Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

محمود کیانوش

واقعیت اینه، که سرزمین ایران وامدار شاعر های کودک و نوجوان خودش هست. حتی اگه کسی هیچ وقت چیزی ندونه.

مثل یک جریان هست که زیر پوست همه جریان داره، حتی اگه هیچ وقت کسی چیزی نفهمه.

واقعیت اینه، که دیگه هیچ کس جای عباس یمینی شریف، اسدالله شعبانی، ناصر کشاورز یا محمود کیانوش ها رو نخواهد گرفت.

اون بیان ساده و شیوا و البته پر معنی برای دنیای کودکان. به نظرم خیلی ریز بدون اینکه بفهمیم، داره به انحطاط می ره. هستند هنوز، ولی دارند کم و کمتر می شن.

دنیای امروزی پر شده از شاعر های مسخره ی بزرگسال مدرن و پست مدرن عاشق نویس غزل سرا که فکر می کنند تمام شعر دیگه داخل چین و شکن زلف یارشون خلاصه می شه و رسما عجب آثاری افریدند. شعر کودک بعضا به سخره گرفته می شه و آدما این روزا  از سر بدون کپشن نموندن و ادای انتلکچوال ها رو در اوردن در سن جفت گیری تازه شروع می کنند زور بزنند که شعر بخونند. دیگه دنیای کودکانه ی عباس یمینی شریف نیست. دیگه بچه ی دبستانی این دور و زمون رو بگیری، اصلا شعری بارش نیست. روح خشکیده! و بد تر از اون حتی روح بچه ها هم کم کم در حال خشکیدن هست.


پدرم اعلام کرد:" محمود کیانوش مُرد." از امروز دیگه محمود کیانوشی هم نیست...


خاطره ی من، از محمود کیانوش، بیشتر همون یدونه تست ادبیات قلم چی یا مبتکران بود، توی سوم یا دوم دبستان، که نتونسته بودم درست تشخیص بدم شعر مطرح شده در تست، متعلق به چه کسی هست. شعر از محمود کیانوش بود! یادمه اون آزمون رو نتونستم رتبه ی برتر بشم، و سر همین قضیه دلم پر بود و از اسم محمود کیانوش بدم می اومد. من از محمود کیانوش زخم خورده بودم، همون شاعره که  شعرشو بلد نبودم.


و الان هرچی زور می زنم هنوز شعری به ذهنم نیست! یادم نیست شعرهای داخل کتابمون چی بود از محمود کیانوش؟ فقط همون یکدونه تست خیلی به ذهنم هست. ولی حتم دارم، اگه الان برام بخونند، می تونم تا صبح شعر های کتاب دوم سوم دبستان رو زمزمه کنم، بدون اینکه بدونم شعر محمود کیانوش بوده. اینه معجزه ی شاعر کودک.


چند تا از شعر های معروفش رو باز نشر می دهم، که یادی کرده باشیم از خاطرش، او لا به لای این اشعار، در حافظه ی کودکانه مان جاوید است.


یک گل، ده گل، صدتا گل

این‌جا، آن‌جا، هر جا گل

دامن، دامن، فروردین

می‌روید بر دل‌ها گل

باغ و دره پُر گل شد

کوه و دشت و صحرا گل

لب‌ها را گل خندان کرد

شد از شادی لب‌ها گل

-----------------

در بهاری سرد

مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخۀ اندوه!

سادگی افتاده همچون شبنمی از دیدۀ مهتاب

در سکون حیرتی خاموش

بر عقیق بوتۀ اعجاب


زندگی چون کودکی تنهاست

ساده و غمناک

اشک سردی همچو مروارید

می دود در جام چشمانش

می چکد برخاک


زندگی زیباست

ساده و مغموم

چون غزالی در کنار چشمه ای، در خلوت جنگل

مانده از دیدار جفت گمشده محروم

دیده اش از انتظاری جاودان لبریز


زندگی چون کودکی تنهاست

ساده و غمناک

زندگی زیباست

------------

فرزندهای نازنینم

گل‌های باغ زندگانی

خوانندگان شعرهایم

در کودکی و نوجوانی

هرگز نخواهد شد عزیزان

یاد شما، هرگز فراموش

هستیم با هم همیشه

در شعر محمود کیانوش

با پیک‌های شعر من هیچ

چیزی مگر حرف شما نیست

دور از شما و بی‌صدایم

شادم که شعرم بی‌صدا نیست

در شعر من چشم شما هست

بر آسمان بی‌کران باز

با یک نگاه شاد و روشن

بر دیدنی‌های جهان باز

در شعر من قلب شما هست

که می‌زند آهنگ شادی

می‌گیرد از آهنگ هر شعر

هر چیز دنیا رنگ شادی

در شعر من – هر وقت شعری

دارید می‌خوانید از من-

من نیستم، ‌حرف شما هست

حرفی که می‌دانید از من

در شعر خود هستم همیشه

من زنده از لطف صداتان

فرزندهای مهربانم

سالم نگهدارد خداتان.

