Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

من دشت کیان نیستم، تکذیب می کنم

به نظرتون منو می کشه اگه ک برم بهش بگم داداش جون هرکی دوس داری اسم وبلاگتو عوض کن؟


دشت کیان


شت کیلگ. ما باید هر فرمی از آزادی رو برای افراد جامعه متصوّر بشیم تا وقتی مشکلی برامون ایجاد نمی کنن. وبلاگ خودشه، عشقش می کشه. تو هم هیچ حرکت اضافه ای نمی زنی. آروغ روشن فکری زدن هاتو هم نگه می داری واسه وقتی ک اپسیلون تونستی خودت بهشون عمل کنی دوست دم فرفری من. هی می گه آزادی آزادی رهایی، بعد بفرما طرف اینه الآن وضعش!

بحث های تقریبا همیشگی

# پرده ی اوّل:


- بهت می گم برو حموم ایزوفاگوس.

- نمی خوام.

- گفتم برو، عرق کردی بوی گند گرفتی...

- گفتم نمی رم.

تق تق تق...

- ای بابا کیلگ تو هنوز تو حمومی؟ بیا بیرون ایزوفاگوس باید بره.

- گفتم منننننن نمی رم الآن حموم.

- می بینی که نمی خواد بره. من همین الآن اومدم حموم.

- کیلگ بهت می گم سریع  بیا بیرون. به حرفاش گوش نده. نیم ساعته اون تویی مگه وسواس داری؟

- اه من  الآن نمی تونم  بیام بیرون. چرا اینجوری می کنی تو؟ نمی شه که هی هولم می کنی.

- منم که نمی خوام امروز برم حموم ولش کن.

جیغ جیغ جیغ داد هوار... حرص خوردن مادر.


_________________________________


# پرده ی دوم: 


- ایزوفاگوس امروز عصر باید با بابات بری آرایشگاه.

- نه نمی خوام.

- بهت گفتم باید بری... موهات مثل سر جنگل شده. حمومم که نمی ری.

- نه هنوز خیلی کوتاهه دوست دارم بلند تر شه. مثل دوستم.

- یعنی چی خجالت بکش به عنوان مادر بچّه ی بی انضباط از مدرسه تون منو  فردا پس فردا می خوان.

- نمی خوام نمی خوام نمی خوام. گفتم که نِ می رم.

- من می رم به جاش.

- کیلگ کی گفت تو خودتو بندازی وسط؟

- خیلی موهام بلند شده.

- آره بذار بره به جای من.

- یعنی چی دیوونه ها؟

- چند روزیه که حس می کنم باید سریع تر کوتاهشون کنم.

- کیلگ من که پول اضافی ندارم بدم تو هر دو هفته یه بار بری موهاتو کوتاه کنی.

- ولی خیلی بلند شده...! چه طور برای ایزوفاگوس پول داری؟

- اون فرق می کنه موهاش بلند شده. ایزوفاگوس با تو ام لباس هات رو پوشیدی؟ آماده شدی؟

- من که گفتم نمی رم.

- خب من آماده شدم بریم.

- کیلگ داری دیوونم می کنی بشین سر جات. تو هیچ جا نمی ری.

- من می رم.

- گفتم نمی ری.  وای ایزوفاگوس تو داری اون پشت چه غلطی می کنی... بجنب دیگه.

- گفتم که نمی رم.

- من رفتم. خداحافظ مامان.

{تق و صدای بسته شدن در}

جیغ جیغ جیغ داد هوار... حرص خوردن مادر.


_________________________________


# پرده ی سوم:


- کیلگ چک کردی ببینی کی انتخاب واحدتون کی شروع می شه؟

- چی من..؟ نه. شروع می شه یه زمانی بالاخره دیگه.

- یعنی این همه ما جز می زنیم تو  بی خیالی هنوز؟

- خب من چون شرایطم خاصّه انتخاب واحدم دستی ه اتفاقی نمی افته غمت نباشه.

- خب تو اون کانالتون چی گفتن؟ به هر حال که شماها هم یه تاریخی دارین واسه انتخاب واحد.

- کانال؟ نمی دونم چهار پنج روزه چک نکردم رو تبلت ایزوفاگوسه. اونم تبلتش رو نمی ده به من.

- کیلگ تو هنوز خودت تلگرام نصب نکردی؟ مگه بهت نگفتم نصب کن؟

- منم بهت گفتم که نمی خوام.

- یعنی چی؟

- یعنی همین نمی خوام.

- خسته م از دستت. وای ایزوفاگوس تو هنوز پای اون تبلتی؟ بیار بده این انتخاب واحدش رو چک کنه.

- نمی خوام خودم کار دارم.

- چه قدر کار داری؟ خجالت بکش ول کن اون تلگرام و بازی ها رو از صبح تا شب کلّه ت اون توعه!!! یکم بیا پیش ما، اونم بده دست این بی عرضه که بیشتر از این از دنیا جا نمونه.

