گیره دستش، ما با همون حرکت نیم ساعت رو خنده بودیم اینور.


یاد دوران خیلی خیلی دور می ندازه منو. اون زمان که به ترک لای دیوار هم می خندیدیم. 

نمی دونم چی شد... من عوض شدم... بچه ها عوض شدن... دیگه اون حالت مُرده و از هر هزار آدم فقط یه نفر که فردوسی پور باشه می تونه فرای هر اتفاقی، این شکلی اینقدر شیک اون حالت نوجوانی ش رو حفظ کنه که واقعا ستودنیه.

شاید منم اگه دور و بری های الآنم یکم آدمای شاد تری بودن و این قدر عصا های مختلف قورت نداده بودن، هم چنان می تونستم مثل یه بامبی جست و خیز کنم و مست باشم و بخندم و مثل اون زمان کف سالن طبقه یک مدرسه  جلو در کلاس سومی ها از خنده ولو شم و ناظم بیاد با کاردک از جلو سایت جمعم کنه. چه دلقک های بی غمی بودیم یادش به خیر.

یادمه یه روز تمام از دوم راهنمایی رو فقط به این خندیدیم که یکی از بچه ها رفت بیرون و موقع برگشت پاش گیر کرد تو کوله ی بغل دستی من و ولو شد کف کلاس. تمام اون روز ما بر می گشتیم سال اولی یا سومی پیدا می کردیم بهش می گفتیم هی تو! یه خبر مهم! می دونی فلانی پاهاش گیر کرده تو کیف؟ و بعد مثل روانی ها می خندیدیم به این حقیقت. یا حتی خود طرف، اخر اون روز اینجور شده بود که واااای من پاهام گیر کرده تو کیف! چه جالب. ها ها ها چون من پاهام گیر کرده تو کیف. 

روز بعدش رو تماما به این خندیدیم که یکی اومد جریان رو واسه غایب کلاس تعریف کنه، به جایی که بگه "کیلگ پاش گیر کرد تو کیف" برگشت گفت "کیف پاهاش گیر کرد تو کیلگ."

ما به همین یه جمله یه روز تمام خندیدیم. هی تو گوش هم تکرارش می کردیم و شیهه می کشیدیم از خنده. و دفعه ی بعدی که یکی تو گوشمون می گفت نه تنها تکراری نمی شد بلکه خنده دار تر می شد و دیگه تعادل هامون رو از دست می دادیم و کف سالن دراز می کشیدیم.

بعد ببین خنده که می گم... خنده ی معمولی نه ها! خنده ی با کلاس نه ها!

دقیقا خنده ی احمقانه که بعد نیم ساعت رسما نمی فهمی دیگه داری به چه علتی می خندی ولی بند نمی آد و می زنه به دیافراگم. خنده ی مسری مرگ آور! انگار که ازین گاز های خنده آور که تهش به مرگ ختم می شه استشمام کرده باشی.

خلاصه آره دلم تنگ شد.


متاسفم که دارم اینو می گم،

رامبد اداشو خوب در می آره،

این فردوسی پور خودشه ولی. 

یعنی دیگه لحظه ای بود که داشت واسه خودش کاملا کار خودش رو می کرد و فارغ تو دنیای خودش بود و اون رفیقش که کلی ازش جوون تره سعی می کرد به طرز افتضاحی جدی باشه و برنامه رو جلو ببره که اصلا مهم نبود واسه خود فردوسی پور!


فردوسی پور بیا یادمون بده،

چه جور؟ چه جور، این جور؟

منم بازی؟!

تو رو خداااا دستم به دامنت! منم بازی.


وقاحت وقاحت

وای چقد شما وقیحید!

باورم نمی شه!

دروغ گو! رذل!

مردید خود عادل رو بیارین این حرفا رو بزنه ترسوهای موشواره،

نه نمی دونم ناتان چی چی مدیر برنامه های کارلوس پویول در ایران!

بعد هم تیتر قرمز کنید زیرش که "دروغگو نباشید".

اتفاقا اتفاقا

دروغ گو خودتونید،

تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها،

دروغ گوی دو عالم اید،

دروغ از صدا تون، از چشاتون، از دماغ و دهنتون ...

فواره می زنه و

شره می کنه پایین!

و اگه من می گم خود عادل این حرفا رو بگه به خاطر اینه که می دونم جنسش با شما ها فرق می کنه،

و هیچ وقت نمی تونید مجبورش کنید...