تیتراژ هم اکنون به یاد امده، کواک

یه کارتون بود، کارتون تولید وطن،

قبلا می دیدیم. البته کارتون زمان ما نبود، من فکر کنم دیگه نوجوان بودم، نگاهش نمی کردم،

خیلی یهو الان تیتراژش شروع کرد به پخش شدن داخل مخم.

ولی صرفا اهنگش رو حفظ هستم. فکر کنم داستان دو تا خواهر و برادر با حیوان اردکشون بود. اقا اگه یادتون اومد یکم از کارتونه بهم بگید. خودم فقط در حد تیتراژ یادمه!


الان می خوام واستون شعرشو بخوانم، ریتم زیبایی داشت:


" اینجا کجاست؟

خونه ی ماست...

خونه ی مهربونی هاست.


خونه ی مهربونی مون،

همین جا نزدیک شماست.


مهربونیم با هم دیگه

مثل گلا و شاپرک،

کواک کواک کواک کوااااااک!

کواک کوک کواک کوااااک


حرفای گفتی دارن،

مانی و ترمه و کواک

کواک کواک کواک کواااااک،

کواک کواک کواک کوااااک."


این کواک ها رو، باید رو ریتم بخونید تا خوشگل بشه!

بذار ببینم پیداش می کنم؟


پ.ن. اقا پیداش کردم. اولا که مانی نبود. سامی بود!

دوما که ترمه و کواک عروسک های سامی بودند.

خواستید تیتراژش رو بشنفید، سرچ بدهید سامی و دوستان!

تا اینجا که لود کردم، خیلی هم کارتون لوس و حوصله سر بری بود احتمالا لابد وسط مگامن و نینجا پخش می شد حال ما رو می گرفت. من فقط می شمردم زود تر تموم شه!

ولی اهنگش خوبه ها.

کک به تنور

دو ورژن هست،

هر دوتاشو شنیدم، ولی فکر کنم اینی که اول  می ذارم اصلشه و زبانش هم عامیانه تر و دوست داشتنی تره.

با تشکر از اورنجی که مقدمات این پست را برای اوری تینگ فراهم آورد.

_____________________________________________


روزی، روزگاری کک و مورچه ای با هم دوست بودند.

یک روز کک به مورچه گفت: «دلم از گشنگی ضعف می رود.»

مورچه گفت: «من هم مثل تو.»

کک گفت: «بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم.»

و نشستند به صحبت که: «چه بگیریم؟ چه نگیریم؟»

«گردو بگیریم پوست دارد.»

«کشمش بگیریم دم دارد.»

«سنجد بگیریم هسته دارد.»

«بهتر است گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم؛ بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم.»

کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه.

مورچه گندم را برد آسیاب آرد کرد و آورد خانه. آرد را الک کرد و تو لاوک خمیر کرد و چونه درست کرد.

کک هم رفت تنور را آتش کرد که نان بپزد. اما، همین که خواست نان اول را بچسباند به تنور پاش سر خورد؛ افتاد تو تنور و سوخت.



مورچه شیون و زاری راه انداخت و از خانه رفت بیرون. بنا کرد به سر و سینه زدن و خاک به سر خودش ریختن.

کفتری از بالای درخت پرسید: «مورچه خاک به سر! چرا خاک به سر؟»

مورچه جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر.»

کفتر هم پرهای دمش را ریخت.

درخت پرسید: «کفتر دم بریز! چرا دم بریز؟»

کفتر جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز.»

درخت هم برگ هاش را ریخت.

آب آمد از پای درخت رد شود، دید درخت برگ ندارد. پرسید: «درخت برگ ریزون! چرا برگ ریزون؟»

درخت جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزون.»

آب هم گل آلود شد و رفت به طرف گندم زار.

