Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

از اخرین برگ قرن، سراغ دفینه را بگیر

اخرین ماه اخرین پاییز قرن است ناتانائیل.

خروس بی محلی خواب دم صبحم را از من گرفت. در تاریکی خاکستری نشسته ام و پلک می زنم.

تنگ در آغوشم بگیر که زمان از لا به لای دست هامان می چکد. می بینی؟ آذر است.

از صبح یک ریز باران می بارد. هزار قطره ی باران تک به تک به کانال کولر برخورد می کنند. اعتراض دارند... اعلام وجود می کنند. می رقصند. 

با هر پلک، صد قطره باران.

"نکند احساس را لا به لای اخرین برگ ها جا بگذارید؟"

خانه خاموش است. خورشید پشت ابر. مدادی بر کاغذ سفید هرگز نوشته نشده. سرد. نمور. دل گیر. خمیازه می کشم.

"قرن جدید... عشق های قدیم؟"

پتو ی کله غازی را کولی وار بر شانه کشیده  و کنار شوفاژ چمباتمه می زنم. بشقاب داغ آش رشته، روی زانو ها. حرارت بشقاب چینی زانو را قلقلک می دهد. من هنوز زنده ام.

قاشقی را هورت می کشم. موج گرمایش به سرم می دود. 

یک قرن تکرار می شود.

دستم را بگیر،

برای مردم قرن جدید، هفت رنگ پاییز را به کلاهی سنجاق کن. ارمغان می بریم. 

"عشق قرن گذشته تاریخ مصرف دارد؟"

با من بگو :"تا ابد تا ابد تا ابد."

بگو نازنین، زمانی نمانده است...

دیر است.

دیر است گالیا.

 اخرین پاییز است. فریاد کن. 

زمان، مبارزه جوست. تو قبل از افتادن اخرین برگ، غریو کن.

بگذار پاییز هم بداند. 

"به صداقت هزاران قطره ی باران."

"آخرِ قرنی ها عاشق ترند."

"و اخرین پاییز ، پیامبر کوله باری از ناگفته هاست." 

"و اخرین برگ پاییز..."

چه کسی می داند، کدام غم، کمر اخرین برگ قرن را شکست؟


دیر است ناتانائیل. خیلی دیر.

سخت در اغوشم بگیر.

ما در اخرین پاییز، زیر سایه ی اخرین برگ،

دفن می شویم.

سوال و جواب پنج شنبه

سوال- چرا بارون اینقدر دلگیره؟

جواب- وااااااای چه جور دلت می آد؟برو از پنجره ببین چه بهشتیه اون بیرون. چقدر کیف می ده.چه قدددددر قشنگه.


وقتی می فهمی تنفرت از بارون، قطعا ارث مادری نیست چون داره تو این وضعیت می بردت خرید میوه تا براش بار حمل کنی و معتقده تو بارون همه چیز دوچندان کیف می ده؟!! و تو هوم کنان مثل گربه ای که از آب متنفره و انداختنش تو وان، کلاهت رو محکم تر می کشی رو سرت.

------

سوال- کدام اساتید لیاقت پاچه خاری را دارند؟

جواب- آن هایی که پس از خارانده شدن پاچه توسط شما، می گویند:

"وظیفه ام بوده."


و کماکان دیوونه ی همه شونم. ارزش یک اموزگار و استاد خیلی بالاست... بالاتر از هر شغلی. می تونم به هر کسی که بویی از اموزش برده، سجده کنم. همه شون. 

دوست دارم هی تشکر کنم. مدام تشکر کنم. هر لحظه تشکر کنم. خودمو بزنم زمین قربانی کنم اصلا. فکر کنم حال همه ی استاد هایی که من دانشجوشون باشم به هم خورده تا حالا دیگه، اینقدر که تشکر می کنم. ولی  حس لذتی که تشکر کردن از استاد ها بهم می ده... توی هیچی نیست. من تشکر نمی کنم واسه اونا، بیشتر ارضای روحی روانی خودمه که دوست دارم اساتید رو مثل بت بپرستم بگذارم روی تخم چشمم. اینم یه مرگه!

یکی از بچه ها به شوخی درباره ام می گفت، کیلگ، سال پایین سال بالا هم ورودی، داخل رشته ای خارج رشته ای یا داخل دانشگاهی هیچ تو کارش نیست، طرف کیلگ فقط استاد باشه تمومه. پایین تر از استاد کار نمی کنه.

------

سوال- کروناست؟

جواب- من از بچگی مشکل تنفسی داشتم.