چیه نکنه اینم می خوایید ببرید شکنجه ش کنید تو زندان؟

اگه اگه یک هزارم درصد هم عادل بیاد این حرفا رو بگه، دیگه عمرا باورم نمی کنم و می دونم تهدیدش کردین،

شما احمق های کله پوک،

پویول رو فقط به خاطر موهاش نذاشتید بیاد تو برنامه،

نه به خاطر شیشصد میلیون پول،

که سکه های ته جیبتونم نیست

و نه به خاطر چیز دیگه ای...


شما ما رو بی آبرو کردید تو کل جهان.

فابریک ترین 

با وجدان ترین

با اخلاق ترین کاپیتان بارسا

الآن دیدگاهش نسبت به من ایرانی اینه،

و من نمی بخشمتون،

تا زمانی که قلبم می طپه...

گندی که زدین رو نمی شه وصله پینه کرد،

نمی شه بتونه کاری کرد،

حتّی اگه تو اخبار پخش کنین،

حتّی اگه قبل برنامه ی عادل پخشش کنین،

فقط یه کار می شه کرد،

اونم اینه که تا اطّلاع ثانوی گل گرفت در اون صدا سیما رو.


و می دونید چیش مضحکه؟

اینکه درست بعد از آگهی ای که بر ضد بی بی سی و فلان ساختید و براش تیتر بلد شده ی سایز جاینت رنگ قرمز خونی گذاشتید،

قیافه ی عادل می آد رو آنتن،

که داره غش غش می خنده،

و هیچ نمی گه.

بی هیچ اشاره ای،

فقط می خنده...


خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است

کارم از گریه گذشته ست، از آن می خندم...


دارم به این فکر می کنم که چه جفایی کردم در حق خودم، که بعد این همه سال برگشتم شبکه های ایرانی نگاه می کنم،

که مثلا آبت نبود نونت نبود؟

به غیر از خندوانه، واقعا یادم نمی آد آخرین باری که پای تلویزیون ایران نشستم کی بوده.

صدا و سیمای ایران فاتحه ش خونده س. 

مثل خیلی چیزای دیگه...

خداوند رحمتش کناد. 

روحش شاد،

و یادش وقیح!

من از زیر پتوم در می آم، این پست رو آپلود می کنم، دوباره می رم زیر پتوم

آخه واقعا نمی تونم واکنش نشون ندم حالا که گفتم سعی می کنم نکته های باحال این جام جهانی رو ثبت کنم.

فردوسی پور که هنوزم دلش از نیومدن پویول پره، برگشت گفت که:


"ما هنوزم اینجاییم،

تا آخر جام ،

چوونکه طبق گفته ی توران میر هادی،

تبدیل غم بزرگ به کار بزرگ!"


و شوخی ندارم، جزغاله شدم با همین جمله هاش،

اسم توران میرهادی رو زیاد شنیدم، خصوصا همین اواخر، و هیچ چی ازش نمی دونم جز اینکه گویا خیلی آدم لطیف و هنر دوستی بوده، هر مطلبی هم زیر دستم اومده تا الآن ازش، رد کردم و پس زدم و حوصله نداشتم بخونم، دیگه وقتشه، باید سر فرصت برم به روش خودم ببینم کی بوده این بشر با این جمله ی اعلا.


بله تبدیل غم بزرگ به کار بزرگ.

آدمو سر کیف می آره این منش.


فقط خانوم توران اجازه؟ من همین اول کار یه ابهام داشتم! 

اگه غم هامون تبدیل نشدنی بودن چی؟

همه ی غم ها رو می شه به کار بزرگ تبدیل کرد؟

مطمئنید اینو؟

چون اگه بشه، 

از همین الآن بهتون قول می دم،

من کارهای خیلی خیلی خیلی بزرگی می تونم انجام بدم تو این دنیا...!


.:. کیروش دقیقا چی گفت تو مصاحبه ی زنده ش، که وسط هر جمله ش ده بار اضافه کرد "البته بی احترامی نباشه"؟ چون من خیلی حس نکردم بی احترامی شده، ولی گویا خودش خیلی تاکید داشت رو این که یه وقت بی احترامی نشه.

قیافه ش رو ببینید

ذره ای نمی خنده!

ولی بازم به خاطر تیم ملی اومده نشسته اون پشت. 

این بشر اسطوره ی منه.