گندم ها پرسیدند: «آب گل آلود! چرا گل آلود؟»

آب جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزون؛ آب گل آلود.»

گندم ها هم سر و ته شدند.

در این موقع دهقان به گندم زار رسید و دید گندم ها سر و ته شده اند.

دهقان پرسید: «گندم سر و ته! چرا سر و ته؟»

گندم ها جواب دادند: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزون؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته.»

دهقان هم بیلی را که دستش بود زد به پشتش و برگشت خانه.

دختر دهقان وقتی دید باباش بیل زده به پشتش، پرسید: «بابا بیل به پشت! چرا بیل به پشت؟»

دهقان جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزون؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت.»

دختر هم کاسة ماستی را که دستش بود و آورده بود با نان بخورند ریخت به صورت خودش.

ننة دختر تا او را دید، پرسید: «دختر ماست به رو! چرا ماست به رو؟»

دختر جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر م بریز؛ درخت برگ ریزون؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو.»

ننه هم همین طور که دم تنور نشسته بود و نان می پخت، پستانش را چسباند به تنور داغ.

در این بین پسرش سر رسید و پرسید: «ننه جز و وز! چرا جز و وز؟»

ننه جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزون؛ آب گل آلود؛ گندم سرو ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز.»

پسر هم با نوک قلم دوات زد یک چشم خودش را کور کرد.

وقتی رفت مکتب، ملّا دید یک چشم پسر کور شده. پرسید: «پسر یک چشمی! چرا یک چشمی؟»

پسر جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزون؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز؛ پسر یک چشمی.»

ملّا هم یک لنگ سبیلش را کند.

وقتی ملّا سوار خرش شد، خر پرسید: «ملّا یک سبیل! چرا یک سبیل؟»

ملّا جواب داد: «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزون؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز؛ پسر یک چشمی؛ ملّا یک سبیل.»

خر رو دو پاش بلند شد و عرعر کرد: 

«کک به تنور به من چه؟ :)))

مورچه خاک به سر به من چه؟ :)))

کفتر دم بریز به من چه؟ :)))

درخت برگ ریزون به من چه؟ :)))

 آب گل آلود به من چه؟ :)))

گندم سر و ته به من چه؟ :)))

 بابا بیل به پشت به من چه؟ :)))

 دختر ماست به رو به من چه؟ :)))

 ننه جز و وز به من چه؟ :)))

 پسر یک چشمی به من چه؟ :)))

 ملا یک سبیل به من چه؟ :)))



 می خندم و می خندم. به ریش همه می بندم...»

ملّا گفت «بی خود که خر نشدی. این طور شد که خر شدی.»

 

بالا رفتیم دوغ بود؛ پایین اومیدم ماست بود؛ قصه ما راست بود. 

بالا رفتیم ماست بود؛ پایین اومدیم دوغ بود؛ قصه ما دروغ بود.

_____________________________________________

ورژن دوم. اینو بیشتر تو کتاب درسی ها و مجلات و اینا چاپ کردن.

_____________________________________________


یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. 

در یک ده کوچک، پیرزنی زندگی می کرد که نان می پخت؛ چه نان های خوش مزهای 

وقتی بوی نان های خاله پیرزن در هوا می پیچید، همه، از پدربزر گ ها و مادربزر گ ها و پدرها و مادرها گرفته تا بچّه ها، از کلاغها، گنجشک ها و جوجه ها گرفته تا مورچه ها، خوش حال می شدند؛ چقدر خوش حال!

یک روز مثل همیشه، خاله پیرزن آرد را خمیر و تنور را روشن کرد، 

امّا تا آمد نان را به تنور بچسباند، نان از دستش افتاد توی تنور.

خاله پیرزن خم شد تا نان را بردارد 

باز هم خم شد ؛ آن قدر خم شد که فقط پاهایش از تنور بیرون ماند. 

مورچه ای از آنجا می گذشت . پاهای خاله پیرزن را دیدفکر کرد خاله پیرزن توی تنور افتاده است

گریه و زاری کرد؛ چه گریه ای.

فریاد کشید: « خالهبه تنور! خاله به تنور !»

گنجشکی از آنجا می گذشت. مورچه را دید که مثل ابر بهار گریه می کند.

پرسید: « مورچه اشک ریزان، چرا اشک ریزان؟» 

مورچه گفت : « خاله به تنور، مورچه اشک ریزان 

گنجشک این را که شنید، ناراحت شد؛ چقدر ناراحت! از غم و غُصّه پرهایش ریخت. 