دیدیم نمی شه از راه دور کار کرد و نیاز بود برای جلو رفتن کار کنار هم باشیم، قرار شد زنگ بزنیم به هم پشت تلفن با هم کار کنیم.

دوستم یک ماه پیش توی شهر خودش کرونا گرفته بود و تمام خانواده اش هم درگیر شدند و به بیمارستانم کشید.

نیم ساعتی بود که تلفن همین جور روشن بود و کسی از کسی سوالی نمی کرد و در سکوت کارمون رو پیش می بردیم. تیپیک حالتی که دوتا درون گرا به هم می افتند.

من یهو سرفه کردم.

با یه لحن نگرانی یه صدایی از ته چاه اومد، بعد نیم ساعت فقط یک کلمه گفت. "کروناست؟" تازه یادم افتاد تماس ما برقراره هم چنان.

ولی فکر می کنم از نظر روحی دیگه کم کم قابلیت پذیرش کرونا گرفتن رو داشته باشم.

اون اول ها اول های پاندمی، اگه بهم می گفتی شاید کرونا داشته باشی، بیشتر از اینکه با مشکل فیزیکی بیماری درگیر بشم، مخم رد می داد و زود تر خودم سکته هه رو می زدم. الان ولی اینجوری ام که اکی... گرفتی هم خوب می شی. 

درصد قابل توجهی از نزدیکان و آشنایان درگیرند و وضعیت غیر قابل تحمله. بیمار شدن خودمو می تونم تحمل کنم، ولی خانواده  و عزیزانم رو نه واقعا. به خاطر همینه که شبا چرت و پرت خواب می بینم صبحم با سردرد بیدار می شم. دیشب خواب می دیدم انترن کشیکم، بیمار کرونا می آد اورژانس، داره می میره، به من می گن خوبش کن بعد من دارم عاجزانه بهشون می گم که واقعا بلد نیستم باید برای کرونا چه دارویی بذارم و می رفتم از رزیدنتم که البته یکی از انترن های الانه روپوشش رو قرض می گرفتم که دیگه کسی نفهمه من انترن کشیک هستم و دیگه ازم نخواهند کرونایی ها رو خوب کنم. خیلی خواب بد و رو اعصابی بود. 

هعی روزگار.


یک نفر در صدای باران مُرد...

و بیدار شویم با صدای باران

و بخوابیم با صدای باران

و خواب ببینیم در صدای باران

.

و به سهراب فکر کنیم

که نیست

تا باران را واژه کند...


سهراب بیا که

باران های این شهر تو را کم دارند

بیا که 

کرور کرور 

به صدای  قطره های ناگزیر

بدهکاری

بیا که دیگر کفایت نمی کند مرا

"زیر باران چیز نوشتن

حرف زدن

و نیلوفر کاشتن"


بیا که چتر بسته ها

زیر باران رفتند

و اسید تنشان را خورد!

(همون ورژن شاعرانه ی جمله ی مدرن: با دست ماست خوردم و نشد که بشه)


سپهری... سپهری...

ب ب ب ( مخفف بیا بریم بمیریم. :دی)


و بخوابیم با صدای باران...

و بخوابیم با صدای باران...

و بخوابیم

با

صدای 

باران...

ببار بر کانال کولر، بیشتر ببار

خب،

رگباری درس خوندن توام با صدای چالاپ چولوپ قطره های آب  که می افتن روی کانال کولر،

یکی از لیدوکائین های طبیعی ای ه که من سال ها پیش کشفش کردم ولی نمی دونم چرا هنوز ازش فرار می کنم.

شاید به خاطر این که وقتی میشینم پاش و شروع می شه، دیگه نمی تونم ول کنم و بکَنَم. یه حالت غریبی به وجود می آد که بهم می گه ما باید تا آخر دنیا زیر همین کانال کولر بشینیم کیلگ. تا آخر دنیا هم کافی نیست حتّی...


خب واقعا بدجور بی حس می کنه لامصب.


باران در آفتاب

"بارون که تو آفتاب بیاد، گُرگا می زان."


دیوونه ی این افسانه های از هیچ جهت غیر قابل درکی ام که رو  زبون قدیمی ها هست. با تمام وجود باورش می کنم. خوشم می آد که باور کنم. حال می ده بهم باور کردن چیزای بی ربط. مثل داستان سرایی در مورد نقّاشی های روی دیوار یه غار سنگی. افسانه های صور فلکی. فرضیه پردازی درباره ی شکل صخره های یه دره ی عمیق.


فرض کن الآن یه گرگی داره بچّه ش رو به دنیا می آره... چون بارون تو آفتاب زده.

طبیعت رندانه روزش را از ما دریغ می کند...