- خودتو مسخره کن. من کجا از دنیا جا موندم؟ نمی خوام استرس بی خود به خودم وارد کنم... هنوز وقتش نشده.

- کیلگ همین فردا تلگرام لعنتی رو نصب می کنی. ایزوفاگوس تو هم از فردا از تبلت محروم می شی تا دو روز! تلگرامت پاک می شه.

- گفتم نصب نمی کنم.

- یعنی چی؟ به من چه مربوطه؟ من چرا محروم بشم؟ برو بابا! عمرا.

- گفتم که شما نصب می کنی. شما حذف می کنی از فردا!

- یعنی چی؟ گفتم نمی کنم...

- یعنی چی؟ منم گفتم نمی کنم...

- برو بابا.

- برو بابا.

جیغ جیغ جیغ داد هوار... حرص خوردن مادر.


_________________________________


می دونی کیلگ اگه بخوام تا صبح می تونم از این موارد بنویسم و تموم نشه. گاهی... گاهی با خودم حس می کنم... پدر مادر ها فقط نشستن ببینن بچّه می خواد چی کار کنه، دقیقا از همون کار منعش کنن و زور بکنن تو پاچه ش.

الآن اگه جای من و ایزوفاگوس عوض بشه مشکلش حل می شه؟ د نمی شه دیگه! دوباره می آد حرف های برعکس رو به من می زنه حرف های برعکس تر رو به اون.

ولی خب حیوونکی هی  حرص می خوره دیگه. چی کنم. فردا پس فردا پشت سرمون می گن دو تا بچّه ش دق ش دادن.

اینجا؟ حس خوب رهایی!

   خب، بر خلاف چیزی که انتظار داشتم این وب منو بیشتر از خیلی از وب های دیگه ای که دارم  به سمت خودش جذب می کنه!

   چون توی وب های دیگه کلی دوست و آشنا ریخته  و من مجبورم در شان اون ها برخورد کنم... و شاید این حس برام وجود داره که نمی تونم خود خودم باشم... یعنی خود واقعیم! ولی این جا به گونه ای گم نامم! کسی سرش تو کار من نیست و این حرفا... خیلی آزادی بیان دارم...

   یاد زمانی می افتم که توی مرلین، آرتور یه روز میخواست  پرنس نباشه... خب اونم واقعا حس من رو داشت...

   یادمه یه زمانی مامانم می گفت کسی که توی نت از نام های جعلی استفاده می کنه ترسویی بیش نیست! می گفت اگه حرفی عقیده ی کسی هست باید پاش بایسته و با نام خودش اون حرف رو انتشار بده... حالا بگذریم از این حقیقت که مادر من به قدر اپسیلون هم توی کامپیوتر سر رشته نداره! :{


آیا آرتور ترسو بود؟! نه واقعا!!! آرتور شجاع ترین جنگ جوی کاملوت بود... و اون عملش سببی بر ترسو بودنش نبود!


   این رو می دونم که من هم ترسو نیستم... ولی نمی دونم چه حسی ه که باعث میشه این حالت رو انتخاب کنم:که کیلگارا باشم و کسی من رو نشناسه! شاید به خاطر اینه که جلوی آشنایان و دوستان بیش از حد ظاهر سازی می کنم... وانمود به این که یه فرد بی عیب و نقص و عالی هستم... شاید هم به این خاطره که اون ها از من توی ذهنشون یه شخصیتی در طی زمان ساختن که من دیگه اون شخصیته نیستم... فقط تصویرشم!

به هر حال... می خوام این جا خودم باشم!

×یس!


   +پ.ن: از پست دی روز آموختم که برای حرف زدن طفره نرم . اول از همه مهم ترین حرفم رو بزنم! در صورت طفره رفتن شاید تهش مجالی برای حرف اصلی باقی نماند! دیروز برای تایپ هر حرف از اون پست کوفتی کلی انرژی گذاشتم... به طوری که یه دور زبان صفحه کلید موبایل رو فارسی می کردم... دو حرف تایپ می کردم! _ دقّت کنید: دقیقا دو حرف :{ _ بعد یهو نشانه گر متن می پرید تو سرچ بار گوشیم بدون دلیل! و دوباره حلقه رو از اوّل تکرار می کردم... کاری بود بس زجر آور که دیگه انجامش نخواهم داد... دقیقا مثل تلگراف که حرف به حرف متن رو حساب می کنن... تا حالا نمی دونستم انتقال سخن تا چه حد می تونه سخت باشه! حالا فهمیدم... همیشه حرف های مهم رو اول بزنیم... طفره نریم... کوتاه سخن بگیم! یعنی همون ضرب المثل قدیمی که میگه: مختصر و مفید سخن بگیم!

کم گوی و گزیده گوی چون دُر / تا زاندک تو جهان شود پر