گنجشک پر زد و روی یک درخت نشست و جیکجیک کرد؛ آن هم چه جیک جیکی!

درخت دید پرهای گنجشک ریخته است. 

از گنجشک پرسید: « گنجشک پَر ریزان، چرا پَر ریزان؟»

گنجشک گفت: « خاله به تنور، مورچه اشک ریزان، گنجشک پَر ریزان 

درخت این را که شنید، ناراحت شد؛ چقدر ناراحت! از غم و غُصّه بر گهایش ریخت.

پیرمرِد ماست فروشی که در کنار دیوار ماست می فروخت، 

صدای ناله ی درخت را شنید و گفت: « درخت برگ ریزان، چرا برگریزان؟ 

درخت ناله کرد، 

و گفت:« خاله به تنور، مورچه اشک ریزان، گنجشک پَر ریزان، درخت برگ ریزان 

پیرمرد این را که شنید، دلش پُر از غم و غُصّه شد؛ چه غم و غُصّه ای! از غم و غُصّه، ماست هایش را ریخت روی سر و صورتش.

از آن طرف، خاله پیرزن نانی را که توی تنور افتاده بود، بیرون آورد. 

بعد نان هایش را پخت،

و چند تا از آنها را برداشت تا پیشِپیرمرِد ماست فروش ببرد و ماست بگیرد

توی راه، پیرمرد را دید که با سر و روی ماستی می دود؛ آن هم چه دویدنی 

پیرزن فریادزد:« بابا ماست به رو، چرا ماست به رو؟»

پیرمرد تا خاله پیرزن را دید، فریاد زد:« خاله پیرزن، مگر توی تنور نیفتاده بودی؟ تو که صحیح و سالمی! »

خاله پیرزن گفت:« معلوم است که صحیح و سالمممگر قرار بود تویِ تنور بیفتم؟»

پیرمرد خوش حال شد؛ چقدر خوش حال 

ماست ها را از سروصورتش پاک کرد و فریاد زد: « خاله پیرزن که سالم است، نسوختهاست.»

مورچه و گنجشک و درخت تا حرف های پیرمرد را شنیدند و خاله پیرزن را دیدند، 

خوش حال شدند؛ چقدر خوش حال!

خبر توی ده پیچید

همه، از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها و پدرها و مادرها گرفته تا بچّه ها، 

از گنجشک ها گرفته تا مورچه ها، بهخانه ی خاله پیرزن رفتند

از نان های خوش مزه اش خوردند و به اشتباه مورچه خندیدند؛ چه خنده هایی!

_____________________________________

 

کتابش: 

اصل جنسه حتما دانلود کنید. (خواستم رمز بذارم اقلا کپی رایت سرچ زدن هام حفظ شه، ولی گفتم یه بنده خدایی سرچ بزنه صفحه شو پیدا کنه بمونه تو رمزش حیف می شه. اصلا خودش رو پیکوفایل بود، ولی چون می خواستم بمونه و کسی پاکش نکنه، دوباره رو اکانت خودم آپلودش کردم ک خیالم راحت باشه حداقل تا زمانی که من هستم اینم می تونه باقی بمونه رو این فضا.)


دانلود کتاب کک به تنور -از قصه های فولکور و قدیمی کودکانه ی ایرانی


و این ویدیوی خندوانه هم خالی از لطف نیست: 


محمدرضا سرشار (رضا رهگذر) یکی از حکایت های قدیمی ایراین با نام «کک به تنور» را در خندوانه و با همراهی حاضرین در استودیو تعریف کرد.



.:. ولی بیایید یکم مثل این خره باشیم. 

.:. بش گفتم: هنوز صدای مامانم تو گوشمه. دقیقا وقتی صداشو موقع خوندن این داستان نازک و کلفت می کرد. اگه دست خودم بود اونم از تو مغزم می کشیدم بیرون که پستم کامل شه.

از یه جایی به بعد دیگه از شدت شوق بهش اجازه نمی دادم بخونه. ته دلم از هیجان اینکه بخوام داستان رو تعریف کنم قلقلک داده می شد و چقد می خندیدم. اینقدر ذوق زده می شدم که تمام مدت منتظر بودم مامانم برسه به اون کوتیشن ها و من به جاش تعریف کنم تا الآن سر کی چه بلایی اومده: که کک به تنور... مورچه خاک تو سر... کفتر دم بریز... درخت برگریزون الی آخر.