اوّل از همه. اعتراف می کنم که مو هام بوی دود آتیش گرفته و هر چی بیشتر بوشون می کنم بیشتر وحشت زده می شم که فردا دقیقا با همین هیات باید برم سر کلاسای کوفتی خوشگل چهارده به در دانشگامون. :|

و این که لُب کلام...

انگاری واقعا طبیعت باهوش شده امسال. لحظه ی سال تحویل دقیقا راس هشت صبح، پایان تعطیلات عید تو  جمعه، شروع کلاسا تو شنبه و جدیدا بارون تو سیزده به در!

فکر می کنین چند تا خانواده امسال به خاطر این سرمای کوفتی نرفتن بیرون تا تو روز طبیعت گند بزنن به طبیعت؟ یه هفتایی که من می شناسم. :-"

شاید اینم یه جور روشه... از هول بلایی که قراره یه عده نفهم سرت بیارن اینقدر گریه کنی که دلشون به رحم بیاد و بی خیالت شن .

که البته ترجمه ی سیزده به دری ش می شه اینکه از هول ریدمانی که قراره مردم تو روز طبیعت به بار بیارن،طبیعت اونقدری گریه می کنه و اونقدری بارون می باره که تمام چمن های تهران خیس آب بشن و مردم دیگه نتونن سیزده شون رو به در کنن و تو نحسی امسال بمونن. :|

عاخههههههههه امروز واقعا وقت بارون بود؟

ما که باز به هر جهنمی بود رفتیم بیرون، سبزه گره زدیم، به رودخانه ی کن انداختیم، یخ بستنی شدیم، خیس هم شدیم، سرما هم خوردیم، مثل بید هم لرزیدیم در حالی که چایی خوران دو پتو دور خود پیچیده بودیم و به سان ماهی دودی گرد آتش می گشتیم و نهایتا بوی چوب سوخته هم گرفتیم....

ولی نه طبیعت جان! جان من. امروز واقعا وقت بارون بود؟ اونم در این حجم؟

ولی نه... باریکلا. نه باریکلا... ( با لحن جناب زهتاب بخونین :-") واقعا کلک رندانه ای بود.

وصله پینه

دیدین جدیدا ملت می رن به این سمت که ما روشن فکریم و اینا؟

سر همین قضیه هر مناسبتی که هست هر کسی زور می زنه بهترین و زیبا ترین جمله / عکس یا متنی رو که پیدا می کنه بذاره اینستا یا اف بی یا بلاگ یا هر جای دیگه ای.

برای عاشورا هم همین بود. حتی اونی که یک ذره برای عاشورا ارزش قائل نبود هم یه جمله ای با ما شیر ( شیر جنگل نه،انگلیسی بخوانید!) کرد.

از بین همه ی جمله ها جمله ی زیر رو خیلی دوست داشتم:


انصاف داشته باشیم کمی،

رفتگر محله از لشگریان یزید نبود...!

.

.

.

:O

- آقا ما داشتیم بعد از کلی مدت به روز می کردیم اینجا رو که یهو خونه رو آب ور داشت... خلاصه به عنوان ستاد مبارزه با سیل درون خانه ای ناشی از ترکیدن لوله اعزام شدیم به پشت جا کفشی و شستمان خبردار شد که در اثر باران های پاییزی ناودان شکسته و قطره های باران جایی بهتر از خانه ی ما نیافته و خود را مهمان ما کرده اند. هم اکنون نیز بر روی پاره چوبی قاشق در دست پارو می زنیم و گزارش می دهیم!!!


پست را هم به زور وصله پینه کردیم هر چند رشته کلام را از دستمان ربودند این قطره های باران ناکس!


+ دقّت کردین که همیشه یه روز قبل عاشورا آسمون صاف صاف ه و تو عاشورا سیلاب راه میفته؟ من که می ذارمش به حساب اینکه آسمون هم از شدّت غربت امام حسین گریه ش می گیره!!


+ راستی محسن یگانه بچّه دار شده گویا...! یه دختر به اسم نگاه_یگانه... من که خیلی ذوق نمی کنم با بچه مچه ولی خودش خیلی ذوق مرگ شده بود تو اینستا :) تولدش می شه نیمه ی آبان. رند ه نسبتا بد نیست!


+جدیدا یه وبلاگایی می بینم اصن اونقدر ذوق می کنم که نگو... بعدشم  دپسرده می شم که چرا وب من تا اون حد خفن نیست؟! :::((((( بعد می رم نویسنده ش رو می خونم می بینم یه دو سه سالی هم از من کوچیک تره...! کلا نابود و با خاک یکسان از شرم...