.:. به من چه، به من چه به من چه! :دی هاه.

هفت در هفت در هفت = ۳۴۳

درسته که ما یه هفته س رسما هلو سامر دادیما،

ولی حالا امشبم با یه دنیا انرژی گوبای سامر می دیم.


آقا ما ترم پنجی بودیم،

یه روز یه فیزیو پاتی در بوفه کشیدمون کنار،

تو گوشمون گفت عخی بیچاره های بدبخ دیگه ازین به بعد سامر ندارید. لب و لوچه هامون رو می دیدی همه تو قوطی!

ولی طرف نامرد بود چون اینو نگفت که  فیزیو پات کلّش سامره. 

کلش چی؟ واس ماس.


من تو ترم شیش وارد یه سامر پایان ناپذیر و لا یتناهی شدم. پادشاهی کردم. اینم تاجمه. اینا اینا.

کاملا بهم خوش گذشت و تو چند سال اخیر، باحال ترین تابستون عمرم بود. 


از این حس باحالم شاید بتونم نتیجه بگیرم که شخصیتم ازین شخصیت هاست که بهتره هیچ وقت زیاد رنگ بیکاری رو نبینه.


و فرض کنید چی؟ هنوز آفیشالی تصمیم نگرفتم که فردا برم ترم رو افتتاح کنم برای استادان یا خیر،

ولی وقتشه اعلام کنم شروع ترم هفت در سال نود و هفت در ماه هفت.

آخ. قلبم. فاکینگ ترم هفت در سال نود و هفت در ماه هفت.


و می دونی چیه کیلگ! بله بله هدف گذاری هم کردم! :)))))  قراره همه ی درسا رو هیفده بشم و یه هفت دیگه هم زور چپون کنم به این اعداد. هفت که نمی تونم بشم به هر حال. دیگه دوران ناپلئونی پاس کردن رو هم چشیدم و خوش مزه بود و به اچیومنت هام اضافه شد. ولی دلم تنگ شده واسه دوران تک پر بودن دبیرستانم. درس هم که متاسفانه فعلا همین مطالب حفظی ایه که هست. دوست دارم یکم زورآزمایی کنم با شاخ های غول. به هر حال این جو رقابتی واسه آدمای تمامیت طلب مثل من اگه نبود همون دوم سوم دبستان تموم کرده بودم.


و اینو بگم که قبلش که بیفتم داخل این گود، از بیرون فوبیا داشتم که شاید به خاطر اینکه ما دیگه رسما تابستون نداریم احساسم به اول مهر از بین بره.تابستون قبل خیلی این احساس رو داشتم.

ولی بینندگان عزیز الآن از داخل گود گزارش می دم، 

احساس من ذره ای،

ذره ای...!

نسبت به اوّل مهر عوض نشده. 

چه بسا پیشرفت هم کرده باشه.

من عاشق اول مهرم،

و هنوز کماکان حس شبی رو دارم که قرار بود فردا صبحش برم اول دبستان. پروانه ها ته دلم می لولند. 


این بود شرح احساسات یک عدد این ریلیشن شیپ ویت  مدرسه ی این لاو ویت تیچرز.

خلاصه که آقا:

اوووووووّل مهر مباااااااارک،

دُمب شما سه چهاااااارک!


+ و خداحافظ ای متفاوت ترین و باحال ترین تابستان عمرم، سو فار. سلام پاییز.

Summer goodbye,

Summer goodbye.


,Roses sweet

Petals shed,

Apples are turning red,

Summer goodbye...

Summer goodbye.!!

این متن یک آهنگ بسیار شیرین و زیبای کودکانه ای داره که آدم سر ذوق می آد اصلا،

پیدا می کنم می ذارم پی نوشت همین پست براتون. 


اینم بخونم؟ با اجازه:

پاییزه و پاییزه،

برگ درخت می ریزه،

هوا شده کمی سرد،

روی زمین پر از برگ،

ابر سیاه و سفید،

تو آسمون رو پوشید،

دستل دسته کلاغا،

می آن به سوی باغا.

 

خب حالا باشه فرهیختگان می دونم بچه نیستید، اینم واسه شما آدم بزرگا. بگردید آرایه و قافیه و این چیز میزا که دوست دارید پیدا کنید از توش:


خیزید و خز آرید که هنگام خزان است

باد خنک از جانب خوارزم وزان است...!